گذاری بر بوستان ادب پارسی
اشاره: بیشک یکی از مهمترین، کهنترین و اثرگذارترین روشهای انتقال و ترویج فرهنگها، ادبیات و خصوصاً اشعار زیبا و غنی هر فرهنگ است. ادبیات فارسی هم با غنا و قدمت بالای خود، یکی از مهمترین و مؤثرترین راههای تعلیم و ترویج فضایل اخلاقی، همچون دل کندن از دنیا و شوق شهادت میباشد. آنچه میخوانید، گلچینی بسیار فشرده از اشعار حماسی پارسی است که تقدیم میگردد.
دستبند تجمل
خدایا اگر دستبند تجمل نمیبست دست کمانگیر ما را
کسی تا قیامت نمیکرد پیدا از آن گوشهی کهکشان تیر ما را
ولی خسته بودیم و یاران هم دل به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و میبرد طوفان تمام شکوهِ اساطیر ما را
طلا را که مس کرد، دیگر ندانم چه خاصیتی بود اکسیر ما را
کاظم کاظمی
من واژگون رقصیدهام
من واژگون، من واژگون، من واژگون رقصیدهام من بیسر و بیدست و پا در خواب خون رقصیدهام
منظومهای از آتشم، آتشفشانی سرکشم در کهکشانی بینشان خورشید گون رقصیدهام
میلاد بیآغاز من هرگز نمیداند کسی من پیر تاریخم که بر بام قرون رقصیدهام
فردای ناپیدای من پیداست در سیمای من این سان که با فرداییان در خود کنون رقصیدهام
ای عاقلان در عاشقی دیوانه میباید شدن من با بلوغ عقل در اوج جنون رقصیدهام
میلاد دانایی منم، پرواز بینایی منم من در عروجی جاودان از حد فزون رقصیدهام
پیراهنِ تن پاره کن! عریانی جان را ببین! من در جهان دیگری، از خود برون رقصیدهام
نصرالله مردانی
سرِ باقی مانده
جاده مانده است و من و این سرِ باقی مانده رمقی نیست در این پیکر باقی مانده
نخلها بی سر و شط از گل و باران خالی هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده
تویی آن آتش سوزندهی خاموش شده منم این سردی خاکستر باقی مانده
گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است باز شرمندهام از این سر باقی مانده
روز و شب گرم عزاداری شب بوهاییم من و این باغچهی پرپر باقی مانده
شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است در همین اسب و همین خنجر باقی مانده
پیش کش باد به یک رنگیات ای پاکترین! آخرین بیت در این دفتر باقی مانده
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان! با تو اَم اِی یَلِ نام آور باقی مانده
سعید بیابانکی
عَلَم عشق
ما دلیرانه به تاریکی شب تاختهایم طرح نابودی شب با سحر انداختهایم
این چه روحیست خدایا که دمیدی سحری؟ جان گرفتیم و جهانی به تو پرداختهایم
جان به کف، پای به رَه، شعلهکشان، دوشبهدوش مشتافشان، عَلَم عشق برافراختهایم
خوش بُوَد مژدهی شادی به شهیدان وطن آتشِ عاشقی از شعله نینداختهایم
مجتبی کاشانی
آرمان شهادت
بخون گر کشی خاک من دشمن من بجوشد گل اندر گل از گلشن من
تنم گر بسوزی، به تیرم بدوزی جدا سازی اِی خصم، سر از تن من
کجا میتوانی ز قلبم ربایی تو عشق میان من و میهن من
من ایرانیَم آرمانم شهادت تجلیِ هستی است جان کندن من
مپندار این شعله افسرده گردد که بعد از من افروزد از مدفن من
نه تسلیم و سازش، نه تکبیر و خواهش بتازد به نیرنگ تو، توسن من
من آزادهام، از خاک آزادگانم گل صبر میپرورد دامن من
سپیده کاشانی
مثنوی عاشقان
بیا عاشقی را رعایت کنیم ز یاران عاشق حکایت کنیم
از آنها که خونین سفر کردهاند سفر بر مدار خطر کردهاند
از آنها که خورشید فریادشان دمید از گلوی سحر زادشان
غبار تغافل ز جانها زدود هشیواری عشقبازان فزود
عزای کهنسال را عید کرد شب تیره را غرق خورشید کرد
حکایت کنیم از تباری شگفت که کوبید درهم، حصاری شگفت
از آنها که پیمانهی «لا» زدند دل عاشقی را به دریا زدند
ببین خانقاه شهیدان عشق صف عارفان غزلخوان عشق
چه جانانه چرخ جنون میزنند دف عشق با دست خون میزنند
سر عارفان سرفشان دیدشان که از خون دل خرقه بخشیدشان
به رقصی که بیپا و سر میکنند چنین نغمهی عشق سر میکنند:
«هَلا منکر جان و جانان ما بزن زخم انکار بر جان ما!
اگر دشنه آذین کنی گردمان نبینی تو هرگز دل آزرده مان
بزن زخم، این مرهم عاشق است که بیزخم مردن غم عاشق است
بیار آتش کینهی نمرود وار خلیلیم! ما را به آتش سپار»
در این عرصه با یار بودن خوش است به رسم شهیدان سرودن خوش است
بیا در خدا خویش را گم کنیم به رسم شهیدان تکلم کنیم
مگو سوخت جان من از فرط عشق خموشی است هان! اولین شرط عشق
بیا اولین شرط را تن دهیم بیا تن به از خود گذشتن دهیم
ببین لالههایی که در باغ ماست خموشند و فریادشان تا خداست
چو فریاد با حلق جان میکشند تن از خاک تا لامکان میکشند
سِزَد عاشقان را در این روزگار سکوتی از این گونه فریادوار
بیا با گل لاله بیعت کنیم که آلالهها را حمایت کنیم
حمایت ز گلها، گل افشاندن است همآواز با باغبان خواندن است
سید حسن حسینی