امید آقا به همین تشکل های مردمی است
مصاحبه: كميل خجسته
پای صحبتهای مرتضی فاطمی، قاری پیشکسوت قرآن کریم
امید آقا به همین تشکلهای مردمی است
اشاره:
انقلابیون تردیدی ندارند که “مسجد کرامت” از جمله گرانیگاههای تولد انقلاب بوده است چه آن که رهبر حکیم انقلابمان شبها و روزهای بسیاری را در این مسجد منبر رفتهاند و برای انقلاب دانههای دلشان را دان کردهاند در سبد فکر و فرهنگ مشهدیها…مرور آن سالها و محوریت مساجد و استفاده بهینه از اجتماعات مذهبی برای شکلگیری و پیروزی انقلاب شاید برای این روزهای حیاتی سیسالگی که نفسی تازه میطلبد برای پیمودن قله روشن ۱۴۰۴ پندآموز باشد. بخشهایی از مصاحبه با یکی از پیشکسوتان قرآنی ایران که خاطرات خوبی از روزهای مسجد کرامت و رهبر انقلاب دارد؛ تقدیم شما!
حدود سال ۵۴، مرحوم آقا جعفر طباطبایی- برادر مرحوم آقای قمی در مشهد- استاد قرآن و از دوستان خیلی صمیمی آیت الله خامنه ای به خاطر رفاقتی که با آقا داشت، منزل آقای افشار هم میآمد و گاهی هم جلسات قرآن را اداره میکرد. استاد قرآن بود و با لحنهای جدید آشنایی داشت. مصریها را میشناخت. مرحوم طباطبایی یک روز به آقا میگویند: «یکی از فامیلهای ما نوجوانی هست که صدای زیبایی دارد و قرآن را قشنگ میخواند». آقا هم میگویند خب یک جلسه یا برنامه بگذاریم که من ببینمش. این را بعداً فهمیدیم. جلسه ای ترتیب دادند که من به اتفاق مرحوم پدرم رفتیم خدمت آیت الله خامنه ای. خود آقا جعفر طباطبایی هم بود. آقا فرمودند قرآن بخوان، خواندم و ایشان خیلی تشویق کردند.
بعد از این ماجرا یک روز آیت الله خامنه ای من و پدرم و آقا جعفر را دعوت کردند منزلشان برای ناهار. رفتیم خدمتشان. بعد از ناهار آقا با یک ضبط- از این ضبطهای ریلی ژاپنی که با برق و باطری کار میکرد- صدای من را ضبط کردند.
رفته رفته ما زیاد مأنوس شدیم و جلساتی که معمولاً آقا تشریف میآوردند یا جلساتی که خود ایشان داشتند مثل جلسه مسجد امام حسن مجتبی(ع) در خیابان دانش که آن جا پیش نماز بودند، ما هم میرفتیم. بعدها مسجد کرامت هم یکی از پایگاههای ایشان شده بود که آنجا هم نماز میخواندند و تفسیر میگفتند. به پیشنهاد آقا صبحهای جمعه در مسجد کرامت هم جلسه قرآن گذاشتیم.
آقا ایستاده آیات را معنی میکردند و تفسیر میگفتند؛ بعد ما قرآن میخواندیم. خیلی هم آقا تجلیل میکردند؛ این روش برای مردم هم تازگی داشت. دانشجوها پای بحث بودند. روزهای آخر طوری شده بود که خیابان دانش را میبستند و مردم در سواره رو حصیر پهن میکردند و مینشستند. فکر میکنم سال ۵۳ یا ۵۴ بود. نزدیک اوج گیری انقلاب بود. چند روزی هم وسط خیابان بسته شد و دیگر کار از دست ساواک خارج شد. چون دانشجوها زیاد میآمدند، ساواک هم حساس شده بود. ابتدا شاید جلسه با جمعیت زیادی شروع نشد، اما آرام آرام جمعیت خیلی زیاد شد.
جلسه عنوانش تفسیر قرآن بود و رژیم نمی توانست به این راحتیها تعطیلاش کند. یک بهانه قوی لازم داشتند. البته آقا را خیلی محدود کردند. کار به جایی رسید که ایشان را ممنوع المنبر کردند. از نماز جماعت خواندن هم منع کردند. تبعید هم شدند؛ مرتب ایرانشهر و این طرف و آن طرف؛ زندانشان کردند و شکنجه و…
این خودش مقدمه ای شده بود که دانشجوها بروند دنبال تفسیر قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و… اینها را واقعاً آقا در قشر جوان و نوجوان مشهد جا انداختند؛ قبلش این خبرها نبود. ما جلسات قرآن زیاد میرفتیم؛ فقط یک قرائت قرآن بود و والسلام؛ تمام میشد میرفت دنبال کارش!
در مسجد کرامت هم ما صبحهای جمعه جلسات قرآن داشتیم؛ همان جلسات سنتی. شاید تنها فرقش با جلسات سنتی دیگر آن زمان این بود که اولاً خود آقا میآمدند و شرکت میکردند؛ رسماً میآمدند و آن بالا مینشستند کنار استاد قرآن. خب جلسه یک وزن دیگری پیدا میکرد. دوم این که قشری که میآمد، یک مقداری عوض شده بود. اگر در جلسات دیگر بیشتر پیرمردها و افراد مسن بودند و جوان و نوجوان کمتر در بینشان دیده میشد، در جلسه مسجد کرامت، خیلی مرتب و منظم و رحلها دورچیده میشد و جلسه خیلی با ابهتی بود؛ بیشتر هم جوانها میآمدند.
یکی از شاگردهای ما توی همان مسجد کرامت، شهید کاوه بود. شهید کاوه هم با پدرش میآمد توی جلسه. من عکس این بچههایی را که میآمدند توی جلسه مان- آنهایی که ثابت بودند- داشتم؛ گرفته بودم ازشان. چهار پنج سال پیش بود که پدر شهید کاوه آمد و گفت آقای فاطمی، من فکر میکنم تو عکس پسر من را داشته باشی؛ مال آن دوران نوجوانیاش که به جلسه تان میآمد. گفتم بله در خانه مان نگه شان داشته ام. گفت ممکن است که برای ما بیاوری؟ ما عکس آن سن و سالش را نداریم. عکس را دادم به ایشان.
یک روز به آقا عرض کردم که یاد مسجد کرامت به خیر، آن جلسات و حال و هوا. در ضمن شهید کاوه هم از شاگردهای خودتان بود در مسجد کرامت. آقا تبسمی فرمودند و سری تکان دادند و گفتند که بله بله ایشان بود؛ اما فلانی هم بود! نفری بود که بعدها جزو گروهکها درآمد و اعدام شد.
در مسجد کرامت که من معلم قرآن بودم، به آن کسی که قشنگ میخواند و بهتر میخواند، بیشتر اجازه میدادند که بخواند و آن کسی که ضعیف تر بود، کمتر. آن کسی که آقا گفتند جزو گروهکها شد، همهاش معترض بود که آقا شما عدالت را برقرار نمی کنید. اصلاً نفهمیده بود عدالت یعنی چه؟ میگفتیم آن که بد میخواند با آن که خوب میخواند، باید مساوی هم بخوانند؟! این عدالت نیست؛ عدالت «وضع شیء فی موضعه» است. هر چیزی را سرجای خودش گذاشتن عدالت است. آن چیزی که شما میگویید، مساوات است؛ یعنی همه برابر هم. آقا هم حمایت میکردند از نظر من و میفرمودند: «راست میگوید آقای فاطمی. کسی که بهتر میخواند، مردم شارژ میشوند و کیف میکنند و لذت میبرند، خب بگذارید بیشتر بخواند. کسی که ضعیف تر میخواند، در حدی بخواند که یاد بگیرد و غلطها یش را درست کند و همین کافی است؛ خیلی وقت مردم را نگیرید!»
جلسات مسجد کرامت خاطرات عجیبی داشت. اواخرش دیگر آقا هم تشریف برده بودند تهران و ما جلسه را ادامه میدادیم. شاید چند ماهی مانده بود به پیروزی انقلاب که من یک روز صبح رفتم، دیدم مرحوم حاج آقای غنیان که از هیئت امنای مسجد بود، خیلی نگران و ناراحت نشسته است. گفتم چی شده حاج آقا، خدا بد نده! گفت: «رئیس کلانتری آمده و ازخادم مسجد اسم معلم قرآن را پرسیده. طرف- بی انصاف- گفته آقای فاطمی و جلسه مال فلانی است. اسم شما را برده و رئیس کلانتری هم گفته باید بیاید و خودش را معرفی کند؛ جلسه هم باید تعطیل شود».
انگار خدا به دهانم انداخت که با حال عادی، بدون نگرانی خندیدم و گفتم حالا که طوری نشده حاج آقا، شما چقدر نگرانی؟ ایشان گفت: «نه حاج آقا، گفته باید خودت را معرفی کنی!» گفتم: «غلط کرده که گفته خودت را معرفی کن! ما این جا جلسه قرآن داریم، من هم معلم قرآن هستم. این رژیم که ادعا دارد و قرآن چاپ میکند و میگوید با قرآن سر جنگ ندارم، نباید ناراحت باشد. من جلسه را تعطیل نمی کنم، او بیاید همین جا من را ببیند». با همین لحن گفتم من جلسه را اصلاً تعطیل نمی کنم و او اگر مرد است، صبح جمعه چهار تا پنج تا پاسبان با لباس فرم بردارد و بیاورد در جلسه ما و بچهها را از پای قرآن بکشاند بیرون و ببرد؛ بگویند حق ندارید جلسه داشته باشید. خلاصه ما اعتنا نکردیم و او هم انگار یک سنگی انداخته بود و یک هارت و پورتی کرده بود، دیگر دنبال کار را نگرفت، جلسه ما هم ادامه پیدا کرد تا نزدیک پیروزی انقلاب.
یک روز راهپیمایی بود که حمله کردند به تظاهرکنندگان. توی آن حمله یک عده پناه آوردند به مسجد کرامت. تعداد قابل توجهی جمع شدند توی مسجد. دیدیم دیگر با این وضع، جلسه قرآن نمی تواند ادامه پیدا کند. کم کم- شاید سه چهار ماه مانده به پیروزی انقلاب- دیگر جلسهمان تعطیل شد. گفتیم جلسه ما برای همین بود؛ ما میخواستیم این مقدمات کنیم تا مردم آشنا بشوند با این مسائل؛ حالا که آشنا شده اند، ما دیگر مانع نشویم.
خیلی روی اینها تأکید داشتند که مردم وقتشان را در ماشین هم از دست ندهند. میتوانند مطالعه قرآن بکنند و قرآن جیبی کوچکی همراه داشته باشند. مقصود آقا این بود که مردم مأنوس بشوند با قرآن و قرآن منحصر نشود به جلسه قرآن آمدن و فقط در آن جلسه قرآن خواندن یا شنیدن. تاکید دیگرشان هم روی مفاهیم قرآن بود تا ضمن این که مردم با قرائت انس میگیرند، آن را پلکانی برای یادگیری مفاهیم قرآن قرار دهند.
یک روز به من فرمودند: «آقای فاطمی! حیفت نمی آید که مصطفی اسماعیل نمی خوانی؟» مصطفی اسماعیل از قراء بسیار بزرگ و درجه یک مصر است. گفتم که مصطفی اسماعیل مشکل است، چون لحنش خیلی گسترده و قوی است. فرمودند: «از شما خیلی بعید است! یعنی چی؟ اگر بخواهی، میتوانی.» عرض کردم آقا من نوارش را هم ندارم. واقعا هم آن موقعها نبود این همه امکاناتی که امروز در اختیار مردم هست.
آن موقع این خبرها نبود که کسی نوار قرآن را به راحتی تهیه کند. نوارهای عبدالباسط را افرادی رفته بودند و آورده بودند و صفحههای گرامش بود، اما نوار مصطفی اسماعیل نبود. آقا فرمودند: «من خودم نوارش را دارم، به شما میدهم.» دو تا نوار از مصطفی اسماعیل به ما دادند؛ یکی نوار سوره بقره بود، یکی هم آل عمران که خیلی تلاوتهای زیبایی بود. آرام آرام تمرین کردم و کم کم توانستم.
آقا میفرمودند مصطفی اسماعیل با توجه به معنی و مفاهیم میخواند. بعضی از قراء فقط با تکیه بر صوت میخوانند و غرضشان این است که یک لحن زیبایی پیاده کنند و مردم شارژ بشوند؛ اما مصطفی اسماعیل در عین این که زیبا میخواند، مردم را به معنی توجه میدهد؛ حتی توی وقف و ابتداهایی که انجام میدهد هم این دیده میشود. بعضی وقتها یک وقف و ابتداهای عجیب و غریبی میکند که واقعاً قراء دیگر نمی کنند. این فقط با توجه به معناست. حتی نوع ادای کلماتش هم واقعا حساب شده است؛ بعضی وقتها با تاکید و با صوت بلند و بعضی وقتها خیلی نرم و آرام.
بعضیها فکر میکنند که آقا همین جوری از مصطفی اسماعیل خوششان میآید! تاکید آقا این است که مصطفی اسماعیل بیش از دیگران به معنی توجه دارد و دیگران را سوق میدهد به معنی. وگرنه نه قیافهاش مطرح است و نه صدایش بهترین است.
یک جریانی را هم به خاطر دارم از آقا که خاطره جالبی است. زمانی که آقای رجایی، وزیر آموزش و پرورش بود، من آمدم تهران برای مسابقات قرآنی کشوری. اتفاقاً در مسابقات اول شدم. ظهر جمعه در دارالتحفیظ ابتدای خیابان ایران، جلسه بود. از جمع قاریهایی که آمده بودند- به خصوص از مشهد- دعوت کرده بودند که ناهار را دور هم باشیم. من با آقا تماس داشتم، فرموده بودند که آقای فاطمی شما جمعه آن جا هستی، اولاً بیا قرآن و اذان نمازجمعه را تو بخوان، بعدش ظهر با هم یک جا دعوتیم، صبر کن با هم میرویم. گفتم چشم.
رفتیم نمازجمعه؛ من رفتم زیر جایگاه- آن جایی که افراد مینشینند و پذیرایی میشوند- آقا هم نشسته بودند. به من فرمودند که آقای فاطمی فعلا بنشین؛ من گفتهام سخنران پیش از خطبهها – که شهید رجایی بود آن روز- سخنرانیاش را انجام دهد، بعد قرآن خوانده بشود. قرآن مقدمه نیست؛ اصل برنامه است! ببینید چقدر تأکید روی قرآن دارند که آقای رجائی سخنران پیش از خطبهها باشد، بعد قرآن خوانده شود و خطبهها و نمازجمعه.
مراسم تمام شد. در خدمت آقا با یک ماشین بلیزر قدیمی کهنه و عجیب غریبی رفتیم. فقط شیشهها یش را دودی گذاشته بودند. آقا عقب ماشین نشستند، بعد شهید رجایی نشست و بعد هم من نشستم. هر سه نفر کنار هم. به محض این که ما سوار شدیم و ماشین راه افتاد، آقا من را به آقای رجایی معرفی کردند و گفتند این آقای فاطمی از دوستان قبل از انقلاب ماست در مشهد و میخواهم بگویم قاری قرآن است. بعد هم فرمودند: «آقای فاطمی! این آقای رجایی خودش هم قاری قرآن استها!» بلافاصله هم به آقای رجایی گفتند که مسئله قرآن را توی مدارس جدی بگیرید. آقای رجایی گفت بله ما هم خودمان اصرار داریم اما الان اگر بخواهیم بخش نامه کنیم از وزارت خانه، برای کل کشور باید این کار را بکنیم و معلم قرآن به اندازه کافی نداریم.
آقا کوتاه نیامدند و فرمودند بالاخره باید از یک جایی شروع کرد. این که بگوییم نداریم، تکلیف را ساقط نمی کند. شروع کردن به این معنی نیست که یک دفعه بخش نامه کنیم و در همه ایران معلم قرآن برود سر کلاسها . همان طور که تربیت معلم داریم برای آموزش و پرورش، معلم قرآن را هم پرورش دهیم.
تأکید آقا بر تشکلهای قرآنی مردمی، شاید روی این جنبه باشد که نهادهای دولتی قادر به ترویج قرآن نیستند. دغدغه ایشان خیلی جدی است و میبینند که متأسفانه تشکلهای دولتی خیلی کارآیی ندارند در این زمینه. حتی تجلیل مفصلی که از جامعه قاریان قرآن فرمودند، شاید تأکید بر این باشد که خیلی دل نبسته اند و امیدی ندارند که تشکلهای دولتی بخواهند یا بتوانند کار قرآنی آن چنانی انجام بدهند؛ امید ایشان بیشتر به همین تشکلهای مردمی است.