پلّهپلّه تا شکوفایی و شیدایی
حجت الاسلام مجید رهنما
گریزی به تربیت حماسی در عاشورا
اشاره
از همین ابتدا قرار است که تربیت حماسی آنقدر جدید باشد که صرفاً تداعیکنندهی کار چریکی و نظامی در ذهنها نباشد؛ بلکه دریچهای نو را در عرصهی تربیت برای طالبان شکوفایی بگشاید.
درنگی در معنای لغوی حماسه، حدود انتظارات ما را از بحث مشخص میکند: «حُمس، جمع أحمَس است و آنان طایفهی قریش و اولاد آنان هستند. آنان حُمس نام گرفتهاند، زیرا که در آیین خود تَحَمُّس، یعنی شدّت و استواری داشتند.»۱
در قاموس آمده است: «حَمِسَ بر وزن فَرِحَ، یعنی در دین و کار زار، بسیار با صلابت است.»۲
همانگونه که در لغت آمده: «باور» نقش محتوایی در حماسه دارد و عنصر قوام دهندهی آن به شمار میرود. شاید به بیانی بتوان گفت: حماسه نوعی «گرایش جانبخش» به «باورهای بیجان» است که از قضا همراه با «شدّت»، «صلابت» و «استواری» است. مخاطب آگاه وقتی عصارهی تلخ تاریخ را مزه میکند و رایحهی متعفّن سکوت باورمندان خاموش را در پرتگاههای بشری استشمام میکند، بیشتر به ابعاد روحبخشی به باورها پی میبرد.
اصولاً بینشِ بیانگیزش منشأ اثر نخواهد بود و لذا تربیت حماسی، مدیریت این بینشها در مسیر انگیزشهاست. میوهی این درخت را در صورتی برداشت خواهیم کرد که از نگاه شکلی حماسه قدمی فراتر نهیم و از منظر محتوایی نیز نظری به حماسه بیافکنیم. در این صورت، بیشک به گزارههای بدیعی خواهیم رسید که منبع الهامبخشی در مسیر رشد خواهند بود.
جاری تربیت در عاشورا
فرازهای تاریخی به فراخور غنا و عمق خود، عبرتآموز و چراغ راه آینده خواهند بود. امام قویترین برش حماسی تاریخ که سرشار از عشق و عقل است، قطعاً حماسهی عاشوراست که میتوان وزن آن را از روی دایرهی زمانی و مکانی اثر بخشیاش بر مسیر حرکت بشر حدس زد. اگر به دنبال چارچوبی برای تربیت حماسی باشیم، بینیاز از غور و دقت نظر در ابعاد این چراغ همیشه تابان نخواهیم بود. ما در این مجال، به دنبال منشوری هستیم که حقیقت را از همهی زوایا میتاباند تا جویندهی معرفت از آن درس آموزی کاملی داشته باشد. در مقطع پنج ماه و اندی روز۳ حرکت امام از مدینه به کربلا، منظری که شاید کمتر به آن عنایت و توجه شده، جاری تربیت و پرورش است که تمام هَمِّ امام را به خود معطوف کرده است؛ تا حدّی که امام در قامت یک مربی تربیتی دلسوز، از تمام ابزارهای اثرگذار برای هدایت جانهای غفلت زده بهره میگیرد. بشارت، انذار و دلجویی حتی از افرادی که در منظر ما قبرستاننشیناند، بخشی ازشیوههای تربیتی امام است که به نمونههایی از آن میپردازیم:
- «زهیر بن قَین انماری بَجَلی» را به یاد آور که برخورد مشفقانهی امام و دعوت او به خیمهی حق، آتشی در وجودش شعلهور کرد و چه زیبا امام او را به مرز شوریدگی رساند تا به خیل مشتاقان پیوست؛ آنگاه که گفت: «لافدیه بروحی و أقیه بنفسی»۴؛ (یعنی: حتماً روحم را فدای او نموده و با جانم او را حفظ میکنم) و حال آنکه تا لحظاتی قبل، قلبش آکنده از کینهی علی و آلش بود!
- حرّ بن یزید ریاحی را که خوب میشناسی! همو که جلوهای دیگر از هدایت بر او جاری گشت و امام، گرد خود فراموشی را با نهیبی۵ از او زدود و با خطبهی روز عاشورا، مسیر دلدادگی را به او نمایاند. چه بسیار جانهای نسیانزده که جز با هیمنهشکنی بیدار نمیشوند.
و چه زیباست آنسان که از سپاه عمر سعد کناره میگیرد و در حالیکه خود را بین بهشت و جهنم میبیند و لرزه بر اندامش میافتد، «از آل پیغمبر(ص) خجالت میکشد؛ سر به زیر افکنده، به سوی آنها پیش میرود و میگوید: یا ابا عبدالله! آیا برای من راهی به توبه هست؟» و آغوش حجت خدا در هنگام توبه برای حر بن یزید ریاحی و تمامی احرار در همهی زمانها باز میشود که میفرماید: «آری؛ خداوند به تو روی آورده»۶
- امام (ع) آفتاب کرامتی است که خود را از ویرانهها نیز دریغ نمیکند۷ و حتی عبیدالله بن حر جعفی را نیز به حال شبزدگی رها نمیکند؛ متواضعانه به خیمهی آن مفلوک میرود و او را موعظه میکند و به توبه فرا میخواند. اما عبیدالله را بنگر که این دعوت هادیانه را طلب ترحم تعبیر کرده و میگوید: «این اسب لجام زدهی من است که به شما میبخشم و شمشیر مرا نیز از من قبول کن که سوگند به خدا، به هر چه زدم آن را قطع کرد!»؛ جواب او تنها این جمله است: «ما هرگز از آنان که گمراهند، کمکی نخواهیم گرفت»۸
- او را عهدی است با خداوند که نور هدایت خود را حتی در بحبوحهی کارزار، از عمر سعد و شمر بن ذیالجوشن هم دریغ نکند. از گفتگوهایی که پیش از تاسوعا بین ابن سعد و امام گذشته است، به خوبی میتوان دریافت که امام چقدرحریص به هدایت او بود. امام میفرماید: «مگر از خدا پروا نداری!؟ خدایی که معادت به سوی اوست. عزم پیکار با من کردهای و حال آنکه مرا نیک میشناسی و میدانی که فرزند کیستم! بیا و این قوم را واگذار و با من همراه شو تا به خدا نزدیک شوی!»۹
و باز هم این امام است که در روزعاشورا بعد از خطبهای برای لشکریان باطل فرمود: «کجاست عمر سعد؟ او را نزد من بخوانید!» اما عمر سعد سر در گریبان غفلت فرو برده و از خود میگریزد؛ لاجرم امام از دور او رامخاطب قرار داد و فریاد زد: «ای عمر! آیا کمر به قتل من بستهای، به زعم آنکه ابن زیاد ولایت ری و گرگان را به تو بسپارد؟ والله که هرگز گوارای تو نخواهد شد. این عهدی است معهود در کتاب قضای الهی که با تو باز گفتم.»۱۰
- همچنین در روایات آمده که وقتی شمر بر سینهی امام نشست و محاسن مبارک را به مشت گرفت و خواست ایشان را به شهادت برساند، امام تبسمی کرد و فرمود: «آیا میخواهی مرا بکشی؟ انگار نمیدانی من کیستم!» او گفت: «حسین، فرزند علی و پسر فاطمه که جدت محمد است!» و پاسخ شنید: «وای بر تو! اگر میدانی، پس چرا میخواهی مرا بکشی؟ آیا جایزهی یزید بهتر است یا شفاعت جدم رسول اللّه؟!»۱۱
آری؛ تبسم، فریاد، سکوت و این جلوههای هدایتگری امام، همگی غیر از خطبههای عمومی اوست که در سختترین شرایط جنگ هم ترک نمیشود و در پس این برخوردها و خطبهها و پیامها، حسین (ع) در برابر تاریخ، استوار ایستاده و حماسهساز تربیت میکند.
گامبهگام با تربیت حماسی در عاشورا
سادهانگاری است اگر تربیت را در نقل چند خاطره و روایت تاریخی محدود کرده و از عناصر تربیت حماسی غافل شویم؛ چراکه استخراج قواعد و قوانین کلی، قدرت و بصیرت لازم را برای تطبیق بر مصداقهای امروزی به ما خواهد داد. از این رو در این مرحله، گامبهگام به بررسی عناصر تربیت حماسی عاشورا خواهیم پرداخت.
گام اول: پالایش عقل و شکوفایی
حماسه به منزلهی شعلهای است در میان تاریکی و حرکتی است در خلال سکونها و سکوتهای مرگبار؛ همچنین، از این جهت که بر خلاف روز مرگیهاست، در بسیاری از مقاطع مورد قبول عقلای قوم که گرد و غبار عقلزدگی بر جانهایشان نشسته قرار نمیگیرد. در بدو تولد حماسهی امام حسین(ع)، پاسبانان وضع موجود و عادتزدگان و سازگاران با روزگاران، حضرت را اندرز دادند که بنشیند و صبر پیشه کند! اما انگار بناست امام (ع) اولین عنوان درسی خود را پالایش عقل بَدَوی و استدلالزده قرار دهد و زنگارهای روزمرّگی که شکوفایی و پرواز را از افراد و اجتماع گرفته، بشوید. عبدالله بن زبیر۱۲، عبدالله بن عمر۱۳، عبیدالله بن عباس۱۴ و حتی محمد ابن حنفیه۱۵، هر کدام با ادبیات خود، دعوت به ماندن میکنند. البته منطق منفعتپرستی و مصالح شخصی در تمام کلماتشان موج میزند و نصایح آنها همگی حول زندگی و سلامت تن و حفظ فرزندان است. در قاموس آنان، مبارزه و جهاد چیزی جز خودکشی سیاسی و جسمی نیست و «القای نفس در مهلکه» هم عقلاً و شرعاً بر مبنای آیه شریفه: «وَ لاتُلقوا بِاَیدیکُم اِلَی التَّهلُکَه»۱۶ شدنی و جایز نیست!! اما مگر میشود چشمها را بر نابودی ارزشها بست و با بیغیرتی و فقط برای حفظ جان، حق را در مهلکه انداخت!؟ اصلاً هلاکت مگر غیر از این است که دلها دچار ایست قلبی شوند و روحها را مرگ مغزی فرا بگیرد!؟ زمانی که فرد از ایمان و شرف خالی باشد، علائم حیاتیاش دیگر به نفس کشیدن و خواب و خور نیست. اما چه سود که از این منطق، رنگی در کلامشان نیست و موش انحراف، انبان دینداریشان را سوراخ کرده و فکر اسلام و حقپرستی از عقلشان رخت بر بسته است.
در این حال، ملاقات پروردگار و حیات ابدی همچون عاقله مردیست که تقلّای کودکانهی حیات ظاهری را تماشا کرده و از کنار آن امر پست، با بزرگواری و بیتوجهی عبور میکند که: «وَ اِذا مُرّوا بِاللَّغوِ مُرّوا کِراماً»۱۷
و حسین تجلی این حیات باطنی را بنگر که چگونه حقارت این عاقلان را با منطق برّان کلام خود به سخره گرفته و میفرماید: «مرگ بر فرزند آدم نوشته شده و زینت قرار داده شده، آن اندازه که گردنبند برای زن جوان!… هر کس که تصمیم دارد خون حفرههای قلبش را در راه ملاقات پروردگارش هدیه کند، آماده باشد که من فردا صبح حرکت خواهم کرد.»۱۸
عبدالله بن جعفر، همسر حضرت زینب(س) نیز دلسوزانه از یحیی بن سعید، حاکم مکه برای امام (ع) اماننامه میگیرد و در نامهای برای امام مینویسد: «شما را به خدا سوگند میدهم که از این سفر بازگردی! از آن بیم دارم که در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود. مگر نه اینکه تو سراج منیر راه یافتگانی!؟»۱۹
در اینجاست که «عقل میگوید: بمان و عشق میگوید: برو… اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمهی خورشید نَبُرد، عشق را در راهی که میرود تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصلهای نیست»۲۰
این امام عشق است که پاسخ عبدالله را میدهد: «بهترین امان، امان خداست و آن کس که در دنیا از خدا نترسد، آن روز که قیامت بر پا شود، در امان او نخواهد بود!»۲۱
او با تمام قوا به میدان آمده و حتی در این سیر، از بذل جان خود نیز دریغ نمیکند تا عقل را از خس و خاشاک جبرهای اجتماعی و محیطی که برای خاموش کردن کور سوی حقطلبی بسیج شدهاند، پالایش کند. این شمع، هنوز نیز روشن باقی مانده و پروانهها نیز گرد اویند. اگرچه هنوز نیز هستند سیاهدلانی که توان هضم عشق را ندارند؛ زیرا طنین ندای امام را پذیرا نیستند! همانها که شهادتطلبی فرزندان این خاک را سادیسم و خود آزاری خواندند و غریو غرورآفرین پدر چهار شهید که خود نیز گام در مسیر شهادت گذاشته بود را فلاکت قلمداد میکنند! خوب که دقت میکنیم، در مسیر زندگی بارها این مصاف را آزمودهایم.
گام دوم: خداباوری و شکوفایی
ردّ پای خدا را در پنهان و پیدای این واقعه میتوان دید؛ این حماسه ریشهاش پرخاشگری که رنگی از دین و باور هم به آن زده باشند (جنگاوری خوارج) یا کشورگشایی و جهانگیری (جنگاوری ناپلئون) نیست که خدا و باورها را در حاشیه قرار دهد و صرفاً اعتقادی خشک و بیروح باشد؛ اصلاً اینجا خدا در متن قرار دارد و مگر جز با اکسیر حضور در محضر الهی میتوان جان را آرام کرد، در آن هنگام که تو را با مرگ ساعتی بیش فاصله نیست!؟ «اصحاب من آماده باشید که مردن جز پلی که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور میدهد نیست؛ از دنیایی پر رنج به دنیایی عالی و شریف»۲۲
حماسهی عاشورا به گونهای مهندسی شده که همه جا میتوان بوی خدا را استشمام کرد؛ حتی در اوج غربت و تنهایی!
«الحمدالله عَلی کُلِّ حالٍ، الله اکبر؛ پروردگارا! به سوی رحمت و رضوان تو پر میگشاییم»۲۳
شاید گمان بری که این جمله از اذکار و اوراد عارفان و سالکان در کنج خانقاه و در میان چلهنشینیهاست؛ اما نه؛ اینها کلمات حماسی مسلم و هانی است در هنگام شهادت. در صحنهای دیگر، اگر یک شب فرصت خواستن برای مناجات و توبه و استغفار نبود، به کدام امید میتوان در برابر سپاه سیهزار نفره ایستاد و با دهشتناکترین فجایع روبرو بود؛ به گونهای که حتی لحظهای هم احساس ذلت و شکست نکرد. حسین (ع) است که امشب، آزادگان را به بزم معراج میبرد و اشکهای شوق شیفتگان است که همچون چشمههای زلال از میان صخرههای مستحکم، نوید حیات را به آنها میدهد. فکر میکنی میشود سایهی سیاه مرگ را که خیمهی گستردهی خویش را بر خیل مشتاقان افراشته است، جز با خورشید تسلیم و خداباوری کنار زد و به حیات ابدی رسید!؟ به راستی کدام لشکر قدرتمند را یارای آن است که جان را از آنها بگیرد، آن زمان که حیات الهی را به مشتاقان وعده دهند و کدام بند است که توان آن را داشته باشد که روح آنها را از ترس مرگ، به بندگی بکشاند!؟
ابوثمامه نماز را به یاد امام میآورد و این حق است که تمام قامت، در طوفان بلا به نماز ایستاده. اکنون امام و مأمومین و محافظان، صفوف غور کنندگان دریای حماسهاند؛ و غنچهی آن حماسه، در گودال قتلگاه، آنگاه که تیری بر وجود مبارک امام (ع) مینشیند، میشکفد؛ ایشان رو به سوی قبله میکند – همان قبلهای که هرگز رو از آن برنتافت – و میفرماید: «رِضاً بِقَضائِکَ وَ تَسلیماً لِأمرِکَ وَ لامَعبودَ سِواکَ یا غیاثَ المُستَغیثینَ»۲۴ و کسی که این روح در وجودش شکفت و حیات باطنی را در خود زنده کرد، خود نیز حیاتبخش خواهد بود. چه زیبا گفت که: «هنر آن است که بمیری، پیش از آنکه بمیرانندت و مبداء و منشاء حیات آنانند که اینچنین مردهاند».
گام سوم: ابتلاء و شکوفایی
ابتلاء را شاید به بلا دچار شدن معنا کنند، اما حقیقت و بطن آن شکفتن در کانون بلاست. پس بزن طبل ابتلاء را و چه زیبا میزنی، آنسان که جوهر انسان حماسهساز در کشاکش غربالگری بلا شکل میگیرد! در عاشورا، انگار همهی تاریخ به یکباره مبتلا شده. علی اکبر، همو که اشبه النّاس است خَلقاً، خُلقاً و منطقاً به رسول الله، تجلّی ابتلای امام (ع) است. زمانی که او خدمت پدر رسیده و اذن میدان میخواست… حتماً به یاد داری امام را که در برابر اذن میدان بسیاری از اصحاب، از روی شفقت به نحوی تعلل کردند، اما اینک او را به بلای عاطفهی فرزند مبتلا کردهاند تا شخصیت امام (ع) برای اصحابش کاملاً روشن شود. دل کندن از شیرهی جان و اذن بیدرنگ میدان در آن لحظه، مظهر پشت کردن به تمام دنیا بود که امام آن را در چشم بر هم زدنی از سر گذراند و لذا تنها اوست که میتواند قافلهسالار حماسهسازان باشد.
و آیا تو را گمان این است که مقام عباس بن علی، پیش از امتحان نوشیدن آب با بعد از آن یکی است؟ این موجهای شریعهی فرات نیست که تو سوگمندانه نظارهگر آن هستی! این جوشش روح قمر بنی هاشم است که در ابتلاء به بلا آزاد میشود؛ و او را به این درگه راه ندادند، جز اینکه در برابر پیشنهاد شمر بن ذیالجوشن، آن روز که در آستانهی جنگ اماننامهای برای او آورد.۲۵ اما او ذرّهای شک و تزلزل به خود راه نداد…
آیا منطق امام در شب عاشورا که بیعت خود را از یاران برداشت، جز ابتلاء و شکوفایی و شیدایی است!؟ و میبینی که آتش حماسه با این کلام امام چگونه در دلها زبانه میکشد که: «آگاه باشید که من پیمان خویش را از شما برداشتم و اذن دادم که بروید و از این پس مرا بر شما حقی نیست!»۲۶ عباس آغاز سخن میکند که: «چرا برویم تا آنکه چند روزی بیشتر از تو زندگی کنیم؟ نه؛ خداوند این ننگ را از ما دور کند! کاش ما را صد جان بود که همه را در راه تو میدادیم!»۲۷
و مسلم بن عوسجه که شعلهی تربیت امام در درونش گُر گرفته میگوید: «مگر ما را در پیشگاه حق عذری در این کار باقی است!؟ دل از تو برنخواهم کند و اگر مرا سلاحی نباشد، با سنگ به جنگ آنها میروم تا با تو کشته شوم»۲۸
سعید بن عبدالله حنفی را که میشناسی؟ همو که جان در طبق اخلاص گذاشت و در راه دفاع از صفوف نماز ظهر عاشورا، به شهادت رسید؛ آتشزنهی کلام امام وجود او را نیز در شب عاشورا به مشتاقی کشید و این سخنان، آیینهی تمامنمای قلب اوست: «قسم به ذات خداوند که واگذارت نخواهیم کرد تا او بداند که ما حُرمت پیامبرش را در حق تو که فرزند وصی او هستی حفظ کردهایم. والله اگر بدانم کشته خواهم شد، آنگاه جان دوباره خواهم یافت و پیکرم را زنده بسوزانند و خاکسترم را بر باد دهند و این کار را هفتاد بار تکرار شود تا از تو جدا شوم، دست از تو برندارم!»۲۹ و تو می پنداری که اگر روح او در محک ابتلاء آزاد نمیگشت، میتوانست سیزده تیر و نیزه را در راه دفاع از حق به جان بخرد و باز هم بایستد!؟
محمد بن بشیر حضرمی نیز آزمونی سخت را پشت سر میگذارد وقتی به او خبر میدهند که پسرت در فلان جنگ به دست کفار اسیر شده؛ حضرت او را میطلب و مقداری کالا و لباس به او میدهند تا به مرز رفته و در قبال آنها، پسرش را آزاد کند؛ اما او در برابر پیشنهاد حضرت عرض میکند: «درندههای بیابان زنده زنده مرا بدرند، اگر من تنهایت گذارم!»۳۰
نافع بن هلال که در حال پاسداری است، امام(ع) در تاریکی شب به او نزدیک میشود و میفرماید: «امشب همان میعاد تخلفناپذیر است. آیا نمیخواهی در دل شب به درّهی میان این دو کوه پناهنده شوی و خود را از مرگ برهانی؟» سخن امام که میخواست او را تا مرز یقین برساند، آتشی به جانش زد و او خود را به پای امام انداخت و گفت: «مادرم به عزای من بگرید! قسم به خدایی که حبّ شما را بر من منّت نهاد، بین من و شما جدایی نخواهد افتاد!»۳۱ و چقدر شیرین است که خود را به دامان امام بیاندازی و به معراج پر بکشی! این مهر تأیید امام است که در پس ابتلای یاران، بر کارنامهی آنان میدرخشد.
«والله آنان را آزمودهام و نیافتم در آنان، جز جنگجویانی دلاور و استوار که با مرگ در راه من آنچنان انس گرفتهاند که طفلی به پستان مادرش!»۳۲
گام چهارم: آزادی روح و شکوفایی
روح انسان تا جایی قدرت پرواز دارد که موانع و محدودیتها او را باز ندارند. از کسی که چشمهی روحش را خشکانده و یا به باتلاق تبدیل کرده است، نمیتوان انتظار حماسه داشت؛ باید همچون آبهای آزاد، عمیق و موّاج بود.
خالق حماسه در عاشورا خود را متصل به منبع لایزال میبیند و در این حالت است که دیگر هیچ مانعی، حتی خود او نیز نمیتواند راه شکوفایی را به رویش سد کند. شعاع شخصیت چنین جانهایی است که پهنای زمین و زمان را در مینوردد و اصلاً رمز ماندگاری و برجستگی این حماسه در این است که گفتهاند: «کل یوم عاشورا و کل أرض کربلا».
اینجا دیگر صفحهی زورآزمایی جنگاوران آبدیده نیست و این تربیت حماسی است که از اطفالی غیر بالغ که رؤیای همسالانشان بازیهای کودکانه است، سرداران رشیدی میسازد که اسوهی بیداردلان خواهند بود. همین مکتب است که شاخصهای ظاهری حماسه را در هم میکوبد و خدمتکاران فرو مایهی سیاهروی را نیز رو سپید و عالیمقام خواهد کرد.
پرواز کودکانه
اباعبدالله در شب عاشورا پردهی دیگری از حقایق را به شیفتگان مینمایاند: «بدانید که یک نفر از ما که اینجا هستیم فردا زنده نخواهد ماند و همگی شهید میشویم» و آتش وجودی در این نوجوان سیزده ساله شعله میکشد؛ قاسم را میگویم. وقتی گمان میبرد خطاب اباعبدالله (ع) با مردان بزرگ است، بنگر که چگونه نگران و با احتیاط حق خود را مطالبه میکند و میگوید: «عموجان! آیا من هم کشته میشوم؟» و این مربی بشریت است که گام به گام او را به مرز شیدایی نزدیک میکند: «پسر برادرم! مرگ در ذائقه تو چه طعمی دارد؟» و چرا زود نگوید: «از عسل شیرینتر!» که این شاگرد یک مربی چون حسین (ع) است.۳۳
با چه معیاری باید ارزشیابی کرد، کلام نوجوانی که هنوز بالغ نشده است و باید در دنیای کودکانهاش به بازی بپردازد!؟ اما او در غلیان شهادتطلبی است و نگران اینکه جزء شهدای کربلا خواهد بود یا نه! روح بزرگ او را هیچچیز جز فنای در راه حق سیراب نمیکند.
امام (ع) در صدد گرم کردن تنور جنگ نیست که به او اذن میدان دهد. امام میداند که الآن و در متن حماسه، جای خلق انسان تاریخسازِ پر سوز و گداز است. اما سرشک اشک قاسم جاری گشته و قلب کوچکش هر لحظه تنگتر میشود و عمو را ملتمسانه در آغوش میگیرد. نقل کردهاند که حتی پیوسته دستها و پاهای عمو را میبوسید تا اذن میدان بگیرد!۳۴ آیا گمان میبری این تأنی امام (ع) در برابر فغان طفل شهادتطلب جز برای این است که تاریخ پیام او را بهتر بشناسد!؟ ممکن است این مطلب را در ذهن بپرورانی که شاید خدا را با امامزادگان عهدی دیگر است! اما چه میگویی در برابر آن نوجوان گمنام یازده سالهای که مقاتل در معرفیاش تنها «شابٌّ قُتِلَ أبوهُ فِی المَعرَکَه»۳۵ را ذکر کردهاند. اصرار شدید ملتمسانهاش به حدّی است که دیگر امام (ع) را یارای آرام کردن روح سرکش و شهادتطلب این کودک نیست و اوست که اکنون بر مرگ حکمرانی میکند؛ او حصارهای کودکی را میشکند و تا مرز فنای در حق پیش میرود و این همه، جذبهی کمال امام است که او را از لاک کودکانهاش به آزادی روح میرساند. حال نیک بنگر که چگونه در برابر تاریخ درس پس میدهد و سنت رجزخوانی عرب را تحقیر کرده و به جای ذکر اصل و نسب، از راه، هدف و مقصدش میگوید:
«اَمیری حُسینٌ وَ نِعمَ الاَمیر سرور فؤاد البشیر النذیر»۳۶
«ای تاریخ! اگر میخواهی مرا بشناسی، بدان که من کسی هستم که مولایش حسین است که مایه خوشحالی قلب پیغمبر (ص) است» و اینچنیناند قریب به هشت طفل نابالغ دیگر که آگاهانه در صحنهی کارزار جان را فدای اباعبدالله کردند.
سیاهرویِ روسپید
«تو از جانب من اذن کنارهگیری از جنگ داری؛ تو ما را فقط و فقط برای دستیابی به عافیت همراهی کردهای، بنابراین خود را به راه و شیوهی ما مبتلا نساز»۳۷
این کلام امام(ع) است در جواب اذن میدان خواستن غلام سیاه؛ و چرا باید وقتی امام راه زندگی راحت و پرعافیت را به او مینمایاند و وعدهی آزادی و کسب شأن اجتماعی ظاهری – که تا به حال از آن بیبهره بوده – به او میدهد، او در کمال ناباوری، خود را بر قدمهای امام بیاندازد و بر آن بوسه زند و بگوید:
«در حریمت گرچه مَحرم نیستم خاک پای اکبرت هم نیستم!؟
چون حبیب و حر، سعیدم کن حسین! رو سیاهم، رو سپیدم کن حسین!»۳۸
انقلاب درونی و آزادگی که ثمرهی سیرهی تربیتی امام حسین (ع) بود، گسترهاش به حدّی است که شامل آن غلام نیز گشت و روحش را آزاد کرد؛ و مولایش چه خوب در لحظهی شهادت او را تکریم کرد و به بالینش گرفت و مورد سلام خاص حضرت نیز قرار گرفت.۳۹
گام پنجم: صبر، بصر و شکوفایی
حماسه حاصل لجاجت نیست؛ بلکه ثمرهی آگاهی است و حماسهساز، سلول تحلیلگر جامعه است که پیچیدگیهای فردی و اجتماعی را به خوبی درک میکند. اینگونه نیست که خستگی و استیصال از فضای بحرانزده او را به مرز خشونت و رادیکالسم بکشاند؛ بلکه به دور از هرگونه انفعال، مترصد شرایطی است که فداشدن در آن، در حد نفلهشدن تنزل پیدا نکند. حماسهساز همچون رود طغیانگری نیست که در مسیر خود، آهنگ نابودی را بنوازد؛ بلکه همانند سدّی است که در مرحلهی آبگیری، ساکت و آرام و در مرحلهی آبدهی، خروشان و موّاج است. تمایزی ظریف بین ماجراجویی و حماسه است. نهضتی که انسانساز و جامعهساز است، در مقاطعی سکوت و فرو خوردن خشم نیز در آن توجیه پیدا میکند.
همان حسینی که سیدالشهداء و امام الثائرین مینامیمش، ده سال از امامت پربرکتشان را در دوران معاویه، به دور از سودای قیام گذراند. در تاریخ آمده است که مروان حکم به معاویه نامه نوشت: «اطمینان ندارم که حسین قیام نکند» و معاویه نیز برای امام نامهای به این مضممون نوشت که: «گزارش پارهای از کارهای تو به من رسیده است که اگر صحت داشته باشد، من آنها را شایستهی تو نمیدانم… اینک مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود وفا کن که اگر با من مخالفت کنی، با مخالفت روبرو میشوی و اگر بدی کنی، بدی میبینی. از ایجاد اختلاف در امت بپرهیز!»
امام هم در جواب مرقوم داشتند: «ای معاویه! از سخنان تو این بود که مواظب رفتار و دین خود و امت محمد(ص) باشم؛ من وظیفهای از این بزرگتر نمیدانم که با تو بجنگم و اگر به خاطر یک رشته عذرها از قیام بر ضد تو خودداری میکنم، از خدا طلب آمرزش میکنم»۴۰
امام چون تجلی صبر و بصر است، خوب میداند که اکنون وقت چیدن میوهی قیام نیست؛ به همین خاطر است که قبل از فرا رسیدن میعاد (ظهر عاشورا)، حساسیت عجیبی نسبت به حفظ جان خود و اطرافیان دارند. به یاد داری که بعد از مرگ معاویه، حاکم مدینه امام را برای بیعت فرا خواند؟ نقل شده است که حضرت به خاندان خود که نزدش بودند، فرمود: «چون من بر ولید وارد شدم و با هم گفتگو و مناظره کردیم، شما بر درگاه باشید. هر گاه فریاد برآمد و صداها بلند شد، به اندرون یورش آورید».۴۱
بنا نیست کسی انتحار کند و خود را به کشتن دهد و قرار نیست جبههگیری کور با اهل باطل داشت؛ بلکه بناست که فقط در آن زمان که دین محمد(ص) جز با خون حسین راست قامت نمیشود، آنوقت شمشیرها او را دریابند.
امام خوب میداند که باید تحمل کرد تا برکهی کم وسعت هفتاد و دو نفرهی حماسهسازان آنقدر عمیق شود که تاریخ را در خود جای دهد. چه بسیارند که ساز و برگی آماده کردند و سیاه لشکری راه انداختند، انتحاری کرده، جرقهای زده و سپس به خاموشی گراییدند! همانند اقیانوسی به عمق یک بند انگشت که به راحتی تبخیر میشود!
کلام آخر
اینها همه سرفصلهای کوچکی از معارف بلند حماسی عاشوراست که در حد بضاعه مزجاه تقدیم مخاطبان ارجمند گردید. بدیهی است که اسرار و رموز دیگری از این بحر طویل بر اذهان کنجکاو و خلاق شما جاری خواهد شد که ابعاد جدیدی از مسأله را روشن خواهد کرد.
پینوشت:
- نهایه ابن اسیر،ج۱،ذیل ماده حمس
- قاموس،ذیل ماده حمس
- امام طبق اقوال معتبر تاریخی روز ۲۸ رجب سال ۶۰ هجری ازمدینه به مقصد کوفه خارج گشته و در روز پنج شنبه ۲محرم الحرام ۶۱ هجری به کربلا رسیدند.
- فروغ شهادت،آیت الله سعادت پرور، ص ۱۸۴
- «ثکلتک امک ما ترید منی؟»
- اللهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، ص۴۲
- فتح خون، شهید سید مرتضی آوینی، ص۶۲
- اصلاح گری و اصلاحات عاشورایی، رضا رمضانی، ص۳۱۳
- فرهنگ جامع سخنان امام حسین«علیه السلام»، گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم، ص ۴۳۵
- همان، ص۴۷۸
- اصلاحگری واصلاحات عاشورایی، رضا رمضانی، ص۳۱۵
- فرهنگ جامع سخنان امام حسین«علیه السلام»، گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم، ص۳۶۲
- همان، ص۳۶۱
- همان،ص۳۵۷
- منتهی الامال،ج۱، ص ۴۶۳
- سوره بقره، آیه ۱۹۵
- سوره فرقان، آیه ۷۲
- فرهنگ جامع سخنان امام حسین«علیه السلام»، گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم، ص۳۶۸
- همان، ص ۳۷۳
- فتح خون، شهید سید مرتضی آوینی، ص۳۹
- مقتل الحسین مقرم ۲۷۵
- معانی الاخبار، ص۲۸۸
- پیام های عاشورایی، جواد محدثی، ص۱۵۷
- «خداوندا! راضیام به سرنوشت رقمزده از جانب تو و تسلیم هستم در برابر تصمیم تو؛ معبودی نیست غیر از تو ای پناه بیپناهان!»
- اللهوف علی قتلی الطفوف، ص ۸۸
- فرهنگ جامع سخنان امام حسین«علیه السلام»، گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم، ص ۴۴۵
- همان، ص۴۵۲
- همان، ص۴۵۲
- یاران شیدای حسین ابن علی (ع)، مرتضی آقا تهرانی، ص۴۵۵
- فرهنگ جامع سخنان امام حسین«علیه السلام»، گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم، ص۴۵۵
- همان، ص۴۶۰
- همان، ص۴۶۱
- همان، ص۴۵۴
- «فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتی اذن له»
- فرهنگ جامع سخنان امام حسین«علیه السلام»، گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم ص ۵۱۴
- همان، ص ۵۱۴
- اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۴۷
- من می گویم شما بگریید، علیرضا غزوه، ص ۱۶۳
- زیارت ناحیه مقدسه: «السلام علی جون ابن حوی ابن حری مولا ابیذر غفاری»
- سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۱۵۳
- فرهنگ جامع سخنان امام حسین«علیه السلام»، گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم، ص۳۱۷