نگاهیبهپرخاشگرینوجوانان
ابوالقاسم بشيری
چکیده
بیتردید، شیوع پرخاشگری در میان نوجوانان، موجب نگرانی بسیاری از خانوادهها، اولیا، مربیان و مسؤولان کشور است. گسترش روزافزون این نابهنجاری رفتاری در شکلهای گوناگون، بر زندگی فردی و اجتماعی انسانها تاثیرات منفی گذاشته، آرامش و احساس ایمنی را مورد تهدید قرار میدهد. شاید بتوان گفت که یکی از علل بروز جنگهای خانمانسوز – که همواره جوامع بشری از آن رنج میبرد و خسارتهای جبرانناپذیری در پی داشته است – ادامهی همان رفتارهای پرخاشگرانهی دوران نوجوانی جنگ افروزان است. البته توجه به این نکته ضروری است که رفتار پرخاشگرانه همیشه نامطلوب نیست، بلکه دارای حکمتهایی از جمله دفاع و دفع خطراتی است که بقا و ادامهی زندگی را تهدید میکند، ولی اگر مهار نشود و به راه های صحیح هدایت نگردد، همین ابزار دفاعی موجب آسیبهای جبران ناپذیری میشود.
این نوشتار، با عنایت به تحقیقات نظری و پژوهشهای میدانی، درصدد ارایهی راهحل اساسی کاهش رفتار پرخاشگرانه در دوران نوجوانی است.
طبقهبندی پرخاشگری
از دیدگاه کلی، میتوان گفت که دو نوع پرخاشگری باز شناخته و تعریف شدهاند: پرخاشگری درونزاد یا سرشتی و پرخاشگری برونزاد یا واکنشی. اما پس از ایجاد چنین تمایزی، باز هم مسالهی وجود و عدم غریزهی پرخاشگری در انسان پابرجا میماند.(۱)
برکوویتز در سطح انسانی، پرخاشگری ابزاری را از پرخاشگری برانگیخته بازشناخته و پرخاشگری را به منزله ی رفتاری تلقی کرده است که با هدف وارد کردن آسیب به شخصی یا شیئی صورت میپذیرد و ممکن است آشکار (در سطح جسمانی و کلامی) یا ناآشکار (در سطح فکر) باشد.
رفتار پرخاشگرانه در انسان، پدیدهای متکثر است که در گسترهای از موقعیتهای تنشزا، سازشنایافتگیها و اختلالهای عصبشناختی و روانی به منزله ی شیوهی واکنش غالب رخ مینماید.
پژوهشهای انجام شده در زمینه ی پرخاشگری
بدون شک، تبیین پرخاشگری مستلزم بررسی رویکردهای نظری گوناگونی است که محققان دربارهی پرخاشگری دارند. در این زمینه، ابتدا این سؤال به ذهن متبادر میشود که محرکها و تشکلهای زیربنایی این رفتار چیست؟ سپس باید دید نحوهی پدیدآیی فردی آن چگونه است؛ یعنی پرخاشگری چگونه در زندگی فردی تحول یافته است و نقش عوامل گوناگون محیطی و ارثی و تعامل آنها چه تاثیری در بروز این رفتار دارد؟ در نهایت، باید به فهم کنش آن و تاریخچهی پدیدآیی نوعی آن پرداخت.
برای پاسخ به این سؤالات، نیازمند بررسی رویکردهای گوناگونی هستیم که محققان دربارهی پرخاشگری دارند. بنابراین، به تحقیقات انجام شده مبتنی بر هر رویکرد اشاره میشود، تا زمینه برای یک جمعبندی کلی با توجه به دیدگاه های گوناگون فراهم شود.
- جنبه فیزیولوژیکی (عصب شناختی، زیستشیمیایی)
محرکهایی که رفتار پرخاشگرانه را موجب میشود، در دو نظام از اهمیت ویژهای برخوردار است: یکی نظام عصبی و دیگری نظام غدد درونریز.
الف. نظام عصبی: تحقیقات نشان میدهد که مناطق گوناگونی در مغز، از جمله دستگاه کناری (لیمبیک) به صورت یک مجموعهی هماهنگ عمل میکنند و در مهار و یا ایجاد رفتارهای هیجانی نقش مهمی ایفا مینمایند.(۲)
بخش دیگری از مغز که با رفتار پرخاشگرانه ارتباط دارد، «قشر پیشانی یا قدامی» است.این قسمت با کارکردهای گوناگون و بسیار مهمی مانند حل مساله، استدلال، نقشه کشیدن وهمچنین فعالیتهای هیجانی ارتباط نزدیک دارد.
ب. نظام غدد درونریز: جولین و مک نری در یک بررسی آزمایشگاهی، به این نتیجه رسیدند که افزایش تستوسترون(۳) در سطح خون موجب پرخاشگری میشود. علاوه بر هورمون تستوسترون، آندروژن(۴) و پروژسترون(۵) همراه با استروژن نیز در بروز افزایش رفتار پرخاشگرانه مؤثرند. بررسیهای دیگر نشان میدهد که اختلال در ترکیب و یا انتشار کاتکولآمینها و سروتونین نیز تغییرات خلقی را موجب میشوند و بر رفتارهای هیجانی از جمله پرخاشگری تاثیر میگذارند.(۶)
در مجموع، تاخیر رشدیافتگی در نظام عصبی مرکزی، آسیبهای عصبشناختی و هورمونی و دیگر اختلالهای زیستشیمیایی و انتقال ارثی، در منظومهی علتهای زیستشناختی پرخاشگری قرار دارند و در محرکهایی که زیربنای رفتار پرخاشگرانه را تشکیل میدهد، سهیم هستند.
- جنبه ناکامی
بر اساس این رویکرد، پرخاشگری همواره نتیجهی ناکامی است و وقوع رفتار پرخاشگرانه همواره دال بر وجود ناکامی است. به عبارت دیگر، در این رویکرد، ناکامی به منزله ی حالتی تعریف شده است که بر اثر بازداری پاسخ معطوف به هدف به وجود میآید و رابطهی بین پرخاشگری و ناکامی، رابطهی یک به یک فرض شده است.
با گذشت زمان، این رویکرد مورد نقد قرار گرفت و محققانی مانند برکوویتز این مطلب را طرح کردند که تعدد ناکامیها همواره افزایش پرخاشگری را در پی ندارد، بلکه رابطهای منحنیوار بین تعداد ناکامیها و رفتار پرخاشگرانه وجود دارد؛ یعنی پرخاشگری به عنوان پاسخ به ناکامی تا حدی با شمار ناکامی افزایش مییابد، ولی سپس رو به کاهش میگذارد.
چرا چنین رابطهای حاصل میشود؟ به نظر میرسد که انتظارات، پاسخ عمدهای به این پرسش باشند؛ بدین معنا که با افزایش شمار ناکامیها، شخص انتظار وقوع آنها را دارد. بنابراین، هنگامی که یک ناکامی تکرار شود، واکنش نسبت به آن کاهش مییابد. بهعبارت دیگر، ناکامیهای مورد انتظار، واکنشهای هیجانی خفیفتری ایجاد میکنند، تا ناکامیهای غیر منتظره.
- جنبه یادگیری اجتماعی
بندورا در انتقادی بر نظریهی ناکامی – پرخاشگری، اظهار میدارد: اگرچه ناکامی به منزله ی تقویت مثبت، باافزایش انگیزشی که در تشدید موقت یک پاسخ منعکس میشود، مرتبط است، اما اهمیت پاسخ ناکامی به آموزش اجتماعی اولیه آزمودنی – به شیوه های تقویت و الگوبرداری از پیش تجربه شده – مبتنی است.
به طور کلی، میتوان گفت: از دیدگاه یادگیری اجتماعی، پرخاشگری یا عدم پرخاشگری یک شخص در موقعیتی خاص، به عوامل بیشماری از جمله تجربه های گذشته، تقویتهای کنونی، نوع الگوی مشاهده شده که رفتار پرخاشگری را انجام میدهد (الگوی زنده، فیلم، نمایش و مانند آن) و متغیرهایی که افکار و ادراکهای او را شکل میدهد، و همچنین به متغیرهای محیطی و اجتماعی وابسته است.
بر اساس رویکرد بندورا، پرخاشگری شکلی از رفتار اجتماعی است که یاد گرفته میشود و بروز آن در هر موقعیت، به عواملی از قبیل تجربه های افراد پرخاشگر، تقویتهای کنونی برای پرخاشگری و بسیاری از عوامل شناختی و اجتماعی، که ادراک مطلوب بودن رفتار پرخاشگرانه را تعیین میکند، بستگی دارد.
- جنبه شناختی
شاختر و سینگر بر نقش شناخت در بروز حالتهای هیجانی تاکید میورزند و معتقدند که شناخت و تحریک با هم و به صورت وحدت یافته، منجر به بروز رفتارهای هیجانی میشوند؛ هر چند هر یک از آنها میتواند به صورت مستقل وجود داشته باشد.این محققان بر این باورند که:
الف. شناخت موجب تغییرات جسمانی و رفتاری میشود؛
ب. هیجانات در چارچوب شناختی مطرح میگردد؛
ج. به تمام عوامل بیرونی و درونی که به ما امکان میدهد به شناخت هیجانات نایل آییم، باید توجه داشت.
شاختر بر این باور است که در هر هیجانی، یک تخلیهی سمپاتیکی در کار است و این تخلیه طی موقعیتی که شخص آن را تجربه میکند، مشخص میشود. به عبارت دیگر، شناخت راهنمای برپایی فیزیولوژیکی میگردد. بنابراین، در شرایط عادی و روزمره، شناختها و برپاییها به شدت با هم ارتباط متقابل دارند.(۷)
همزمان با مباحث شاختر، محققان دیگر مانند لازاروس و آرنولد، سازهی «ارزیابی» را به عنوان شناختهایی که بین محرک و پاسخ مداخله میکنند، مطرح کردند. «ارزیابی» به این معناست که ما برای موقعیتهای محیطی اطراف خویش، معنایی قایل میشویم؛ خواه این معنا برای ما خوب یا بد، باارزش یا بیارزش باشد. آرنولد و لازاروس معتقدند که ارزیابی محرک برای پدیدآیی هیجانی ضروری است. به عقیدهی آرنولد، کلیهی محرکهای هیجانی پیش از اینکه منجر به پاسخهای هیجانی شوند، در مراکز عالی مغز مورد ارزیابی قرار میگیرند و پس از آنکه برای محرک هیجانی، پاسخ مناسب تشخیص داده شد، از طریق تالاموس و هیپوتالاموس به تحریک هیجانی، پاسخ هیجانی لازم داده میشود. پس از ظهور پاسخ هیجانی، مراکز عالی مغز مجددا به ارزیابی میپردازد. لازاروس معتقد است که تصور هیجان بدون شناخت، کار بسیار دشواری است، و هیجانها بدون شناخت قبلی و تعبیر و تفسیر محرکها امکانپذیر نیستند.(۸)
عوامل مؤثر بر پرخاشگری
به طور کلی، عوامل مؤثر بر پرخاشگری را میتوان به سه دسته تقسیم کرد.
الف. عوامل زیستشناختی
- مواد زیستشیمیایی؛
- گرما؛
- برانگیختگی جنسی؛
- الکل.
ب. عوامل روانشناختی
- افسردگی؛
- الگوی شخصیت؛
- تاثیر حرمت خود؛
- تاثیر احساس گناه.
ج. عوامل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و محیطی
- خانواده؛
- تسلیح؛
- فقر؛
- تاثیرات الگویی؛
- تاثیرات پاداش و تایید اجتماعی؛
- تاثیر وسایل ارتباط جمعی.
ارتباط پرخاشگری با مؤلفه های شخصیت
آنچه امروزه از سوی اندیشمندان و پژوهشگران پذیرفته شده، این است که رفتار پرخاشگرانه با مؤلفه های شخصیتی در ارتباط است؛ یعنی زیرساخت رفتار پرخاشگرانه، مؤلفه های شخصیتی افراد است. اما آنچه اهمیت دارد، شناسایی مؤلفههایی است که با پرخاشگری ارتباط دارد. تحقیقاتی که در سالهای اخیر مشخصا در این زمینه انجام شده است، به نتایج چشمگیری در این زمینه دست یافتهاند.
نتایج حاصل از این تحقیقات نشان میدهد که رگه های اصلی پرخاشگری را در مؤلفه های اضطرابی باید جستوجو کرد. مؤلفه های اضطرابی (شامل مجموع مؤلفه های مرتبهی دوم اضطراب؛ یعنی تنش، تحریکپذیری، نگرانی، ناپایداری هیجانی، محدودیت در خود نظمدهی و ترس و کمرویی) به عنوان هستهی مرکزی اختلال رفتار پرخاشگرانه بازشناخته شدهاند. به عبارت دیگر، معلوم گردیده که تجربه های اضطرابی و روانآزردگی، که اصلیترین زمینهساز بروز رفتار پرخاشگرانه است، در نوجوانان پسر و دختر موجود میباشد.
البته باید به این نکته توجه داشت که «اضطراب» به منزله ی بخشی از زندگی هر انسان، در همهی افراد در حدی اعتدالآمیز وجود دارد و در این حد، به عنوان پاسخی سازشیافته تلقی میشود؛ به گونهای که میتوان گفت: اگر اضطراب نبود، به قول استیفن، همهی ما پشت میزهایمان به خواب میرفتیم.
بنابراین، فقدان اضطراب ممکن است برای ما مشکلات قابل توجهی ایجاد کند؛ زیرا اضطراب است که ما را وا میدارد تا برای معاینهای کلی به پزشک مراجعه کنیم، کتابهایی را که از کتابخانه یا دوستانمان به امانت گرفتهایم، بازگردانیم، در یک جادهی لغزنده با احتیاط رانندگی کنیم و بدینسان، زندگی طولانیتر، سازندهتر و بارورتری داشته باشیم.
از اینرو، اضطراب به منزله ی بخشی از زندگی هر انسان، یکی از مؤلفه های ساختار شخصیت وی را تشکیل میدهد و از این زاویه است که برخی از اضطراب های دوران کودکی و نوجوانی را میتوان بهنجار دانست و تاثیر مثبت آنها را بر فرایند تحول پذیرفت؛ چرا که این فرصت را برای افراد فراهم میکند تا محرک سازشی خود را در جهت مواجهه با منابع فشارآور و اضطرابانگیز گسترش دهند. به عبارت دیگر، میتوان گفت که اضطراب در برخی از مواقع، سازندگی و خلاقیت ایجاد میکند، امکان تجسم موقعیتها و سلطه بر آنها را فراهم میآورد و یا شخص را برمیانگیزد تا به طور جدی با مسؤولیت مهم آماده شدن برای یک امتحان یا پذیرفتن یک وظیفهی اجتماعی مواجه شود و با موفقیت آن را به انجام رساند.
به عکس، اضطراب مرضی نیز وجود دارد. اگرچه حدی از اضطراب میتواند سازنده و مفید باشد، اما این حالت اگر جنبه مزمن و مداوم بیابد، در این صورت، نه تنها نمیتوان آن را پاسخ سازشیافته دانست، بلکه باید آن را به منزله ی شکست، سازشیافتگی و استیصال گستردهای تلقی کرد که فرد را از بخش عمدهای از امکاناتش محروم میکند.
اضطراب در سطح رفتار، به صورتهای گوناگونی ظاهر میشود، که از جملهی آنها خشم و تخریبگری است که اینها خود جلوههایی از پرخاشگری هستند. خشم به عنوان یک شیوهی بیان اضطراب فراوان دیده میشود و در بیشتر مواقع، وجود یک اضطراب شدید، نه تنها انسان (کودک) را دچار ناپایداری هیجانی میکند، بلکه موجب میشود تا در برابر جزئیترین سرزنشها یا تذکرها، حساسیت نشان دهد و به صورت مکرر دچار خشم شود. این خشمهای ناگهانی، که احساس گنهکاری را در پی دارند، واکنشهای منفی اطرافیان را برمیانگیزد.
این برخوردهای منفی، همچنین موجب تشدید هیجان خشم میشود. گاهی فرد مضطرب ممکن است دست به تخریبگری بزند و نتواند خود را مهار کند و اطرافیان را مجبور سازد تا نقش مهار کننده را ایفا نمایند. در چنین مواقعی، فرد مضطرب به احساس ایمنی و اطمینان خاطری بیشتر از هر زمان دیگر نیاز دارد، تا از این طریق بتواند احساس گنهکاری خود را کاهش دهد.
شیوه های مهار پرخاشگری
نوجوانی، یکی از مهمترین مراحل زندگی انسان در گسترهی عمر آدمی محسوب میشود و آخرین مرحلهی تحول شناختی و گذار از مرحلهی «دیگر پیروی» به دورهی «خود پیروی» است؛ دورهای است که نوجوان به هویت و فردیت خویش دست مییابد. از اینرو، شناخت این دوره از زندگی از اهمیت ویژهای برخوردار است. نوجوان پیش از هر چیز در جستوجوی هویت خویشتن است. این جستوجو، از سالهای دوم و سوم زندگی به بعد پیریزی میشود، اما به زودی در یک همسانسازی با والدین، در مرحلهی بعدی محو میگردد. ولی در نوجوانی، مسالهی هویت با شدت تمام از نو وارد میدان میشود. نوجوان از خود میپرسد: «آیا من یک کودکم یا یک بزرگسال؟»
در این مرحله، دیگر والدین نمیتوانند به او کمک چندانی کنند؛ چرا که وی الگوهای خود را در جای دیگری جستوجو میکند و به خصوص که علیه اقتدار و ارزشهای خانوادگی شورش مینماید. این سرپیچی به نفع فرایند خود پیروی و جستوجوی فردیت است؛ همانگونه که تضادورزی در ۲ – ۳ سالگی برای استقلال عمل در کودک مفید بود.(۹)
میل به اظهار وجود و اثبات شخصیت برای نوجوانان، یکی از طبیعیترین حالات روانی آنهاست، که به قضای حکیمانهی الهی در نهادشان آفریده شده است. نوجوانی که دورهی کودکی را گذرانده، خواه ناخواه باید خود را برای زندگی مستقل اجتماعی مجهز نماید و تحقق این موضوع، پیش از هر چیز، مستلزم یافتن هویت و فردیت خویشتن است، ولی این موضوع هرگز به آسانی تحقق نمیپذیرد. نوجوان حاضر نیست از تمام روشهای بزرگسالان پیروی کند و بیچون و چرا کلیهی صفات شخصیت خود را با آنان هماهنگ سازد، بلکه به عکس، در بین تمام ملل و اقوام، همواره نوعی مخالفت و تضاد بین نوجوانان و بزرگسالان وجود داشته است.(۱۰)
بعضی از مواقع، تضادورزیها و مخالفتها به دلیل عدم شناخت بزرگسالان از ویژگیهای این دوره از تحول، به درگیری بین این دو نسل منجر میشود و مقاومت این دو نسل در برابر یکدیگر بر شدت سرپیچی و طغیان نوجوان میافزاید و این دوره از تحول – که یکی از مراحل بارور هستی است، که طی آن، ساختهای قطعی شخصیت بزرگسال تثبیت میشود – تبدیل به دورهی بحرانی میگردد(۱۱)؛ حال آنکه اگر بزرگسالان ویژگیهای این دوره از تحول را بشناسند و با نوجوانان برخوردی مناسب داشته باشند، هم نوجوانان به هویت خویش دست مییابند و هم بزرگسالان کمتر احساس نگرانی میکنند.
امام صادق(ع) ضمن بیانی حکیمانه، که از تعلیمات آسمانی نبی مکرم(ص) آموختهاند، به این دوره از تحول و همچنین دورهی پیش از آن اشاره میکنند و میفرمایند: «الولد سید سبع سنین و عبد سبع سنین و وزیر سبع سنین.»
به این سخن، کودک هفتسال اول، سید و فرمانرواست؛ او را آزاد بگذارید تا استقلال در عمل پیدا کند. در هفتسال دوم، آمادگی خاصی برای الگوپذیری دارد؛ چه اینکه هنوز در مرحلهی دیگر پیروی قرار دارد و الگوپذیر است. از اینرو، سعی کنید در این دوره، الگوهای مناسبی در اختیارش قرار دهید و محیط تعلیم و تربیت او را هرچه بیشتر غنی و اصلاح کنید، تا از طریق مشاهدهی الگوهای مفید و جذاب، رشد کند.
اما در مورد دورهی نوجوانی میفرمایند: «وزیر سبع سنین»؛ یعنی دورهی «دیگر پیروی» او سپری شده و با آغاز نوجوانی، دورهی دیگری از تحول شناختی – عاطفی برای او در حال شکلگیری است. نوجوان میخواهد به هویت و فردیت خویش دست یابد، بنابراین، نه تنها او را برای پذیرش باورهای خود تحت فشار قرار ندهید، بلکه آزاد بگذارید تا خود انتخاب کند و حتی در مورد مسایل گوناگون زندگی با او مشورت کنید و از او نظر بخواهید.
اگر با نوجوان اینگونه برخورد شود، طبیعی است که هم اعتماد به نفس او تقویت میگردد و هم احساس امنیت و آرامش مینماید و اضطراب – که اصلیترین عامل رفتار پرخاشگرانه است – در او تقلیل و تعدیل پیدا میکند.
این اساسیترین راه حل برای مهار و کاهش رفتار پرخاشگرانهی نوجوان است. از اینرو، به همهی دستاندرکاران تعلیم و تربیت، والدین و همهی کسانی که به نحوی با جوانان سر و کار دارند، توصیه میشود:
اولا، این دوره از تحول (نوجوانی) را با تمام ویژگیهایی که دارد، بشناسند؛
ثانیا، با نوجوانان به گونهای برخورد کنند که احساس امنیت نمایند و اعتمادشان جلب شود. سپس آنچه را موجب نگرانی و اضطراب آنها میشود، کاهش دهند. به نظر میرسد استفاده از آموزه های دینی مانند آنچه نمونهاش ذکر شد و یافته های علمی در حوزهی علوم روانشناختی و تربیتی، دو عامل بسیار مهم برای دستیابی به هدف مذکور باشد.
* فارغ التحصیل کارشناسی ارشد روانشناسی از مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی
پینوشت:
- پریرخ دادستان، مجلهی دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه تهران، ش ۱۰۵ و ۱۰۸ (پاییز ۱۳۷۶)، صص ۲۳۵ – ۲۴۱٫
- علی حائری روحانی، فیزیولوژی اعصاب و غدد، چاپ سوم، تهران، سمت، ۱۳۷۲، صص ۷۲ – ۷۳٫
- تستوسترون یکی از هورمونهای جنسی مردانه است، که از غدد جنسی و نیز از غدد فوق کلیه ترشح میشود و در شکلگیری صفات ثانویه مردانه جنسی مردانه نقش مهمی دارد.
- آندروژن، هورمون جنسی مردانه است، که از غده فوق کلیه و بعضی دیگر از نقاط جنسی بدن ترشح میشود.
- پروژسترون، یکی از هورمونهای جنسی زنانه است، که از اندامهای جنسی و به وسیله یافته های فولیکول و به مقدار زیاد به وسیله مردانه جسم زرد و نیز پس از تشکیل جفت، از این اندام ترشح میشود.
- کاپلان سادوک، خلاصهی روانپزشکی، ترجمهی پورافکاری، ۱۹۹۳٫
۷-۸٫ محمد کریم خداپناهی، انگیزش و هیجان ، صص ۲۱۲ – ۲۱۴٫
- مای لی.ر، ساخت و پدیدآیی شخصیت، ترجمه و تحقیق محمود منصور، چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۶۸، ص ۱۲۰٫
- محمدتقی فلسفی، گفتار فلسفی «جوان» ، چ اول، انتشارات هیئت نشر معارف اسلامی، ۱۳۴۴٫
- مای لی.ر، پیشین، صص ۱۲۰ – ۱۲۱٫