نشریه لازم نیست، اعدامش کنید!
پرستو علیعسگرنجاد
نگاهی به چرایی و چگونگی نشریات دانشآموزی
پشت چراغ قرمز توقف میکنید. همیشه اینچهارراه شلوغ است و همهچیز زیر سر شعبۀ مرکزی دادگستری آنطرف خیابان است. همیشه انبوهی از جمعیت شاکی و متشاکی جلوی در آن ازدحام کردهاند، با مشتهای گرهکرده، چهرههای برافروخته یا خسته و پروندههای نازک و قطور زیر بغل. بازار عریضهنویسان سکه است. همیشه عدهای روبهرویشان صف کشیدهاند برای عرض حال و تحویلگرفتن عریضۀ قابل ارائه به دادگاه.
نگاهتان میچرخد روی شیشۀ عقب ماشین مقابلتان. «ماشینه خوبیه. میفروشمش. تلگرام پیام بده داداچ» و شمارهای پایین برگه نوشته شده. لجتان از آن «ه» اضافۀ «ماشینه» و از «داداچ» به هم میریزد. آنسوتر، پشت گلگیر کامیونی هم همینماجرا برقرار است: «حقه ما این سرگزشت نبود روزگار».
چراغ سبز میشود. همانطور که از جلوی دادگستری رد میشوید، چشم میچرخانید میان جمعیت. ناگهان نگاهتان روی چهرهای ثابت میماند. چقدر آشناست! به ذهنتان فشار میآورید و همانطور که از او دور میشوید، به یادش میآورید: «آهااا! همان دانشآموز پرجنبوجوشی که همیشه دم اتاقم بود و التماس میکرد اتاق بگیرد برای روزنامه دیواری». دانشآموز قدیمیتان، کنار جمعیت بیسواد و کمسواد و بدسواد، مقابل عریضهنویس ایستاده تا شکایتش را مرقوم کند. خاطرهاش را پس میزنید و پا را روی پدال گاز فشار میدهید تا زودتر به دانشگاه برسید.
***
از آنسالهایی که در مدرسه کار میکردید، چندسالی گذشته است. روزهای مربیگری در مدارس پایینشهر و تدریس در مدارس غیرانتفاعی گذشته. تحصیلاتتان را ادامه دادهاید و حالا، استاد دانشگاه فرهنگیان شدهاید. ادبیات.
پشت کرسی تدریس که مینشینید، همۀ خشمی که از خانه با خودتان آورده بودید، بیرون میریزد. برگههای امتحانی تصحیحشده را از کیفتان بیرون میکشید و روی میز میکوبید: «این چه وضع یکدانشجوی رشتۀ ادبیات است؟ این چه رسوایی برای کسی است که میخواهد معلم فردای این مملکت شود؟ ایییییینهمه غلط املایی و نگارشی در برگههای شما را باید کجای دلم بگذارم؟» دانشجوها بیتفاوت نگاهتان میکنند. دو، سهنفر ردیف اول که دستبهقلماند و گاهی چیزکی مینویسند، جور بقیه را میکشند و شرمنده، سر به زیر میاندازند.
دستۀ برگههای امتحانی جدید را به دست یکی از همانجورکشها میدهید و میگویید: «امیدوارم امروز وضعتان بهتر باشد. سؤال آخر هم برایم خیلی مهم است. توضیح دادهام. دوپاراگراف دربارۀ آخرینکتابی که خواندهاید، بنویسید». هنوز جملۀ آخرتان تمام نشده که موج اعتراضها به سمتتان روانه میشود: «استاااااد!»، «میشود ننویسیم؟»، «میشود سؤال امتیازی باشد؟»، «استاد کی حال دارد کتاب بخواند؟»، «استاد کتاب گران است، ما پول نداریم بخریم که بخوانیم»، «استاد بهخدا ما نمیتوانیم بنویسیم. بلد نیستیم» و بقیه با چشمهای خالی از هرنظر و پاسخ و ایدهای، همدیگر را به امید بهثمررسیدن اعتراضات نگاه میکنند.
***
بس کنید! به جای بدوبیراهگفتن به دانشجو و پیر و جوان مردم، باید خودتان را توبیخ کنید. اینها تنها بخشی از بلایی است که شما دارید بر سر اینجامعه میآورید. شما، نمایندۀ نسل بیتوجه به استعدادها که از قضای روزگار، خودتان هم از تیر مکافات اینبیتوجهی، بینصیب نمیمانید.
صبر کنید! بگذارید با هم به عقب برگردیم و از جایی خیلی دورتر از مثالهای بالا، قضیه را بررسی کنیم؛ از جایی حوالی همانروزهای مربیگری در مدارس پایینشهر و حتی بالاشهر.
***
همواره در هرمدرسه یا انجمنی، با هرجغرافیایی و باهرطیف جمعیتی عام یا خاصی، افرادی پیدا میشوند که به فعالیتهای گروهی علاقه نشان میدهند. اینفعالیتها به دو شاخۀ علمی و فرهنگیهنری تقسیم میشوند. متأسفانه، بخش اعظمی از توجه مسئولین و کادر آموزشی مدارس، به شاخۀ اول معطوف میشود که در جای خود امر پسندیدهای است، اما وقتی سبب مغفولماندن فعالیتهای فرهنگی میشود، امری آسیبزاست.
تهیۀ روزنامۀ دیواری یا گاهنامۀ دانشآموزی، یکی از مهمترین و مشخصترین نمودهای فعالیتهای ادبی و فرهنگی در مدارس است. هرساله معلمان، مربیان پرورشی و مدیران مدارس، با دستکم چندتن از دانشآموزان دستبهقلم مواجه میشوند که تمایل دارند برای مدرسه یا کلاسشان، یکنشریه تهیه کنند. البته اینروزها موج علاقهمندیهای الکترونیک، دانشآموزان نسل چهارمی را هم زیرورو کرده و ایندست علاقهمندیها را در آنها کمرنگ کرده است؛ اما در ایننوشتار، از ایندستۀ معدود، چشم میپوشیم و روی گروه علاقهمند و مستعد تمرکز میکنیم.
حتماً –یا خوشبینانهتر، احتمالاً- شما هم با ایندسته برخورد کردهاید. «برخورد» نه به معنای مواجهشدن، که به معنای «پاسخگفتن و احیاناً تشرزدن». خیل دغدغههای آموزشی و مسابقات فرهنگی مرسوم آموزش و پرورش که نشریات دانشآموزی غالباً جایگاه قابل توجهی در آنها ندارند، شما را به سمت فعالیتهای هنری و نه ادبی سوق میدهد. «اتاق نداریم»، «تیم پای کار نداریم»، «از درستان میمانید»، «قبلاً انجام شده. چندان جالب نبود و مدیر نپسندیدند»، «محتوایش را میخواهید از کجا بیاورید؟»، «تخصصش را ندارید»، «بهتر است روی فعالیتهای علمی و مذهبی تمرکز کنیم»، «امتحانات نزدیک است، باشد برای بعد»، «خود اداره نشریه دارد و برایمان میفرستد» و هزارویکبهانۀ دیگر از ایندست که پیش روی ایندانشآموزان نویسنده ردیف میشوند (بخوانید «میکنید»)، آنها را دلسرد و ناامید میکنند. در نتیجه، شور و شوق دانشآموزان غالباً تازهواردی که با آرزوهای خلاقانه به پایۀ بالاتر آمدهاند، به آبان نرسیده رنگ میبازد و در همینبرخوردها محو میشود.
نگارنده چنین میاندیشد که ریشۀ چنین برخوردهای قهرآمیز یا دستکم غافلانهای با فعالیتهای ادبی در مدارس و انجمنهای منشعبشده از مدارس چنان تشکلهای مذهبی یا فرهنگی، در جهل است. اگر مربیان، معلمان و مدیران به اهمیت چنین فعالیتی در میان دانشآموزان پی ببرند، بیشک با روی باز از آن حمایت خواهند کرد.
بله! آمادهسازی یکنشریه یا روزنامۀ دیواری دانشآموزی در نگاه اول سخت مینماید. همیشه دانشآموزانی هستند که مسئولیتشان را بهدرستی انجام نمیدهند و در اواسط کار، دست بقیه را در پوست گردو میگذارند. هزینههای تکثیر زیاد است و خانوادهها همواره نگراناند هرفعالیت متفرقهای، بچهها را «از درس و مشقشان بیندازد». اما درست در همیننقطه است که هنر یکمربی یا معلم موفق نمایان میشود. اگر اینراهنمای بزرگتر (که زینپس تنها «مربی»اش میخوانیم) بتواند با جریانسازی فرهنگیادبی در مدرسه، به شور، استعداد و تواناییهای دانشآموزان جهت دهد و آنها را مدیریت کند، قدم بزرگی برداشته است؛ وگرنه تسلیمشدن در برابر دشواریها هنر چندانی نیاز ندارد.
شاید باورش برایتان سخت باشد، اما از دل همیننشریهها و مکتوبههاست که دانش ادبی دانشآموزان رشد میکند و قلم آنها صیقل پیدا میکند. در بطن همینفعالیتهای مطبوعاتی کوچک و گاه، بچگانه است که میل به خواندن، نوشتن و دانستن در تازهنوجوانها فزونی مییابد و قدمبهقدم، به یکسلیقۀ مطالعاتی و نوشتاری متعالی نزدیکتر میشود. بیشک ریشۀ این را که امروز، جمع کثیری از نه دانشآموزان و دانشجویان، که فارغالتحصیلان مقاطع عالی تحصیلی کشور ما، هنر نوشتن یکنامۀ رسمی اداری یا یکتقاضای حقوقی ساده را ندارند و در مکتوبات روزمرهشان با انبوهی از اشتباهات دستوری، نگارشی و حتی املایی مواجهیم، باید در زمان نوجوانیشان جستجو کرد؛ در یکی از همینروزهایی که شاید کمر همت بسته بودند به انتشار ماهنامهای در مدرسه و بدون حمایت و جهتدهی یکمربی، کارشان، شوقشان و استعدادشان، ابتر مانده است.
***
خشمتان را فروببرید. به آندانشآموز قدیمی که خودش میتوانسته در کسوت یکنویسنده، یکروزنامهنگار یا دستکم یکوبلاگنویس موفق، سطح نگارشی استانداردی داشته باشد، فکر کنید. هماندانشآموزی که برای نوشتن نامهاش دست به دامن پیرمرد عریضهنویس شده بود. این شمای مربی هستید که میتوانید بخشی از سرگذشت حال افرادی از ایندست باشید. این شمایید که میتوانید یکنویسنده را به یکآدم معمولی یا یکدانشآموز خوشقریحه را به یکشاعر موفق تبدیل کنید. دنبال راه سختی نگردید! حمایت، پشتیبانی، اعتماد و راهنمایی. همینچهارعنصر در اولینروزهای شکلگیری یکنشریۀ دانشآموزی، چه با قلم دانشآموز و چه برای دانشآموز، میتواند چنینتغییر بزرگی را ایجاد کند. فکر کنید چیزی شبیه همان «اثر پروانهای» معروف که میتواند به «اثر مربیگری» تغییر نام دهد.