در گذر خاطرات
از اولین روز ورودم به شغل معلمی تا به الان ۱۵ سال و ۲ ماه گذشته، تا جایی که یادم می آید در گذشته هیچ وقت به شغل معلمی فکر نمی کردم ، راستش رو بخواین من اصلا معلم بودن رو دوست نداشتم. زمان انتخاب رشته هم تربیت معلم، یا دبیری رو انتخاب نکردم، حتی یادمه به دوستم که رشته ی ادبیات می خوند و خیلی دلش می خواست معلم بشه خندیدم، دقیقا نمی دونم چرا؟
خلاصه رشته ی مهندسی برق رو انتخاب کردم تا مهندس بشم، غافل از دست تقدیر.بالاخره با پیگیری آگهی استخدام آموزش و پرورش، شغل معلمی برای من رقم خورد، و شدم هنرآموز کامپیوتر از نوع حق التدریس. حباب بزرگی که از عنوان مهندس برای خودم ساخته بودم یهویی ترکید.من سعی می کردم معلم خوبی باشم، بچه ها رو دوست داشتم، از نظر علمی هم بچه ها قبولم داشتند، ولی مشکل اصلی این بود، که از معلمی لذت نمی بردم، وقتی با مشکلات درسی و اخلاقی دانش آموزان روبرو می شدم و راه حل قابل قبولی برای آنها پیدا نمی کردم، وقتی با بسیاری از سیاستهای غلط آموزش و پرورش ویا بی تفاوتیها و سهل انگاریهای اولیاء مدرسه در قبال یکدیگر و دانش آموزان و گره هایی که برای گشودنش تلاشی نمی کردند و … روبرو می شدم، به بن بست می رسیدم و احساس بیهودگی می کردم.
تا اینکه تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم، از طریق یکی ازدوستان با رشته ی تاریخ و فلسفه ی آموزش و پرورش، گرایش تعلیم و تربیت اسلامی آشنا شدم. در نگاه اول احساس کردم قبولی در این رشته برام راحته و فقط به همین دلیل انتخابش کردم و در این رشته پذیرفته شدم، روزهای اول حال خوبی نداشتم، شاید دلیلش رو حدس بزنید، همه می گفتن رشته ی الکترونیک چه ربطی به فلسفه داره؟ و از این حرفهای کارشناسانه ی کوچه بازاری،با همون حال بد ادامه دادم، تا این که در مباحث این رشته غرق شدم، گوش جانم رو به تدریس اساتید خوبم سپردم، تازه فهمیدم دنیای تعلیم و تربیت، فرق دارد با دنیایی که من در آن سیر می کنم. یک معلم اول باید خودش رو تغییر بده. امروز که این متن رو می نویسم، دیگه معلم مایوس گذشته نیستم، البته مشکلات موجود آزارم میده ولی براشون دنبال راه حل می گردم. دیگر به فکر سنگهای بزرگی که نشانه ی نزدن است نمی روم، حالا می دونم که نباید زیاد آرمانی هدف گزاری کنم، و بعد بگم امیدی به موفقیت نیست.قرار نیست من به همه ی مشکلات مدرسه، آموزش و پرورش و… گیر بدم و به دنبال مدینه ی فاضله ای در تعلیم و تربیت بگردم، همان مقدار که من قادر باشم فضای اطراف خودم رو روشن کنم کافیه ، همونقدر که من برای رفع مشکلات درسی و اخلاقی دانش آموزان کلاسم و حتی یک دانش آموز تلاش کنم ارزشمنده. در طی این سالها به این نتیجه رسیدم، که تعلیم و تربیت سخت ترین کار دنیاست، ولی هدف خلق تربیت انسانه، پس شدنیه، بیاین همه نگاه هامونو تغییر بدیم و با هم تلاش کنیم. آری چشمها را باید شست و جور دیگر باید دید…