مؤمن دارا و مؤمن ندار
«سراسیمه نزد علی (ع) آمد و گفت: ماجرا به برادرم مربوط است آقا! مربوط به عاصم! بعد سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت: اگر به خاطر زن و بچهاش نبود، خدمت شما نمیرسیدم. فکر نمیکنم کسی غیر از شما، بتواند منصرفش کند. فکر همه را مشغول کرده است! برادرم سر و شکلش را عوض کرده و عبای زاهدان را بر تنش کرده. بندۀ خدا زنش این روزها خیلی گرفته و ناراحت است. امیرالمؤمنین (ع) به سرعت دستور داد عاصم را احضار کردند. او را با سر و روی پریشان آوردند. امیرالمؤمنین تا او را دید، قاطعانه گفت: از خانوادهات خجالت نکشیدی؟ به فرزندانت رحم نکردی؟ فکر کردی خدا نخواسته تو از چیزهای حلال استفاده کنی؟ سپس حضرت چند آیه از قرآن را که دربارۀ بهرهمندی از نعمتهای دنیا است، برای عاصم خواند.»
داستان بالا، منتخبی از کتاب «مؤمن دارا، مؤمن ندار» است که شامل ۲۵ داستانک حدیثی – اقتصادی، با مضمون سیرۀ پیامبر و معصومان (ع) و با محوریت تشویق به کار، اهمیت توجه به ساماندهی دنیا و امور مادی و رفاهی و… میباشد. این کتاب به همت مصطفی پورنجاتی و مؤسسۀ علمی فرهنگی دارالحدیث، با تصویرگری زیبا و مناسب، به زبانی ساده و شیوا جمعآوری و منتشر شده است و مطالعۀ آن، برای تمام سنین مفید و ثمربخش است.