منطق «فداء»
سید حمید شهیدی
جلوهای زیبا از تربیت حماسی[۱]
مقدمه:
کربلا و عاشورا منشوری از نور تابان هدایت است و از هر سو که، بنگری درخشندگی و تابندگی ویژهای دارد. بستگی به نگاه تو و ظرفیت پذیرش تو دارد؛ از این رو عدهای جلوهی اخلاقی آن را دیدهاند، گروهی جنبهی سیاسی آن را، عدهای بعد تربیتی آن را، دستهای از نگاه یک حادثهی دردناک و تراژدی فجیع (فاجعه) به آن پرداختهاند و برخی نیز آن را واقعهی عظیمی دانستهاند که مصداق واقعهی بزرگ قیامت است که در آن «اصحاب یمین»، «اصحاب شمال» و «سابقون»، عاشورا و قهرمانان جاودانهی آن را آفریدند. آنها جبههای را گشودند که تا قیامت همچنان ادامه دارد. جملهی ماندگار «هر که مانند من است، با هر که مثل یزید است، بیعت نمیکند» به اضافهی «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» تکلیف همه را تا قیامت صغری (ظهور مهدی حسین) و تا قیام قیامت معلوم کرده است.
این نگاه، نگاه توحیدی است که از آن تربیت دینی بر میخیزد؛ تربیتی الهی و اسلامی که جلوهی تمام و کامل آن تربیت حماسی و روحیهی جهادی است؛ همان که اسلام را شکستناپذیر همهی تاریخ کرده است و تربیتی که بنبستها و یأسها را بیمعنا نموده است؛ همان که تابش تمام عیار آن در کربلا و عاشورا است. بر این باوریم که امام خمینی(ره) این نگاه و این جنبه از کربلا را که ـ حقیقت آن است ـ زنده کرد. همچنین شهید مطهری، قبل از انقلاب و مقام معظم رهبری، پس از انقلاب تاکنون دو نمونه عالی استواری و پایمردی بر این جلوه از حماسه کربلا هستند و البته بزرگان دیگری نیز در این بین هستند که به خوبی و زیبایی به آن پرداخته و در صحنهی عمل نیز بدان پایبند بودهاند.
این نوشتار میکوشد تا «حماسهی حسینی» را با نگاه تربیتی ـ آن هم تربیت حماسی ـ از یک زاویهی دیگر و از منطق معلم شهید انقلاب، علامهی شهید مطهری جستجو کند و نیم نگاهی نیز در تطبیق انقلاب اسلامی ایران به عنوان پرتوی از شعاع عاشورا با خورشید آن حماسه نورانی و آسمانی داشته باشد. منبع اصلی ما در این نوشتار، سه جلد کتاب گرانسنگ حماسهی حسینی، به ویژه جلد دوم و سوم است.
تربیت حسینی؛ تربیت توحیدی
واقعهی کربلا، نماد حقیقی از صفبندی تمام عیار جبههی حق و باطل است. در یک سو عدّه و عُدّهی اندک و در سوی دیگر عدّه و عُدّهی بیشمار. در یک سو «دنائت» و پستی و در یک طرف «کرامت» و والایی. حقیقت این است که آنچه از «دنائت» در نهایت و «کرامت» در اوج، در این رستاخیز انسانی اتفاق افتاد، ریشه در تربیت و اخلاق دارد. تربیت و اخلاق توحیدی و تربیت و اخلاق شیطانی؛ این موضوع مهمی است که امام حسین(ع) بارها به آن اشاره کرده است که از برجستهترین فراز آن این است:
«اَلَا وَ اِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السَّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّهُ یَأْبَى اللَّهُ ذَلِکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ اُنُوفٌ حَمِیَّهٌ وَ نُفُوسٌ اَبِیَّهٌ مِنْ اَنْ نُؤْثِر»[۲]؛ یعنی: آگاه باشید که زنازاده فرزند بدکار، مرا بین دو موضوع قرار داده است؛ بین جهاد و ذلت. ذلت از ما دور است، خدا و پیامبرش و دامنهای پاک و مطهر از ما ذلت را نمیپذیرند. [۳]
صفات و «خلقیاتی» که در کربلا از افراد این دو جبهه بروز و ظهور کرده است، دقیقاً آیینهی تمام نمای تربیت فردی و خانوادگی و اجتماعی آنان است. با شفافیت میتوان تأثیر سه ضلع مؤثر در تربیت انسان، «وراثت»، «محیط» و «اراده» را دید.[۴]
منطق حسینی، منطق «فداء»
در جبههی مقابل حسین بن علی(ع) تنها یک منطق حاکم بود؛ منطق «خودپرستی» و «خودخواهی». در این جبهه چه بسیار انسانهایی که هدفهای بزرگ دارند، اما آن اهداف، مقدس نیست؛ مثلاً اسکندر مقدونی و چنگیز، سودای جهانگیری و جهانگشایی داشتند، اما هدف حرکت آنها توسعهی «خود» و گسترش خودپرستی بود. در این وضعیت هیچ حرکتی، کشتهای و مجروحی نه تنها مقدس نیست، که مذموم و منفور است. حکایت جبههی یزید همین حکایت بود. این منطق ریشه در تربیت شیطانی او داشت که همهچیز و همهکس را در حوزهی محدود خواستههای خود در دنیای پست و ناچیزش میجست. البته حکومت یزید مخالفانی هم داشت، اما همهی آنها یکسان نبودند. بسیاری از آنان انسانهای دانشمند و صالح و فرزانهای بودند، ولی نگاه آنها با نگاه امام حسین(ع) متفاوت بود. ضمن اینکه برخی از همان مخالفان نیز عناصر پست و فرومایهای بودند که نبردشان با یزید برای رسیدن به همان جایگاه حکومت بود، با همان ماهیّت و اهداف یزیدی؛ البته با چهرهای دیگر. شهید مطهری این دو منطق را به عنوان منطق «منفعت» و «حقیقت» نام میبرد و نمایندهی هر دو منطق را معرفی میکند. لیکن در یک جمعبندی، سه منطق جبههی مخالفان یزید را میتوان چنین بیان کرد:
- منطق حقیقت (فداء): امام حسین بن علی(ع) و یاران آن حضرت.
- منطق مصلحت: عبدالله بن عباس و محمد حنفیه.
- منطق منفعت: عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر، برخی از بزرگان کوفه مانند رؤسای توابین.[۵]
برای درک تفاوت بیشتر این سه نگاه کافی است، از دو جنبه به آنها دقت کنیم:
الف ـ محیط تربیتی و رشد حسین بن علی(ع) و اصحاب آن حضرت و توجه به سه ضلع مثلث تربیت[۶]
ب ـ سخنان، نامهها و اشعار این سه گروه، در مواجهه با حسین بن علی(ع)[۷]
در این سخنان که از سوی بزرگان حجاز و عراق نوشته و گفته شده است، به روشنی تفاوت نگاه و منطق و رفتار به چشم میخورد. البته نوع مواجههی امام حسین(ع) با قائلین به منطق مصلحت که دلسوز و خیرخواه حضرت بودند و چیزی برای خود نمیخواستند با اهل منطق منفعت که هر یک به گونهای به حسب شدت و ضعف، پای «خود» و منفعت خود را در نهان و پنهان پیش میکشیدند، متفاوت و جالب است. خلاصه اینکه این تفاوت نگاه باعث شده بود که آنان حتی «زبان» و گفتار حسین(ع) را نفهمند. اینجاست که خوبان آنها با شگفتی و تعجب به آن حضرت مینگریستند، اما در اقدام و عمل «تردید» میورزیدند؛ به ظاهر، بر حرکت حسین(ع) به سوی کربلا تأسف خوردند، اما در نهان و جان، بر اینکه یک مانع بزرگ از سر راهشان برداشته میشود، سخت خوشحال بودند.
آری؛ منطق و رفتار انسان، ریشه در تربیت و اخلاق او دارد و کربلا نمایشگاهی است که به درستی و شفافیت این تفاوت را به انسان روشنبین و آگاه مینمایاند. در همین جلوهگاه است که «منطق فداء» برای اهل بصیرت و حریّت به زیبایی آشکار میشود و اهمیت مییابد و تفاوت آن با منطق منفعت و مصلحت معلوم میگردد.
منطق فداء چیست؟
شهید مطهری(ره) در تبیین منطق حقیقت (فداء) به این نکته اشاره میکند که دربارهی عامل و متغیر اصلی قیام حسینی سه نظر هست:
ـ گروهی عامل اصلی را اجبار یزید بر بیعت آن حضرت با خود میدانند.
ـ گروه دیگر این عامل را دعوت مردم کوفه میپندارند.
ـ گروه سوم، انگیزهی اصلی حضرت را تهاجم به جبههی دشمن و فداکاری برای بیداری و اصلاح در جامعه نام میبرند.
به نظر شهید مطهری – که به باور ما دقیق و درست است – عامل اول و دوم اگرچه تا حدی در قیام آن امام شهید نقش دارند، اما نقش اساسی در آن قیام ندارند؛ چراکه اگر عامل بیعت را احیاء بدانیم، امام میتوانستند در پاسخ مثبت به درخواست ابن عباس، به شهرها و کشورها و سرزمینهای دیگر رفته و جبههی مخالف را تشکیل دهند و مبارزه را آغاز کنند. چنانچه اگر عامل «دعوت» را ریشهی قیام حسینی بدانیم، دیگر پس از بیعتشکنی کوفیان و شهادت مسلم بن عقیل، حجتی برای تداوم حرکت امام باقی نمیماند؛ از این رو آشکار میشود که منطق حسین بن علی(ع) غیر از منطق تعاون (عامل دعوت) و منطق تدافع (مقابله با بیعت خواهی یزید) است. منطق او منطق تهاجم و هجوم به هستی و کیان ظلم است. او با قیام خود ریشه سوزی ظلم را هدف خود قرار میدهد.[۸] منطق او منطق «سیاسی بازی»، «دُهن» (سازگاری)، «رعایت مصالح خود»، «منطق معامله» و منطق عقلی حسابگرانه و عملی انتفاعی نیست.[۹] منطق او راه دیگری را برمیگزیند؛ راهی که ریشه در حقیقت دارد. با این نگاه میشود عاشورا را فهمید و بر اساس آن، برای عصر غیبت نیز طرحی نو در افکند. بر این باوریم که هیچیک از علمای دین به اندازهی امام خمینی(ره) به فهمی عمیق و ژرف از این نگاه دست نیافتند و لذا توفیق او در مبارزه با ستم و تأسیس نظام اسلامی، حکایتی متفاوت دارد.
با این مقدمه، «منطق فداء» را میتوانیم چنین تعریف کنیم:
«منطق فداء» که ریشه در نگاه توحیدی دارد و رشد یافته در بستر تربیت دینی و حماسی و روحیهی جهادی است، به معنای دست کشیدن از حمایت محدود و ظاهری برای بیدار سازی و نجات انسانها از سلطهی ظلم و ستم و نیل به بقاء و حیات طیبه است.
لذا در این منطق، «ایثار»، «مجاهدت»، «از خودگذشتگی» و «شهادت» جایگاه ویژهای دارد. در بستر این تربیت، زندگی شیرین و دلچسب است؛ اما به شرطی که عنصر حیات برتر و زندگی الهی در آن برجستهتر دیده شود؛ وگرنه زندگی دنیایی، چیزی جز حیات پست و آلوده نخواهد بود.
برای تبیین منطق فداء، از دو منظر میتوان به آن پرداخت:
- نگاه قرآنی و روایی: در این منظر، آیات و روایاتی که به موضوع مهم نبوت، رسالت و امامت میپردازند و تقابل حق و باطل را ترسیم میکنند، به سنتهای الهی اشاره دارند؛ نیز آیات و روایاتی که آیندهی جهان را در پرتو حکومت عدل جهانی مینمایانند؛ مانند آیاتی از سورهی صافات که به داستان ابراهیم و اسماعیل میپردازد و نیز آیاتی که حقیقت رسالت و نبوت را بیان میکند و امامت را از «عهد ظالمان» بیرون دانسته و «نظام عادلان» میشمارد.
- نگاه تاریخی مبتنی بر آموزههای قرآنی، روایی، ادعیه و زیارات و سیرهی معصومان و صالحان: این نگاه، داستان خلقت را انسان از ابتدا تا امروز و تا آینده هدف قرار داده و بررسی میکند و شواهدی گویا را به دست میدهد.
ما در این نوشتار اشارهای گذرا به همین نگاه تاریخی خواهیم داشت؛ با این تذکر که «فداء» لزوماً به شهادت منجر نمیشود؛ بلکه لازمهی اصلی آن وجود روحیهی ایثار و شهادتطلبی و جانبازی و استقبال از مرگ آگاهانه و عاشقانه است. از این رو در احادیث معصومان شوق شهادت و آرزوی شهادت جزء نشانهها و ایمان شمرده شده و روحیهی گریز از مرگ و آرزوی شهادت نداشتن، به عنوان درجهای از نفاق معرفی گردیده است.
نگاه تاریخی به منطق فداء
نگاه تاریخی ما در این بخش مبتنی بر بینش قرآنی و اعتقادی است. بخشی اساسی و مبنایی که در فرصتی جداگانه باید به آن پرداخته شود، اما به عنوان مقدمه اشاراتی گذرا و فهرستوار خواهیم داشت:
- مشیت الهی بر این استوار شده است که حق با عنصر انسانی تحقق یابد؛ به این معنا که در راه رسیدن به حقیقت، این انسان است که با هدایت و یاری خدا باید نجات و صلاح خود را رقم بزند.
- این مهم با تربیت انسانهایی الهی و مؤمن و ثابت قدم میسر خواهد شد؛ انسانهایی که رهبر یا رهرو مخلص این راه بودهاند.
- مسیر نیل انسان به عبودیت، از رهگذر سخت نبرد حق و باطل میگذرد؛ نبردی که همواره رو به شدت و افزایش است.
- در شرایطی از تاریخ و مواقعی از این نبردِ نور و ظلمت، آنگاه که امکان عمل و شرایط رشد انسان در صحنهای ازحق ستانده شود و رهبری باطل کیان انسانیت را تهدید کند، خداوند قادر متعال با طراحی حکیمانه و الهی خود، شرایط را به نفع جبههی حق تعدیل میکند. «فداء» در این شرایط معنا مییابد و به ارادهی الهی به فریاد حق میرسد، باطل را کنار زده و نابود میکند.
- در صورتی که شرایط نابودی کامل باطل فراهم نباشد، تضعیف آن هدف قرار میگیرد. برای اینکه برای کسی که «جهل» باقی نماند تا عذر خود را نادانی و شرایط ظلمانی جهالت بداند، از این رو به ارادهی الهی صحنهای فراهم میگردد تا حق و باطل در عرصهای یا جبههای تجلی نمایند؛ به تعبیر دیگر، مردم حق و باطل را با همهی مؤلفهها و مصادیق آن ببینند و بشنوند. «منطق فداء» در این شرایط نیز کارساز است.
- نمایندگان اصلی جبههی حق، انبیاء و اولیاء و عالمان ربانی هستند و در مقابل، ظالمان، مستکبران و اشراف و عالمان دنیا زدهاند و رهروان این دو گروه، «اهل حق» و «اهل باطل».
- هرگاه رسالت، امامت و مسؤولیت، در مقطعی خاص و شرایطی حساس بخواهد از برههای به برههای دیگر منتقل شود، به شکلی که غوغاها و فضاهای فتنه و غبارآلود تأثیری بر ذهن و دل مردم نگذاشته یا کمتر اثر بگذارد، باز هم این عنصر فداست که به میان آمده و کارساز میشود.
با این نکات هشتگانه، اینک به بیان شواهدی تاریخی میپردازیم.
تا به حال در این موضوع دقت کردهاید که چرا در مواقع حساس زندگی بشر، عنصر «فداء» و به تعبیر واضحتر «شهادت»، «ایثار» و «قربانی» مطرح میشود و راه را برای هدایت انسان میگشاید؟ به این نمونهها دقت کنید:
الف ـ روزی که زمین چند نفر بیشتر نداشت، در نبرد «تقوا» و «ظلم» و حق و باطل، این فدا شدن هابیل است که رسالت الهی را از مسیر عدالت و نور امکان تداوم میدهد.
ب ـ در برههی حساس و سرنوشت ساز انتقال رسالت الهی از ابراهیم به عنوان پدر امت «حق» به پیامبر اکرم(ص) و تداوم رسالت او از صلب اسماعیل(ع) به نبی اعظم(ص)، باز هم شوق ابراهیم و اسماعیل به «فداء» و «قربانی» است که مطرح میشود.
ج ـ این داستان شگفت در انتقال این رسالت الهی از جناب عبدالمطلب به یکی از فرزندان دهگانهاش نیز تکرار شده و «فداء» نقش تعیین کننده مییابد. این بار «عبدالله» پدر بزرگوار محمد(ص) است که به قربانگاه میرود.
دـ ارادهی الهی بر ختم نبوت قرار میگیرد تا مسؤولیت هدایت از نبوت به امامت منتقل گردد. «غدیر» اعلام رسمی این انتقال است، اما برای روشنگری و تبیین امت تا روز قیامت باز هم «فداء» نیاز است. این بار این ولیّ الله الاعظمِ حق، حضرت صدیقهی کبری، فاطمه زهرا(س) است که به همراه فرزندش، «محسن شهید» به داد دین میرسد و عجیب است که هر چه عظمت واقعه بیشتر باشد، «ذبح» آن عظیمتر است.
هـ ـ فتنهی کور کننده و ظالمانهی بنیامیه به اوج خود رسیده است. مرزهای حق و باطل در هم آمیخته، قدرت نزاهت خود را از دست داده و ظلم فراگیر شده است. اینجا خامس آل عبا؛ آخرین حلقهی نور از خمسهی طیبه، در دشوارترین شرایط ممکن، مسؤولیت انتقال امامت را به فرزند عزیزش علی بن الحسین(ع) زین العابدین بر عهده میگیرد. قرار است امامت امت تا ظهور عدالتِ کامل، از نسل او تداوم یابد. باز هم «منطق فداء» معنا مییابد. البته این بار کربلا و عاشورا را حکایت دیگری است. آنجا تجلی کاملی از نبرد حق و باطل در گذشته و مصباح جاودانهی هدایت انسان برای همیشهی زمانهاست.
و- قرنها میگذرد و انسانِ سرگشته و حیران عصر غیبت، در کشاکش حوادث پیچیده و سریع آخر الزمان گرفتار آمده است. وضعیت زندگی بشر مصداق «ظلماتٌ بَعضُها فَوقَ بَعضٍ» (نور/۴۰) است. ظلمت جهل و تردید، افسون علمزدگیِ حیرتزا، فناوری جهلآفرین، ظلم فراگیر، فحشای جهانی، یأس و ناامیدی را به ارمغان آورده است. «نمیشود» و «نمیتوانیم» ترجیعبند زندگی انسان است. هر از چند گاهی کور سویی از امید و بارقهای از موفقیت چشم بشر را روشن میکند، اما دوباره تاریکی حکمفرما میشود. به جرأت میتوان گفت که در هیچ برههای از تاریخ زندگی بشر، تا به این اندازه باطل رشتهی زندگی انسان را در همهی عرصهها به دست نگرفته و همه کاره نشده است. اما درست در موقعیتی که باطل سرخوش از اتمام کار شده و اهل حق، نگران و مأیوس به گذران زندگی مشغول بودند، دست هدایت خدای قادر حکیم به کمک انسان سرگشتهی این دوران آمد و ارادهی خدا بر تمهید و آماده سازی ظهور مصلح کل قرار گرفت. «انقلاب اسلامی ایران» نقش تمهیدی خود را به رهبری انسانی عادل و صالح این عصر، حضرت روح الله آغاز کرد. به رهبری او «منطق فداء» منطق حاکم شد، به کمک ملت فداکار ایران آمد و راز پیروزی انقلاب اسلامی ایران گردید. منطقی که اینک تبدیل به منطق مقاومت و جهاد اسلامی در برابر استکبار و هجوم به آن جبهه گردیده است و این منطق، عامل مهم و اصلی در انتقال بشریت عصر غیبت به عصر ظهور گردیده و اگر قرار است ایران همچنان نقش تمهیدی خود را ایفا نماید، باید این منطق بر آن حاکم باشد و اینجاست که نقش و اهمیت تربیت حماسی در نسل انقلاب، به عنوان آیندهساز جهان آشکار میشود.
اهمیّت تربیت حماسی، آنگاه دو چندان میشود که بدانیم، نهضتها و قیامهای اسلامی و آزادیخواهان جهان از انقلاب اسلامی الگو گرفتهاند. شاید راز اصرار و پافشاری مقام معظم رهبری بر «روحیهی جهادی» و «تربیت جهادی» از همین جها باشد.
زـ کَند و کاوی دقیقتر در مضامین دینی و معارف وحیانی، همراه با درسآموزی از تاریخ اسلام و تشیع، میتواند درسهای جدیدتری را از گذشته و افقهای نوین و تازهای را از آینده فرارویمان بگشاید؛ تا به خوبی و درستی دریابیم که منطق فداء جریان مهم و مؤثر ـ و در مواردی اصلی و سرنوشتساز – در حیات بشریت و عامل نجات او از طوفانهای ظلمت و تردید و ظلم، به سوی نور و معرفت و عدل میباشد.
مؤلفههای اصلی «منطق فداء»
در نگاه شهید مطهری، منطق حقیقت، دارای «قداست و تعالی» است و قداست و تعالی و عظمت آن در سه جهت است:
اول: هدف آن حقیقت است، نه مصلحت دنیوی و منفعت؛ لذا مستلزم فداکاری و قربانی کردن منفعت برای حقیقت است.
دوم: شرایط خاص محیط است؛ به این معنا که در شرایطی آسان و راحت، قیام کردن ارزش چندانی ندارد؛ مثل چراغی که در روز روشن است. چراغ آنگاه ارزش مییابد که تاریکی فراگیر باشد و او به موقع روشن شود. ارزش و تقدس قیام حسین(ع) و نجاتبخشی آن برای این است که در شرایط خاص و دشواری که ضرورت و نیاز جامعه میطلبید، به کمک بشریت آمد. در این شرایط، قیام برای حق، مظهر عشق است.
سوم: این عامل مرتبط با درجهی روشن بینی، آگاهی اجتماعی، جهتشناسی و خبردهی برمیگردد؛ مانند یک پزشک حاذق و آگاه که هم به بیماری، هم راه علاجو هم کیفیت هوشیار سازی بیمار آگاه است. این است که این نهضت، توأم با یک بینش و درک قوی، یک بصیرت خارقالعاده و نافذ و یک دوراندیشی قوی است.[۱۰]
بر این مبنا، مؤلفههای اصلی منطق فداء را میتوان ـ به اختصار و ایجاز ـ چنین برشمرد:[۱۱]
- منطق فداء، مطابق با فطرت الهی انسان است. فداکاری، ایثار و پذیرش خطر برای نجات دیگران، امری است فطری که همهی انسانها از هر جنس و مذهب و عقیده آن را میپسندند و به آن احترام میگذارند. راز احترام انسانها به قیام حسینی(ع) هم در همین است؛ چرا که مخاطب آن بزرگمرد، فطرت انسانها بوده و تا قیامت نیز خواهد بود.
- منطق فداء مبتنی بر «هدایت» است. حرف اول و دغدغهی نخستین در این منطق، هدایت انسان است؛ لذا حضور در این عرصه و رفتار بر طراز این منطق، نه با اجبار و تهدید سازگار است و نه با فریب و فضاسازیهای کاذب.
- پیروزی در این منطق، بر مبنای فتح است نه غلبه و با این نگاه شکست معنا ندارد. مؤمن مجاهد در هر شرایطی پیروز است. از این رو حسین بن علی(ع) در گودال قتلگاه فاتح است؛ اگر چه غالب نیست و عمّال یزید شکست خوردهاند؛ اگرچه به ظاهر غالباند. لذا مکانیزم پیروزی بر مبنای فتح است که منتهی به استواری و دولت (پایداری) است، نه غلبه که منجر به جولان و سرانجام به زَهوق (زوال) است.
- «تهاجم» و ضربهی اول، مؤلفهی دیگر این منطق است. نباید «تهاجم» را به معنای جنگ ابتدایی تلقی کرد و نباید آن را محدود به عرصهی نظامی دانست؛ اگر چه جلوهی برجستهاش در نبرد است. در منطق دین، تهاجمِ حتی ابتدایی برای هدایت و صلاح جامعه بوده و جنبهی «دفع» ظلم و ستم دارد و دفاع در مقابل خصم، جنبهی «رفع» را در برمیگیرد.
- این منطق، تکلیفمحور است، نه نتیجه محور؛ این مهم را در قیام حسینی(ع) به خوبی میتوان یافت. هدف امام حسین(ع) فقط حکومت، شهادت و امر به معروف و نهی از منکر نبوده، اما وجه جامع آنها تکلیف است. با این نگرش، هر چه تکلیف الهی اقتضاء کند، همان است. امام خمینی(ره)، شاگرد ممتاز این مکتب نیز بر اساس «تکلیف محوری»، قیام و نهضت اسلامی را به پیروزی رساند و بر همین مبنا نظام اسلامی را تأسیس کرده و تداوم داد.
- منطق فدا، منطق جریان امامت است، نه خلافت و سلطنت؛ چراکه در جریان نورانی امامت، بر اساس هدایت و تکلیف، همه چیز برای حقیقت است؛ به خلاف جریان حاکم در دستگاه سلطنت و خلافت که فدا کردن همه چیز برای «خود» است.
- در این نگاه، رهبر جامعهی اسلامی و امام امت، قائد (جلودار) است؛ مانند راهنمای راه. آنگاه میگوید: شما هم بیایید. او «سائق» نیست که در پسِ جمعیت بایستد و بگوید: بروید من هم میآیم.
- در منطق «فداء» ضرورت تشکیل حق، مبنای تجمع حقباوران بر «اخوت» است. در این مسیر، گام اول «احترام» است. گام دوم «همبستگی جمعی» است و گام سوم و عمیقتر از آن، «پیوستگی» است.
- «قیام فردی» در منطق فداء البته جایز است و در مواردی واجب و لازم و از قضا یکی از وجوه تمایز این منطق همین است. اگرچه جمع و تشکل ضرورت است، اما عدم امکان تجمع و تشکل نافی «قیام الله» نیست؛ «قُل انّما اَعِظُکُم بِواحِدَهٍ اَن تَقوموا لِلّه مَثنی و فُرادی» (سبأ/۴۶). امام خمینی(ره) در اقتدا به مقتدای خود، بارها فرمود: « اگر همه بروند، من هستم. اگر از همهی سرزمینها بیرونم کنند، کشتی اجاره میکنم و در دریای آزاد انجام وظیفه میکنم.» در این منطق، «یک دست هم صدا دارد!» و «با یک گل هم بهار میشود»؛ به شرط اینکه قیام «فی الله» و «لله» باشد.
- اگر مردم حکومت «ولیّ خدا» را «تولّی» کرده بودند، اگر حکومت مسلمانان بر مدار حق میچرخید و اگر خطر انهدام، اسلام را تهدید نمیکرد، امام حسین(ع) مسیر دیگری را برای اصلاح امت برمیگزید. این منطق از وجوه تمایز سیرهی هدایتی جبههی حق است؛ از این رو مسیر «تبیین»، «توجیه»، «روشنگری» و «اتمام حجت» در مقابل دشمن و حریف همواره پیموده میشود.
- «بصیرت» به معنای روشنبینی و روشناندیشی، در مقابل جمود (خشکی مغز و اندیشه) و خمود (خشکی رفتار و عمل)، انتخاب آگاهانه در برابر گریز و تسلیم، مرگآزمایی فراتر از مرگ آگاهی و در مقابل مرگگریزی، وسیلهانگاریِ شهادت، نه هدف دانستن آن، امید در مقابل یأس و وادادگی، نشاط در برابر رخوت و کسالت و مصلحتاندیشی حقیقی در برابر مصلحتنگری کاذب، از دیگر مؤلفهها و ویژگیهای منطق فداء (حقیقت) است.
سخن ولایت
در ادامه با ذکر نمونههایی از گفتار امام راحل خمینی کبیر(ره) و امام حاضر (خامنهای عزیز)، نوشتار را به پایان میبریم:
امام خمینی(ره):
«امام حسین (ع) تکلیف میدید برای خودش که با این قدرت مقاومت کند و کشته شود تا به هم بخورد این اوضاع، تا رسوا بکند این قدرت را با فداکاری خودش و این عدهای که همراه خودش بود».[۱۲]
مقام معظم رهبری:
«اگر قرار باشد اینجا حادثهای تکرار شود، حادثه عاشوراست».[۱۳]
[۱] . در تحریر این نوشتار علاوه بر مراجعهی مکرر به مجلدات سه گانه حماسهی حسینی اثر ارزشمند و ماندگار شهید مطهری، از مقالهی «تبیین منطق فدا در قیام عاشورا و رابطهی با آن انقلاب اسلامی» نوشتهی حسن ایدرم نیز استفاده شده است؛ ضمن اینکه به برخی عناوین و محتویات این مقالهی ارزشمند نقدهایی وارد است. (ر.ک مجموعه مقالات دومین کنگرهی بین المللی امام خمینی و فرهنگ عاشورا، دفتر سوم، ناشر: موسسهی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول ۱۳۷۶).
[۲] . بحار الانوار۴۵/۸۳ و مناقب ۴/۱۱۰٫
[۳] ـ اصرار دارم که «کربلا» را واقعه بدانم، به خاطر بار والای مفهومی و عمیق قرآنی و روایی آن و نه «حادثه» و «فاجعه» که کاستن از عظمت کربلا و جفا در حق آن است.
۲ـ پرداختن به این بُعد از کربلا و عاشورا با توجه به صفحات تاریخ کربلا و منابع قرآنی و روایی و زیارات و ادعیه، از نیازهای امروز جامعهی ماست.
[۵] . شهید مطهری، در جایجای کتاب حماسهی حسینی، از منطق حسینی و تفاوت آن با دیگر منطقها سخن میگوید. تقسیمبندی ارائه شده در این نوشتار نیز برگرفته از تقسیم ارائه شده از سوی ایشان است، با این تفاوت که ایشان منطق حسینی را منطبق بر حقیقت و منطق جبههی مقابل را منطق خودپرستی میداند؛ در موارد دیگر، ایشان به زیبایی منطق آن حضرت را منطق «تهاجم» (امر به معروف و نهی از منکر) در مقابل منطق تعاون (با نگاه به عامل و دعوت کوفیان) و تدافع (عامل بیعت) بر میشمارد. البته آن بزرگوار از «فداء» و فداکاری سخن میگوید، ولی این عنوان را ما از مقالهی «تبیین منطق خدا» از آقای حسن ایدرم و مجموعه مقالات دومین کنگرهی امام خمینی (ره) در فرهنگ عاشورا (ر.ک، دفتر سوم، ص۶۲) گرفتهایم.
[۶] ـ در سه ضلع تربیت «وراثت»، «محیط خانواده و جامعه» و «اراده» وجود دارد که البته اراده نقش اساسی دارد؛ اما نقش وراثت و محیط زندگی نیز بسیار مؤثر و غیرقابل انکار است.
[۷] ـ به عنوان نمونه به کتاب فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع) (پژوهشکده باقر العلوم) مراجعه کنید. همچنین زندگی و سرگذشت نمایندگان اصلی این سه گروه در کتب تاریخی موجود است. مثلاً جناب عبدالله عباس از بزرگان و صالحان است، اما تفاوت نگاه او را در تفاوت نگاه جناب عباس بن عبدالمطلب با حضرت ابوطالب(ع) میتوان یافت. در مورد جناب محمد حنفیه که او نیز از بزرگان است، تفاوت وراثت و تربیت را در حنفیه (مادر محمد) و حضرت فاطمه زهرا(س) میتوان به خوبی دید. شگفت است نوع مواجههی امام حسین(ع) با این دو بزرگوار که خوب بودند و صالح، اما توفیق حضور در کربلا نیافتند!
در منطق منفعت نیز اهداف منفعت طلبان متفاوت است، طبعآً بین عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و سلیمان بن صرد خزایی تفاوت بسیاری است؛ اما چه میتوان کرد که نتیجهی هر سه، به نوعی «خود» و «من» مذموم را به میان میآورد؛ معلوم نیست سلیمان که از بزرگان کوفه و اصحاب امیرمؤمنان(ع) است، چرا که در قضیهی حضرت مسلم(ع) و پس از آن غایب است و بعد که توبه میکند و کشته میشود (در خونخواهی شهدای کربلا) شهادت او کمترین تأثیرات را دارد.
[۸] ـ حماسه حسینی، ج ۲ ص ۲۱۵٫
[۹] ـ حماسه حسینی، ج ۳، ص ۱۶۰٫
[۱۰] ـ حماسه حسینی، ج ۳، ص ۵۲ تا ۵۴٫
[۱۱] ـ تبیین و تفصیل این بحث فرصت جداگانهای را میطلبد.
[۱۲] . صحیفهی نور۴/۱۵٫
[۱۳] . اردیبهشت ۷۹، جمع جوانان، مصلای تهران.