مجاهدین راه انحطاط!
محمد احمدی فیروز جایی
اشاره:
در بررسی تاریخ انقلاب شکوهمند اسلامی، نام گروههایی به چشم میخورد که هر یک به اندازه توان و استعداد خود، سهمی در ورق خوردن کتاب تاریخ معاصر کشورمان داشتهاند.
سازمان مجاهدین خلق، در ابتدا، تشکل گروهی از جوانان مسلمان بود که شاید هدفی جز مبارزه با دستگاه جبار ستمشاهی نداشتند؛ اما دیری نپائید که تغییر نگرشهای بنیادین این گروه، سازمان را به نمونهای شناخته شده از تشکلهای جبهه باطل تبدیل ساخت.
روی برگردانی سران سازمان از ایدئولوژی اسلام، ریشه در عدم شناخت کافی آنان نسبت به مبانی این مکتب آسمانی دارد. این مقاله با نگاهی گذرا به سیر تاریخی گرایشهای فکری حاکم بر رهبری سازمان، در صدد پاسخ به این پرسش مهم است که آیا صرف وجود تشکیلات قوی و منسجم میتواند ماهیت مثبت آن تشکیلات را تضمین نماید؟
چرا سازمان مجاهدین خلق منحرف شد؟
برای بسیاری که علاقمند به مطالعه پیرامون تاریخ انقلاب اسلامی هستند و نیز کسانی که در آن دوران زندگی میکردند و شاید زمانی از هواداران سازمان بودند، این سوال مطرح است که چگونه سازمان منحرف شد و چه چیز سبب شد که سازمان به این نقطه برسد؟
نگاه به ساختار تشکیلاتی و همچنین تاریخچهی سازمان نشان میدهد که سازمان، نقاط قدرتی داشت که نمیتوان آن ها را نادیده گرفت. مواردی چون تشکیلات محوری، روش بحث سازمانی، فعالیتهای فرهنگی و نویسندگی و تشکیلات خارج از کشور از نکاتی مهم در فعالیت تشکیلاتی سازمان محسوب میشوند.
اما مورد سازمان به خوبی نشان داد که تمام این موارد تنها ساختار و فیزیک یک تشکل و گروه را تشکیل میدهند و آن چیز که به یک سازمان هویت میدهد و به آن زندگی میبخشد، تماماً منحصر به دیدگاههای ایدئولوژیک و به عبارت دیگر جهان بینی آن سازمان است.
تقریباً چهل سال از تشکیل سازمان مجاهدین خلق میگذرد، سازمانی که توسط جوانانی با پیشینهای ظاهراً دینی و مذهبی تشکیل شد، تا آنجا که نماینده سازمان که در سال هزار و سیصد و پنجاه برای گرفتن تأیید امام خمینی(ره) به نجف رفت، معرفی نامه هایی از شخصیت هایی چون آیت الله منتظری، طالقانی، هاشمی رفسنجانی دربارهی سازمان و به خصوص شخصیت محمد حنیف نژاد و ضرورت حمایت از آن ها بود.
چهل سال از تشکیل سازمان مجاهدین خلق میگذرد. سازمان همچنان، گرچه بسیار شکننده، اما وجود دارد. ولی در پروندهی کاری اش، از دفتر انفجار حزب جمهوری اسلامی تا کشتن مردم بیگناه و جاسوسی برای رژیم بعث، تا تلاش برای عملیات نظامی علیه کشور و جاسوسی هستهای و… دیده میشود. تاریخی به واقع سراسر دین فروشی و کشور فروشی.
به راستی چه چیز اتفاق افتاد؟
اگر دیگر بار و این بار موشکافانهتر به سیرِتاریخی سازمان مجاهدین خلق نگاهی بیندازیم، بی تردید متوجه این میشویم که شاهبیتِ کَجرَویهای این سازمان، مشکل سازمان برای درک اسلام بود.
در حقیقت این سازمان مهم، ضربه را از همان جایی خورد که کادر رهبری آن گمان میبردند مسئله مهمی ایجاد نخواهد کرد.
مسئله اسلام شناسی
بزرگترین نقطه ضعف سازمان، اعتقاد عملی به اسلام منهای روحانیت بود و این اعتقاد مفصل ریشهای در سازمان بود تا آنجا که نه تنها سازمان در زمان تشکیل شدن، با هیچ کدام از روحانیت حوزههای علمیه مشورتی به عمل نیاورد، بلکه حتی برای آموزشهای ایدئولوژی درون سازمانی و تألیف کتب آموزشی، به سمت مشاوره با صاحب نظران این عرصه نیز نرفت.
سازمان در زمانی متکبّرانه بر مشی اسلام بدون روحانیت خود پای میفشرد که جدای از شهادت تاریخ معاصر بر نقش عالمان مسلمان، نهضتی نیز که سبب بیداری و تحرک این سازمان گردید، توسط یکی از فقیهان بزرگ حوزه، پایه گذاری شد.
کنارگذاری روحانیت و عدم استفاده از آن در مسائل تخصصی شان، اثرات خودش را به طور کامل در جای جای رفتار سازمانی و پرسنلی سازمان گذاشته است.
سازمان مجاهدین خلق در غیاب روحانیونی که بتوانند اسلام را از متون اصلی اش بیان کنند، اجتهاد را به طور کامل در خودش دید و با کنار گذاشتن روایات و چشم بستن صرف به بخش هایی از قرآن و نهج البلاغه و مدد گرفتن بی دریغ از فهمِ شخصی و تفسیر به رأی، سعی میکرد ایدئولوژی اسلامی را بیابد، اما آنچه مشخص است این است که سازمان بیشتر در پی این بود که مارکسیسم را در قرآن بیابد و آیات آن را حمل بر کلام لنین کند، آنچنان که اکثر منابع مطالعاتی سازمان مجاهدین خلق را نوشتههای سران مارکسیسم تشکیل میداد. آری! «یُریدُ الانسانُ لِیَفجُرَ اَمامَه…»
اگرچه سازمان از سال ۱۳۴۸ زیر نظر محمد حنیف نژاد دارای بخشی به نام روحانیت و بازار بود، اما به جای آنکه از این میان به حل کردن مشکلات عدیدهی اسلامی و دینی خود بپردازد، به دنبال جذب آنان به سازمان و خط مشی آن و استفاده – سوء استفاده از نفوذ کلام و امکانات آنان در جامعه- در جهت مصالح سازمان بود.
حسین روحانی اقرار میکند که ارتباط سازمان با آن ها موجب طرح سازمان نمیشد و سازمان حداقل تا سال ۴۹ تشکیل سازمان را جز با آیت الله طالقانی با روحانیت دیگری مطرح نمیکرد.
شهید مطهری که جزء منتقدین طرز تفکر التقاطی آنان بود، چنین مینویسد:
«قرآن را چنان تفسیر میکردند که گویی جز یک کتاب آموزش مبارزه و محرک مردم برای انقلاب، چیز دیگری نیست. فلسفهی تاریخی از قرآن بیرون میکشیدند که بیان دیگری از “ماتریالیسم تاریخی” بود.
از نظر قرآن و اسلام، هر مبارزهای به هر منظوری و در راه هر ایدهای شهید تلقی میشد و در مقام و مرتبهی انبیا قرار میگرفت و اساساً انبیا نبودند مگر انقلابیون و مصلحان اجتماعی بزرگ! …»
شهید مطهری در جای دیگر مینویسد:
« میکوشیدند تا اسلام را مدرنیزه کرده و با بیرون آوردن آن از انحصار! روحانیون و تهذیب! آن، اسلامی راستین به جامعه ارائه دهند و به علت فقدان و آشنایی لازم و اطلاع کافی نسبت به اصول و منابع اسلامی، در آموزشهای خود از شعر و شعار و تهییج احساسات، کم بهره نمیگرفتند و خلاصه معجونی میساختند باب طبع شرایط آن روز و به خیال خود به این وسیله، قشرهای تحصیل کرده و جوانان مبارز به اسلام جذب میکردند، در حالی که بسیاری از این مجذوبین، به جریانهای انحرافی میپیوستند …»
تراب حق شناس – از اعضای مرکزیت سازمان – تمامِ حقیقتِ سازمان در این مورد را چنین میگوید: « به نظر من سازمان مجاهدین، از آغاز امر آخوندیسم و دستگاهی به نام روحانیت را قبول نداشت».
آیت الله گرامی که در زندان با مجاهدین بوده اند در این مورد میگویند: «مجاهدین به هیچ وجه قبول نداشتند که یک روحانی به آن ها خوراک فکری بدهد و کلاًّ ضد روحانیت بودند».
آری! این گونه است که هر فردِ محققی با بررسی تاریخِ تشکیلِ سازمانِ مجاهدین خلق، و نظری به گرایشات و انحرافاتِ ویرانگر، به انضمام مسائل غیر اخلاقی سازمان، به این مطلب میرسد که خشت اول سازمان از همان ابتدا کج نهاده شده است.
این نکته، درسی بسیار مهم برای همه تشکل هایی است که قصد دارند در مسیر اسلام حرکت کنند. اسلام دین سهل و ممتنع است؛ اما این بدین معنا نیست که هر کس بتواند با هر بنیهی علمی در آن غور کند و راه راست را بیاید. مجاهدین که در آن فضا چنین مغلوب و منحرف شدند، در فضای امروز چگونه رفتاری خواهند کرد؟
باید به یاد داشت که تشکیلات قوی، همهی حیثیت و موجودیت یک تشکیلات نیست… !