روشهای تربیت اسلامی
سید رسول بهشتی نژاد
رابطهی دین و حوزههای مختلف معرفت بشری ـ نظیر اقتصاد، حقوق، روانشناسی، جامعه شناسی، اخلاق و به ویژه سیاست ـ از مباحث مهم و مطرح در مجامع علمی و مطبوعات کشور در چند دههی اخیر بوده است. اما آنچه تاکنون به طور جدی مورد توجه پژوهشگران واقع شده، رابطهی دین و تربیت است. در مورد علت این امر، میتوان به چگونگی بیان قرآن و روایات در مورد تربیت اشاره کرد. قرآن، با صراحت تمام، رسالت خود را ارایهی برنامه برای هدایت انسانها(بقره، ۱۸۵) و رسالت پیامبر(ص) را تلاوت قرآن و تعلیم کتاب و تزکیهی انسانها اعلام میکند(آلعمران، ۱۶۴) و لذا در نگاه اول جایی برای طرح این پرسش که آیا دین برای تربیت انسانها برنامه ارایه کرده است و این برنامهها چه نیازهایی را در قلمرو تربیت برآورده میسازد، باقی نمیگذارد. آنچه مورد سؤال است و میتواند موضوع پژوهش قرار گیرد، این است که روشهای تربیت اسلامی کدامند؟ ما در این مقاله در صدد بیان این روشها هستیم.
١. روش پرسش و استفهام
در این روش، براى آن که در متربى انگیزهی لازم براى دریافت مطلب ایجاد گردد، نخست او را به جهل خودش آگاهى مىدهیم و سپس به القاى اطلاعات مىپردازیم. قرآن کریم در موارد متعددى از این روش استفاده کرده، که از جملهی آنها در سورهی واقعه است:
«أفرایتم ما تحرثون ءأنتم تزرعونه ام نحن الزارعون، لو نشاء لجعلناه حطاما فضلتم تفکهون؛ آیا آنچه را کشت مىکنید، ملاحظه کردهاید؟ آیا شما آن را (بىیارى ما) زراعت میکنید، یا ماییم که زراعت مىکنیم؟ اگر بخواهیم، قطعاً خاشاکش مىگردانیم. پس در افسوس [و تعجب] مىافتید.» (واقعه، ۶٣ ـ ۶۵)
و در آیات دیگر مىفرماید:
«أفرایتم الماء الذى تشربون»؛ آیا آبى را که مىنوشید، ملاحظه کردهاید؟ «ءأنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون؛ آیا شما آن را از (دل) ابر سپید فرود آوردید، یا ماییم فرود آورنده؟ «لو نشاء لجعلناه اجاجا فلولا تشکرون»(واقعه، ۶٨ ـ٧٠)؛ اگر بخواهیم، آن را تلخ مىگردانیم، پس چرا سپاس نمىدارید؟
نمونههایی از اینگونه، در قرآن و روایات، فراوان به چشم مىخورد.
٢. استفاده از قصه و داستان
قصه و داستان، تأثیر فوقالعادهاى در تربیت انسانها دارد. داستان و قصه مىتواند سرگذشت وقایعى باشد که واقعاً در خارج تحقق پیدا کرده است، یا امورى افسانهاى و خیالى که انسانها ساخته و پرداختهاند. انسانها مایل به شنیدن خاطرات و وقایع گذشتگان و پیشینیان ـ خصوصاً آنها که با او تعلقى دارند ـ مىباشند. به علاوه، انسانها قادر به تخیل، تجسّم و خلق صحنههایى هستند که هیچگونه واقعیت خارجى ندارد، اما برایشان لذت آفرین و ثمربخش است. فایدهی تربیتى داستان، زمانى مشهودتر است که نکات و عبرتهاى داستان، به صورتى متصل به داستان و با تأکید زیاد بیان شود. قرآن کریم در موارد متعددى از این شیوه استفاده کرده است. به علاوه به تصریح خداوند، داستانهاى قرآنى از بهترین داستانهاست:
«نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذا القرآن (یوسف، ٢)؛ ما نیکوترین داستانها را با این قرآنى که به تو وحى نمودهایم، بر تو حکایت کردهایم».
بهترین داستان از نظر قرآن، داستانى است که مخاطب را در تشخیص مسیر صحیح عمل و رفتار کمک نماید و از این راه آرامش خاطر و راحت قلبى براى او فراهم آورد:
«وکلاً نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤادک و جاءک فى هذه الحق و موعظه و ذکرى للمؤمنین (هود، ١٢٠)؛ ما از هر یک از سرگذشتهاى انبیا براى تو بازگو کردیم، تا به وسیلهی آن، قلبت را آرامش بخشیم و ارادهات قوىّ گردد. و در این (اخبار و سرگذشتها) براى تو حقّ، و براى مؤمنان موعظه و تذکّر آمده است.»
به علاوه، چون هدف قرآن از قصه، موعظه و تربیت انسان و عبرت دادن به اوست، از داستانسرایى که تنها یک کار ادبى است، چشم پوشیده و به امور جزئى توجهى نکرده و حتى مواردى از قصه را که دانستن آن فایدهاى براى متربى در برنداشته، حذف کرده است. این خود، علاوه بر این که متربّى را زودتر به انجام قصه مىکشاند، از خستگى ذهن او مىکاهد. بیشترین استفادهی قرآن از قصه، پیامهاى آن است که در قالب نکات رسا و گویا و پند و اندرز و عبرتى براى مخاطبان است؛ خصوصاً که قرآن با تحریک مخاطبان، آنها را به پندگیرى کشانده است:
«لقد کان فى قصصهم عبرهٌ لاولى الالباب (یوسف، ١١١)؛ به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان، عبرتى است.»
در لسان ائمهی معصومین(علیهم السلام) نیز بازگویى اخبار گذشتگان و پیامدهاى عملشان در قالب قصه دیده مىشود. امام على(ع) در نهج البلاغه ضمن دعوت مردم به تدبر و اندیشه در احوال مؤمنان گذشته و آنچه در اثر تفرقه و اختلاف کلمه برایشان حادث شده است، مى فرمایند:
«و بقى قصص اخبارهم فیکم عبراً للمعتبرین: (از گذشتگان تنها) حکایات و داستانهایى (که بیانگر وقایعى است که بر آنها رفته) نزد شما مانده است، تا پند و عبرتى باشد براى آنها که عبرت گیرند.» (۱)
- روش مقایسهی اعمال و افکار
از دیگر روشهاى عام و مؤثر در تربیت، روش مقایسهی اعمال و افکار با یکدیگر است. این امر، خصوصاً در جایى که برداشت و پندار متربى با واقع مغایر است، اهمیت دو چندانى مىیابد؛ چرا که از یکسو پندارها و برداشتهاى متربى را به هم مىریزد و از سوى دیگر، بنایى نو فراهم مىآورد. در اینجا به دو نمونه از قرآن و دو نمونه از روایات اشاره میکنیم:
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون؛ بگو: آیا کسانى که مىدانند و کسانى که نمىدانند، یکسانند؟» (زمر،۹)
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ یَسْتَوُون؛ خداوند مثالى زده: بردهی مملوکى را که قادر بر هیچ چیز نیست و انسان (با ایمانى) را که از جانب خود، رزقى نیکو به او بخشیدهایم، و او پنهان و آشکار از آنچه خدا به او داده، انفاق مىکند؛ آیا این دو نفر یکسانند؟» (نحل، ۷۵).
امام صادق(ع) فرمودند: «دستگیرى از برادر مؤمن و بر آوردن نیاز و خواستهی او، نزد خداوند از بیست حج که در هر حجى یکصد هزار انفاق صورت گیرد، برتر است.»(۲)
امام على(ع) مىفرمایند: « چقدر بین این دو عمل تفاوت است؛ عملى که لذتش گذراست و تبعاتش باقى است و عملى که سختى آن تمام مىشود و اجر آن پایدار مىماند.»(۳)
- روش آموزش تلقین به نفس
در این روش، مربى به متربى یاد مىدهد که در موقعیتهاى مختلف از طریق به زبان آوردن گفتارى معین یا در دل گذاردن آن، نفس خویش را براى انجام عملى یا ترک آن مهیا نماید. پیش فرض این روش، تأثیر لایههاى شخصیتى انسان (ظاهر و باطن) در یکدیگر است.
«از این روش در روانشناسىِ تغییر رفتار به “روش آموزش به خود دستور دادن” تعبیر مىشود، مایک بنتام معتقد است که سخن گفتن با خود و به عبارتى “تلقین به خود” در ایجاد یا حذف رفتارهاى سازگارانه یا ناسازگارانه بسیار مؤثر است».(۴)
در آیات و روایات، توصیههاى زیادى بر به کارگیرى این روش شده است و قرآن علاوه بر این که ما را به ذکر خدا توصیه مىکند، به کارگیرى آهنگ و لحن مناسب آن را به گونهاى که بیشترین تأثیر را براى نفس داشته باشد، خاطرنشان مىسازد؛ آهنگ و لحنى که خشیت دل را به همراه داشته باشد:
«و اذکر ربّک فى نفسک تضرعاً و خیفه و دون الجهر من القول؛(اعراف، ٢٠۵) پیش خودت، پرورگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس و با صدایى آهسته، یاد کن.»
یکى از یاران امام صادق(ع) به آن حضرت عرض کرد: گاهى در دلم اندیشههاى ناصواب و افکار پریشان رخنه مىکند و مرا را به باطل مىخواند، چه کنم؟
ایشان در پاسخ فرمودند: «هرگاه چنین شد، به زبان بگو لااله الا الله.»(۵)
- روش استفاده از تشبیه و تمثیل
در این روش، براى بیان حقیقتِ کارى که از فرد انتظار داریم و جهت ایجاد شناخت صحیح، از موردى که در خصوصیت و ویژگى نظیر و شبیه آن است، استفاده مىشود. علت استفاده از کلمهی ضرب (زدن) براى مثل نیز همین است؛ گویا گوینده در صدد ایجاد تأثیرى عمیق در شنونده است، تا او را به هیجان آورد و تحریک کند. به همین دلیل است که در علم بلاغت توصیه مىشود که براى ایجاد تحقیر و تنفر یا تهییج و تشویق، از مثلهاى بسیار معروف استفاده شود. قرآن در موارد متعدد از این روش استفاده کرده است. برای نمونه، در وصف حال منافقین و گمراهى و عاقبت کار آنان مىفرماید:
«مثلهم کمثل الذى استوقد ناراً فلمّا اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فى ظلمات لایبصرون؛ (بقره، ١٧) مَثل آنان، همچون مَثل کسانى است که آتشى افروختند و چون پیرامون آنان را روشنایى داد، خدا نورشان را برد و در میان تاریکیهایى که نمىبینند، رهایشان کرد.»
در جاى دیگر، معبودهاى مشرکان و رؤساى آنان را به خانهی عنکبوتى مانند مىکند که سستترین بنیادها را دارد:
«مثل الذین اتّخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتّخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت (عنکبوت، ۴١)؛ مثال کسانى که غیر از خدا، سرپرست و ولىاى اختیار کردند، مثل عنکبوتى است که [با آب دهان خود] خانهاى براى خویش ساخته و به راستى که سستترین خانهها همان خانهی عنکبوت است.
پیامبر اکرم(ص)، مؤمن واقعى و کافر را چنین مثل مىزنند:
«مثال انسان با ایمان، مثال خوشهی رسیدهاى است که [هنگام ورزش باد] روى زمین خم مىشود و [چون باد بایستد] دوباره به پا مىایستد، ولى کافر همچون درخت صنوبر، ندانسته و نا بجا [در برابر طوفان] مقاومت مىکند [و ریشهکن مىشود].» (۶)
- روشهاى تمهیدى (محبت کردن، همنشینى با صالحان و خوبان…)
همچنان که در تربیت یک نهال و بذر، علاوه بر وجود باغبانى کاردان، عوامل و شرایط محیطى و موقعیتى آن مؤثر و لازم است، در تربیت انسان نیز باید به فکر فراهم کردن بسترى از شرایط و موقعیتهایى باشیم که زمینهی بروز رفتارهاى صحیح و دور شدن از رفتارها و اعمال ناصواب را فراهم مىآورد. در اینجا با گسترهی وسیعى از فنون و روشها مواجه مىشویم، که امکان بیان هر یک و تحلیل کارکرد آن نیست و فقط به ذکر برخى از آنها اشاره مىشود. همنشینى با صالحان، انسان را به اعمال خیر و نیک مىکشاند و همنشینى با فاسقان و عاصیان، انسان را به عصیان خداوند سوق مىدهد، و لذا پیشوایان دین، ما را از نشستن در مجلسى که در آن عصیان خدا شود و قادر به تغییر در آن مجلس نباشیم، باز داشتهاند. همچنین توصیههاى مؤکدى که اسلام در زمینهی انتخاب همسر، مراعات زمان مناسب براى آمیزش جنسى، انتخاب دایه براى طفل و… مىکند، همه در این زمینه است.
از توصیههاى دیگر ائمهی معصومین(علیهم السلام) که به کرات و تعابیر مختلف بیان شده، توصیه به محبّت و احترام به متربیان، خصوصاً کودکان است. پیامبر اکرم(ص) مىفرمایند: «اَحِبّوا الصبیان و ارحموهم»؛ فرزندانتان را دوست بدارید و با آنها مهربانى کنید.(۷)
و در جاى دیگر به بوسیدن و نوازش فرزندان دستور مىدهند: «فرزندان خود را بسیار ببوسید، زیرا براى شما در هر بوسیدن درجهاى است.»(۸)
از سیرهی ایشان است که: «پیامبر گرامى(ص) هر روز صبح دست نوازش بر سر فرزندان خود مىکشیدند.»(۹)
علاوه بر آنچه گفتیم، فراهم نکردن موجبات رنجش کودکان، مراعات عدالت بین افراد، سلام کردن به کودکان، انتخاب نام نیک براى آنها، همبازى شدن با آنان، رفتارى کودکانه و در خور حال فرزندان پیش گرفتن، عمل کردن به وعدههایى که به آنها مىدهیم و…، همه توصیههاى خردمندانه و مطابق با فطرتى است که زمینه را براى تربیت فرد مهیا مىسازد.
از بارزترین روشهاى تمهیدى در تربیت کودک و نوجوان، روش جداسازى بستر خواب کودکان از والدین است، تا غریزهی جنسى کودک رشد زود هنگام نیابد و عوارض سوء و انحرافات جنسى او را سبب نشود:
«یا ایها الذین آمنوا لیستأذنکم الذین ملکت ایمانکم والذین لم یبلغوا الحلم منکم ثلاث مرات من قبل صلوه الفجر و حین تضعون ثیابکم من الظهیره و من بعد صلوه العشاء ثلاث عورات لکم؛ (نور، ۵۸) اى کسانى که ایمان آوردهاید، قطعاً باید غلام و کنیزهاى شما و کسانى از شما که به [سن] بلوغ نرسیدهاند، سه بار در شبانه روز از شما کسب اجازه کنند؛ پیش از نماز بامداد، و نیمروز که جامههاى خود را بیرون مىآورید، و پس از نماز شامگاهان، [این] سه هنگام برهنگى شماست.
اسلام همواره ما را به فراهم آوردن شرایط و موقعیتهاى لازم براى بروز و ظهور خصلتهاى نیکو و پسندیده و نیز فرونشاندن و خاموشى و جلوگیرى از ظهور و بروز رفتارهاى ناصواب توصیه مىکند. در اینجا لازم است بار دیگر به عنصر محبت، رفق و مدارا و تکریم شخصیت متربیان به عنوان کلید ورود به قلب و نفس آنها، جهت ایجاد هرگونه تغییر رفتارى تأکید کنیم. خوش برخوردى و گشادهرویى، دوایى است که مىتواند قلوب بسیارى را به خود جذب کند، تا آنجا که قرآن به موسى و هارون (علیهما السلام) توصیه مىکند با بیانى نرم (لین) با فرعون سخن بگویند؛ شاید در او مؤثر افتد:
«و قولا له قولاً لیّنا لعلّه یتذکّر او یخشى»(طه،۴۴)
زیرا سختدلى و بدخلقى، چیزى جز تشتّت و پراکندگى راهروان را به دنبال ندارد:
«ولو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک»(آل عمران، ۵۹).
- روش موعظه و نصیحت
به شهادت تاریخ، تقریباً همهی تمدنها و نظامهاى تربیتى، از این روش استفاده کردهاند. پندنامههاى فراوانى که به صورت نثر یا شعر از گذشتگان به ما رسیده، گواه این مدعاست.
البته معانى متعددى از موعظه ارایه شده است. راغب در مفردات، وعظ را چنین تعریف مىکند: «الوعظ هو زجر مقترن بالتخویف؛ وعظ، بازداشتن و منع کردنى است که همراه با ترساندن باشد.»(۱۰)
خلیل بن احمد، موعظه را یادآورى کردن خوبیها به انسان، به گونهاى که موجب رقت و نازکى دل گردیده و آن را بپذیرد، مىداند(۱۱) و علامه طباطبایى(ره) موعظه را به بیانى که نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت آورد، تعریف مىکند.(۱۲)
به هر حال، منشأ تأثیرگذارى این روش را باید در فطرت و ضمیر انسان جستجو کرد. انسان گرچه فطرتى خدا آشنا و آگاه به خوب و بد دارد، ولى اشتغالات فراوان روزمره و توجه به امور و شؤون گوناگون زندگى، غالباً سبب مىشود که از این آگاهى و شناخت غفلت نماید و غیر خدا در دلش منزل گزیند. اینجاست که باید به طریقى او را متذکر ساخت، و موعظه چنین خاصیتى دارد. آنچه از روایات استفاده مىشود، این است که موعظه غفلت را از بین مىبرد و آدمى را بیدار مىسازد و ضمیر و باطن انسان را از آلودگى مىزداید و جلا مىدهد.(۱۳)
کارایى این روش، همچون دیگر روشهاى تربیتى، هنگامى است که با شرایط و ویژگیهاى لازم همراه باشد. این شرایط گاه به واعظ مربوط مىشود و گاه به متّعظ(شنونده موعظه)، و گاه شرایطى است که در خود «وعظ» باید باشد. واعظ باید داراى نفسى مهذّب و پاک باشد، مَثل واعظ مثل آدم بیدارى است که مىخواهد خفتهاى را بیدار سازد؛ ولى آیا کسى که خود به خواب فرو رفته، مىتواند خفتهاى را بیدار سازد!؟ امام صادق(ع) فرمودند: «واعظ و متّعظ چون شخص بیدار و خوابیده هستند، پس کسى که از خواب غفلت و از گرفتارى خلاف و عصیان خلاص شده است، مىتواند دیگرى را که مبتلا و گرفتار غفلت است، بیدار کند.»(۱۴)
به علاوه، واعظ باید خیرخواه و دلسوز باشد و این را در گفتار و رفتارش نمایان سازد؛ همچنان که لقمان به فرزندش «یا بنى» خطاب مىکرد. هماهنگى در قول و فعل خصیصهی دیگرى است که واعظ باید به آن متصف باشد. ابىعبداللّه(ع) فرمودند: «چون عالم به علم خویش عمل نکند، اندرزش از دلهاى شنوندگان بلغزد؛ چنان که باران از سنگ صاف بلغزد.» (۱۵)
محتواى موعظه یعنى وعظ، باید حقایق و واقعیات و امورى باشد که فطرت انسان به سادگى آن را درک کند و انسان را به صلاح بکشاند. فصاحت و بلاغت در وعظ، لحن کلام و سخن، و نیز کوتاه و موجز بودن آن نیز در تأثیرگذاریاش بسیار مؤثر است. اثر موعظه، خصوصاً آنگاه که گوینده واجد ضمیرى پاک و نیّتى الهى باشد و خود به آنچه مىگوید، عمل کند، بر کسى پوشیده نیست.
تذکر این نکته لازم است که اگر موعظه در زمانهاى مناسب و همراه با تکنیکهاى خاصى انجام شود، تأثیر بیشترى خواهد داشت. مثلاً هنگام تجمع مردمى که در تشییع پیکر فردى که زندگى دنیوى را بدرود گفته، شرکت جستهاند و بر سر مزار او حاضرند، بهتر مىتوان آنان را به آخرت و قیامت و پیامد اعمال خویش و فانى بودن دنیا توجه داد. به سبب اهمیت مطلب، به یکى از نمونههاى این روش از حضرت علی(ع) اشاره مىکنیم.
حضرت هنگام بازگشت از صفین، با لشکریان خود به قبرستانى که پشت دروازهی کوفه بود، رسیدند. وقتی موقعیت را آماده دیدند، با خلق صحنهاى شروع به سخنرانى نمودند. در ابتدا رو به طرف قبرها نموده، گورها را مخاطب ساخته، فرمودند: اى ساکنان خانههاى وحشتناک و مکانهاى خالى! و قبرهاى تاریک و ظلمانى! اى خاک نشینان! اى غریبان! اى تنهایان! اى وحشت زدگان! شما در این راه پیشقدم شدید و ما نیز به شما خواهیم پیوست (اگر از اخبار دنیا بپرسید، به شما مىگویم:) اما خانههایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان به ازدواج افراد دیگر در آمدند و اموالتان تقسیم شد. این خبرى است که ما داریم، ولى شما چه خبر دارید؟
سپس رو به اصحاب کرده، فرمودند: آگاه باشید، اگر به آنها اجازهی سخن مىدادند، به شما خبر مىدادند که بهترین زاد و توشهی آخرت، پرهیزکارى است.(۱۶)
- روش تربیت الگویى (اُسوه)
در این روش، براى ترغیب متربى به انجام یا تداوم عمل و کسب صفتى پسندیده، شرایطی فراهم مىشود تا متربى بتواند شخصى را که در نظرش مهم و محبوب است، در حال انجام آن عمل و رفتار ببیند یا نتیجهی صفت و خصلت او را مشاهده کند. به دیگر سخن، مربى مىکوشد نمونهی رفتار و کردار مطلوب و شایسته را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد، تا شرایط لازم براى تقلید و الگو بردارى متربى فراهم آید.
آنچه مورد قبول همه میباشد، این است که انسانها در بسیارى از رفتارها و ویژگیهاى شخصیتى خویش، آداب و رسوم، غذا خوردن، لباس پوشیدن، صحبت کردن و… از دیگران الگو بردارى مىکنند. به همین جهت، هرچه الگوها با صفات کاملتر و عالیترى باشند، سرمشقهاى بهترى براى فرد هستند. قرآن از الگو به عنوان اُسوه یاد مىکند و نمونههاى برتر اسوهها را معرفى مىنماید:
«لکم فى رسول الله اسوه حسنه» (احزاب، ۲۱)؛ قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نیکوست.
«قد کانت لکم اسوه حسنه فى ابراهیم والذین معه» (ممتحنه، ۴)؛ قطعاً براى شما در [پیروى از] ابراهیم و کسانى که با اویند، سرمشقى نیکوست.
قید «حسنه» براى الگو، بیان کنندهی این حقیقت است که اسوه و الگو مىتواند نیک یا بد باشد؛ زیرا کسى مىتواند سرمشق و اسوهی فرد قرار گیرد که از مهارت، ویژگى یا خصوصیت جسمى و روحى مطلوبى در نزد متربى، برخوردار باشد و به نحوى نیازهاى فرد را برآورده سازد. هر کس که بتواند این نیازها را به نحوى برطرف سازد، به نوعى علقه و ارتباط بین او و آن شخص به وجود مىآید؛ حال این الگو میخواهد خوب باشد یا بد.
باید خاطر نشان کنیم که مراد از الگو، همواره الگوهاى انسانى نیست و الگوهاى غیرانسانى نیز از کارایى بالایى برخوردارند. به همین جهت، برخى از حیوانات، اسباب بازیها، فیلمها و… مىتوانند نقش الگویى داشته باشند؛ مثلاً قرآن به الگوبردارى فرزند آدم(ع) از کلاغى که طعمهی خویش را در زیر خاک مدفون داشت، اشاره مىکند و مىگوید:
«فبعث الله غراباً یبحث فى الارض لیُریه کیف یوارى سوأه اخیه؛ سپس خداوند زاغى را فرستاد که در زمین، جستجو (و کندوکاو) مىکرد، تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن کند.» (مائده، ۳۱)
نوع دیگرى از روش الگویى وجود دارد که از آن به روش «الگوى نهان» تعبیر مىشود. توضیح اینکه: روش الگویى نیازمند ارایهی یک الگوى زنده است؛ به طورى که متربى بتواند با مشاهدهی آن، به تقلید از رفتار الگو بپردازد. اما همیشه ارایهی یک الگوى زنده ممکن نیست، و چه بسا مطلوب هم نباشد؛ در اینجا مىتوان از روش دیگرى کمک گرفت که در آن متربى را به تجسم و تخیّل یک الگو و واقعه مىکشانیم و براى او یکسرى الگوهاى خیالى فراهم مىآوریم. افسانهها و داستانها در این زمینه بسیار مؤثرند. کارایى این روش، هنگامى در عالیترین وجه خود خواهد بود که صحنههاى تجسم شده، به اندازهی کافى واضح و روشن باشد.
در تربیت الگویى، تعارض الگوها آسیبزا مىباشد و متربى را در تحیر و سرگردانى قرار مىدهد. این مطلب خصوصاً در دوران کودکى و نوجوانى بسیار حایز اهمیت است و چه بسا متربى از الگوهاى مورد علاقهی خویش، رفتارهاى متضادى را ملاحظه مىکند؛ مثلاً رفتار پدر را با رفتار مادر و یا رفتار والدین را با رفتار دوستان و برادرانش در تعارض مىبیند. نتیجهی چنین موقعیتى، تحیر و سرگردانى متربى است و چه بسا اعتماد خود را نسبت به بعضى از ارزشها از دست مىدهد. بنابراین، ایجاد هماهنگى میان الگوها و ارایهی الگوهاى هماهنگ و همخوان، امرى ضرورى است.
آسیب دیگرى که از ناحیهی این روش ممکن است پیش آید، موقعى است که یک الگو خود دچار لغزش و انحراف گردد؛ مثلاً کودکى که خواندن نماز را از رفتار والدین خویش تقلید مىکرده، با ملاحظهی ترک نماز از سوى والدین، متحیر مىماند و نمىداند که آیا حقیقتاً باید نماز بخواند یا نخواند. به علاوه، عدم هماهنگى بین گفتار و رفتارِ الگو نیز آسیبزاست و تربیت فرد را مختل مىسازد.
- معرفی نمونههای ناپسند
از دیگر روشهای قرآنی، الگو زدایی است؛ به این معنا که با معرفی الگوهای ناپسند، میکوشد تا مردمان را از آن پرهیز دهد و آثار مخرب رفتار را بنمایاند. مثالهای این روش فراوان است، که به ذکر یک نمونه بسنده میکنیم:
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیَهً کانَتْ آمِنَهً مُطْمَئِنَّهً یَأْتیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» (نحل،۱۱۲)؛ خداوند (براى آنان که کفران نعمت مىکنند) مثلى زده است: منطقهی آبادى که امن و آرام و مطمئن بود و همواره روزیاش از هر جا مىرسید، امّا به نعمتهاى خدا ناسپاسى کردند و خداوند به سبب اعمالى که انجام مىدادند، لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانید.
پینوشت:
- نهجالبلاغه، خطبهی ۱۹۲٫
- اصول کافی، ج ۲، ص ۱۹۳٫
- نهجالبلاغه، خطبهی ۱۲۱٫
- روانشناسی پرورشی، ص ۵۳٫
- اصول کافی، ج ۲، باب الوسوسه.
- بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۱۴۴٫
- من لا یحضر الفقیه، ج ۳، ص ۴۸۳٫
- بحارالانوار، ج ۲۳، ص ۱۳۳٫
- همان، ص ۱۸۴٫
- المفردات، ج ۱، ص ۷۸۶٫
- العیم، ج ۲، ص ۲۲۸٫
- المیزان، ج ۱۶، ص ۱۲۳٫
- غررالحکم، ص ۲۲۴٫
- بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۸۵٫
- اصول کافی، ج ۱، ص ۴۴٫
- نهجالبلاغه، حکمت ۱۳۰٫