شناخت عوام و خواص
ابوالفضل علی آبادی
برگرفته از کتاب «عوام و خواص» آیت الله سید احمد خاتمی
سرآغاز:
غالباً افراد تصور میکنند تصمیماتی که در زندگی میگیرند، صحیح است در حالیکه نتایج حاصل از آن تصمیمات، بیانگر چیز دیگری میباشد.
زندگی انسانها سرشار از تصمیماتی است که به دلایلی نظیر احساسات، بیتجربگی، تحلیل ناقص از جریانات، عدم شناخت آینده، عدم بصیرت و… با شکست روبهرو میشود. شکستها نه تنها موجب سرخوردگی، بلکه باعث از دست رفتن سرمایههای مادی و معنوی نیز میشود. سرمایههای عظیمی همچون استعدادهای انسانی و توانمندیهای اجتماعی، با عقل و درایت و تحلیل و بصیرت میتواند جامعهای را پر تحرک کند. حقگرایی، حاصل بصیرت دینی است. انسانهای بصیر با درک عمیق از جامعه به تصمیمسازی میرسند.
تفاوت افراد جامعه در همین اتخاذ تصمیمات درست یا نادرست مشخص میشود. خواص جامعه کسانی هستند که در موضعگیریها براساس بصیرت و آگاهی گام بر میدارند.
این مقاله بر آن است تا با بررسی واژه «خواص» و ویژگیهای آنها به معرفی راههای شناخت خواص بپردازد.
کلام اول:
یکی از شاخصههای مهم انسان، توانایی تصمیمگیری در شرایط و حوادث مختلف است. با کمی تأمل در تاریخ پیشینیان و گذشتگان درمییابیم که بسیاری از اتفاقات طول تاریخ برمبنای همین تصمیمات درست یا نادرست صورت پذیرفته است.
تجزیه و تحلیل حوادث تاریخی و همچنین عبرتآموزی از این وقایع، شیوهای است که مورد تأکید قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهمالسلام نیز میباشد. از این دیدگاه، باید حوادث گذشته را آیینهای برای آینده دید تا در تصمیمات و موضعگیریهای پیش روی خود، دچار لغزش و اشتباهاتی که گذشتگان شدند، نشویم.
قرآن کریم پس از طرح تفصیلی داستان حضرت یوسف، خیانت برادران و… میفرمایند:
«لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِاُولِی الاَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (یوسف ١١١)؛ «همانا در قصههای آنان برای صاحبان عقل، عبرت کامل خواهد بود» تا همگان با دیدن این واقعیتها صراط مستقیم را برگزینند.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز فرمودند: «اَلاِعتِبارُ یُثمِرُ العِصمَهَ»[۱]؛ عبرتآموزی محفوظ ماندن را به بار مینشاند. در سخنی دیگر نیز ایشان عبرتآموزی را باعث هدایت به سمت رشد میداند و میفرماید: «اَلاِعتِبارُ یَقودُ اِلَی الرُّشدِ»[۲]
از جملۀ این حوادث، حادثه عظیم و بسیار مهم عاشوراست که مقام معظم رهبری نیز در سالهای گذشته بهعنوان تجزیه و تحلیل عبرتهای عاشورا از آن یاد نمودهاند. نقطۀ اساسی رهنمودهای ایشان این است که چه عواملی زمینهساز حادثه عاشورا شدهاست؟ به تعبیر ایشان:
«جا دارد اگر ملت اسلام فکر کند که چرا پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر صلّی الله علیه و آله، کار کشور اسلامی به جایی رسیده باشد که همین مردم مسلمان، از وزیرشان، سردارشان، عالمشان، قاضیشان، قاریشان در کوفه و کربلا جمع بشوند و جگر گوشۀ همین پیغمبر را با آن وضع فجیع به خاک و خون بکشند؟!… چرا امت اسلام که آن قدر نسبت به جزئیات احکام اسلامی و آیات قرآن دقت داشتند، در یک چنین قضیۀ واضحی اینقدر دچار غفلت و سستی و سهلانگاری بشود که چنین فاجعهای به وجود بیاید؟!»
باید همۀ حوادث تاریخی از جمله حادثه عاشورا را با این دیدگاه بررسی کنیم؛ عوامل و زمینههای آن را بیابیم و عبرتآموزی نماییم. عوامل گوناگونی در جریانات تاریخی وجود دارد که در تغییر و تحولات تاریخی نقش بسیار مهمی داشتهاند. یکی از این عوامل مهم، رسالت عوام و خواص و نقش تعیینکنندۀ آنان در این حوادث میباشد.
مقام معظم رهبری در بیانات خود در ۲۰/۳/۷۵ در جمع فرماندهان لشکر ۲۷ حضرت رسول صلّی الله علیه و آله بر این عامل تأکید خاص کردند و فرمودند: «اگر در آن مقطع، خواص، اهل بصیرت بوده و به موقع از حق حمایت میکردند، ما شاهد حادثه تلخی همانند عاشورا نبودیم.»
ما نیز بانا داریم در این نوشتار، به این عامل مهم پرداخته و آن را مورد بررسی قرار دهیم.
تعریف عوام و خواص و بیان چند مصداق:
مقام معظم رهبری در یک تقسیمبندیِ جامعهشناسانه، عموم مردم را در تمام جوامع – چه جوامعی که حق بر آن حاکم است و چه جوامعی که حاکمیت آن به دست باطل است – به دو بخش تقسیم کردهاند: «خواص و عوام».
تعریف «خواص»
کسانی هستند که موضعگیریهایشان بر اساس بصیرت و آگاهی است؛ خود تصمیمگیرندهاند؛ نه آنکه دیگران آنها را به تصمیم برسانند.
تعریف «عوام»
عوام کسانی هستند که قدرت تجزیه و تحلیل مسایل را ندارند و حرکتشان بر اساس بصیرت نیست. اینان پیرو موجاند و مرعوب جَوّ.
از آنجا که معیار تعیینکننده خواص و عوام، بصیرت میباشد و با این میزان تفکیک میشوند، لذا سواد، صنف، جنسیت و… اهمیتی در این تقسیمبندی ندارند. به تعبیر مقام معظم رهبری:
«در بین اینهایی که ما میگوییم خواص، آدمهای باسواد هست، آدمهای بیسواد هم هست. گاهی کسی بیسواد است و جزء خواص است؛ میفهمد که چه کاری کند؛ از روی تصمیمگیری و تشخیص عمل میکند؛ ولو درس نخوانده و مدرسه نرفته است و مدرک ندارد؛ لباس روحانی ندارد؛ اما میفهمد که قضیه چیست؟ … ممکن است فقیر باشد.»
بیان چند مصداق قرآنی از عوام و خواص:
در قرآن مصداقهای فراوانی در مورد عوام و خواص وارد شده است. افرادی از نزدیکترین اشخاص به انبیاء بودهاند ولی در زمره مخالفان قرار گرفتند و به اصطلاح عوام شدند؛ چون دیدند اکثریت مخالفند، آنها هم مخالف شدند؛ مثل همسر و فرزند نوح و همسر لوط.
«ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَاَهَ نُوحٍ وَ امْرَاَهَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللهِ شَیْئًا وَ قِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ» (تحریم آیه ۱۰)؛ خداوند مثلی که برای کافران میزند؛ همسر نوح و همسر لوط است. این دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولی به آنان خیانت کردند و ارتباط آنها با این دو پیامبر سودی به حالشان نبخشید و به آنها گفته شد: وارد آتش شوید همراه کسانیکه وارد میشوند!
از طرف دیگر، قرآن از کسانی یاد میکند که با اینکه هیچ ارتباط نَسَبی با انبیاء نداشتند، ولی به خاطر بصیرت جزء خواص شدند. از اینان آسیه دختر مزاحم است که همسر فرعون بود و به هنگامی که معجزه حضرت موسی را در مقابل ساحران دید، نور ایمان در دلش تابید. او تا مدتی ایمانش را کتمان کرد، اما سرانجام ایمانش برملا شد و فرعون نیز حتی با سختترین شکنجهها نتوانست او را از آیینش بازگرداند. قرآن میفرماید او اسوۀ همۀ مؤمنان است:
«وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَاَهَ فِرْعَوْنَ اِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّهِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (تحریم آیه ۱۱)؛ مَثَلی که خداوند برای مؤمنان زد، همسر فرعون است؛ در آن هنگام که گفت: «پروردگارا! خانهای برای من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و مرا از قوم ظالم رهایی بخش!»
عوام و خواص از دیدگاه روایات:
در روایات نیز به این مسأله اشاره شده است؛ در دهها روایت آمده است که بهشتی و جهنمی شدن به عمل بر معیار حق و اطاعت خدا میباشد و نه انتساب. در سخنی از حضرت علی علیه السلام آمده است که ایشان فرمودند: «اِنَّ وَلیَّ مُحَمَّدٍ مَن اَطاعَ اللهَ وَ اِن بَعُدَت لَحمَتُهُ وَ اِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَن عَصَی اللهَ وَ اِن قَرُبَت قَرابَتُهُ». (نهج البلاغه، حکمت ۹۶)؛ دوست محمد صلّی الله علیه و آله کسی است که از خداوند اطاعت کند، هر چند پیوند نسبی او دور باشد و دشمن حضرت کسی است که خدا را نافرمانی کند، هر چند از نزدیکان پیامبر باشد. همچنین ایشان در یک بیان کامل، افراد جامعه را به سه گروه تقسیم میکنند:
«اَلنّاسُ ثَلاثَهٌ: فَعالِمٌ رَبّانیٌّ وَ مُتِعَلِّمٌ عَلی سَبیلِ نَجاهٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ اَتباعُ کُلِّ ناعِقٍ، یَمیلونَ مَعَ کُلِّ ریحٍ، لَم یَستَضیئوا بِنورِ العِلمِ وَ لَم یَلجَؤوا اِلی رُکنٍ وَثیقٍ» (نهج البلاغه حکمت ۱۴۷)؛ مردم سه گروهند: اول علمای الهی؛ دوم دانش طلبانی که در راه نجات، دنبال تحصیل علمند؛ سوم احمقان بیسروپا که دنبال هر صدایی میدوند و با هر بادی حرکت میکنند؛ همانها که با نور علم روشن نشدهاند و به ستون محکمی پناه نبردهاند.»
با تأمل دقیق در این روایت به این نکته رهنمون میشویم که دو گروه اول، خواصاند و گروه سوم از عوام جامعه هستند. خواص در این تقسیمبندی با نور علم و تکیه بر رکنی محکم و وثیق که به عنوان حجت برای آنان میباشد، خود را از آفت عوامزدگی نجات داده و به سمت رهایی حرکت میکند.
عوامزدگی و راه مبارزه با آن:
این مطلب را با بیانات مقام معظم رهبری در مورد عوام آغاز میکنیم:
«عوام یعنی کسانیکه وقتی جَوّ به سمتی میرود، اینها هم میروند؛ تحلیلی ندارند …. فرض بفرمایید یک وقت حضرت مسلم وارد کوفه میشود، میگویند: پسر عموی امام حسین آمده، خاندان بنیهاشم آمدند؛ ببینید اینها میخواهند قیام کنند؛ میخواهند خروج کنند؛ تحریک میشود، میرود دوروبر حضرت مسلم، هجده هزار بیعتکننده با حضرت مسلم میشود.
بعد از پنج، شش ساعت رؤسای قبایل داخل کوفه میآیند و به مردم میگویند: آقا چه کار میکنید؟ با چه کسی میجنگید، از چه کسی دفا میکنید، پدرتان را در میآورند؛ با اینها اول به خانهشان میروند؛ بعداً که سربازهای ابنزیاد دور خانه طوعه را میگیرند که مسلم را دستگیر کنند، همین افراد میآیند و باز علیه مسلم بنا میکنند جنگیدن! این عوام است؛ از روی فکری نیست، از روی تشخیصی نیست، از روی یک تحلیل درستی نیست. هر طور که جوّ بود، حرکت میکنند.»
از آفات جامعه زنده و بانشاط، عوامزدگی است. عوامزدگی یعنی معیارگرا و حقجو نبودن؛ یعنی بیبصیرتی؛ یعنی جهالت، آنهم در معنای قرآنی آن (به معنای هر کار نابخردانه).
عوامزدگی یعنی اسیر موج و جوّ شدن و پیروی بدون بصیرت از اکثریت؛ آن هم اکثریتی که خواص اهل باطل آن را ساختهاند. به عبارت دیگر، شیاطینِ خطدهنده خواص اهل باطل، جریانی را بهوجود میآورند و اکثریت مردم را که اهل تحلیل نیستند به دنبال خود میکشند؛ اکثریتی که به خاطر بودن در مسیر باطل، مورد نکوهش قرآن نیز قرار گرفتهاند. بیتردید این اجتماع بر باطل، همان عوامزدگی است:
- «… وَلَکِنَّ اَکْثَرَهُمْ لایَعْلَمُونَ (اعراف ۱۳۱)
- «… وَ اَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (مائده ۱۰۳)
- «… وَ مَا کَانَ اَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (شعرا ۱۵۸)
با بررسی روایات، به این نکته میرسیم که این خروج از سیر حق و مخالفت با آن و قرار گرفتن در اکثریت باطل و به اصطلاح عوامزدگی، به خاطر دنیا و جلوههای آن است. همان امری که امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز در سخنی صریحاً بیان فرمودند. آنان که از دولت حق او گریخته و به معاویه پناهنده شدهاند، انگیزهای جز رسیدن به دنیا نداشتند.
آنان از ظلم نگریختند، بلکه تحمل عدل علی علیه السلام را نداشتند؛ مولا به اینان فرمود: «وَ اِنَّما هُم اَهلُ دُنیا مُقبِلونَ عَلَیها وَ مُهطِعونَ اِلَیها وَ قَد عَرَفُوا العَدلَ وَ رَاَوهُ وَ سَمِعوهُ وَ وَعَوهُ وَ عَلِموا اَنَّ النّاسَ عِندَنا فِی الحَقِّ اُسوُهٌ، فَهَرَبوا اِلَی الاَثرَهِ فَبُعداً لَهُم وَ سُحقاً» (نهج البلاغه، نامه ۷۰)؛ آنان دنیا پرستانی هستند که به آن روی آوردند و شتابان در پی آن روانند. عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به خاطر سپردند و دانستند که همه مردم در نزد ما، در حق یکسان هستند؛ پس به سوی انحصار طلبی گریختند. دور باشند از رحمت حق و لعنت خدا بر آنان باد!
راه زدودن آفت عوامزدگی از جامعه:
اساسیترین راه زدودن این آفت از جامعه، معیارگرایی است. جامعهای که با میزان حق همه امور را سنجید و شخصیتها و گروهها و … را با این معیار محک زد، این جامعه گمراه نخواهد شد. اما اگر در جامعهای حق و معیارهای آن شناخته نشدند، قطعاً اشخاص، محور میشوند؛ که در این صورت چه بسا اشتباه یا انحراف شخصی که محور قرار گرفته است، زمینهساز ضلالت دهها انسان گردد.
همچنین در ادامه آن باید منتظر گمراهیهای فراوان دیگر نیز بود. این مشکل بزرگ حکومت حضرت علی علیه السلام بود که در هر سه جبهه معارض (ناکثین، قاسطین و مارقین)، در برابر خود، مسلمانان فریب خوردهای را داشت که اهل نماز شب و تلاوت قرآن بودند و حتی برخی از آنان سوابق دخشان در نبردهای پیامبر صلّی الله علیه و آله را داشتند؛ همین سوابق بود که باعث حیرت و سرگردانی برخی از افراد سطحی و غیر عمیق و به تعبیر مقام معظم رهبری «عوامِ» یاران امام علی شده بود.
در چندین روایت وارد شده است که کسانی از این دست مردم، وقتی ابراز شک و تردید در حق میکردند، حضرت میفرمودند: «شما معیار حق را نشناخته و به تردید افتادهاید؛ ولی اگر ابتدا حق را میشناختید و آنگاه اشخاص را برحق عرضه میکردید، در این وادی سقوط نمیکردید.»
در نهجالبلاغه آمده است: شخصی به نام حارثبنحَوط خدمت امام آمد و گفت: فکر میکنی که من گمان دارم اصحاب جمل (آتش افروزان اولین جنگ علیه حضرت علی علیه السلام، مانند طلحه و زبیر) گمراهند؟ نه چنین گمانی ندارم. حضرت فرمود: «ای حارث! تو پایین را نگاه کردهای و به بالای سرت نظر نیفکندهای [کنایه از سطحینگری او]؛ لذا در تحیر فرو رفتهای [و ندانستی کدام طرف را اختیار کنی]. تو حق را نشناختی تا کسی را که بر حق است بشناسی و نیز باطل را هم نشناختهای تا کسانی که طرفدار آن هستند را بشناسی!» (نهج البلاغه، حکمت ۲۶۲)
آری؛ حرکت بر معیار حق و معیارگرا بودن در جامعه باعث از بین رفتن عوامزدگی از افراد یک جامعه میشود.
خواص و ویژگیهای آنان:
مقام معظم رهبری:
«خواص، یعنی کسانی که وقتی عملی انجام میدهند، موضعگیری میکنند، راهی را انتخاب میکنند، از روی فکر و تحلیل است و میفهمند و تصمیم میگیرند و عمل میکنند. اینها خواص هستند… باید مواظب باشیم عوام نباشیم؛ یعنی هر کاری میکنیم، از روی بصیرت باشد. آن کسی که از روی بصیرت کار نمیکند، عوام است؛ لذا میبینیم قرآن، درباره پیغمبر میفرماید: «اَدْعُو اِلَى اللهِ عَلَى بَصِیرَهٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» (یوسف ۱۰۸)؛ یعنی من و پیروانم با بصیرت عمل میکنیم و دعوت میکنیم و پیش میرویم.»
۱- بصیرت:
«بصیرت» اولین ویژگی خواص است. بصیرت به معنای روشنبینی و روشندلی است. بَصَر، چشم ظاهری است و بصیرت چشم دل، که این نوع چشم باعث جهتبخشی در زندگی است و بصرِ بیبصیرت، کوری است. کفار و دنیاپرستان این گونهاند: «یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ (روم ۷)؛ آنها تنها ظاهری از زندگی دنیا را میبینند و از آخرت غافلند!
بصیرت، آدمی را ثابت قدم نگاه داشته و از سقوط در لغزشگاهها حفظ میکند. این بصیرت است که آدمی را قادر میسازد حتی در تنهایی و غربت، از صراط مستقیم سر برنتابد و از کثرت طرفداران باطل وحشتی به خود راه ندهد.
امام علی علیه السلام فرمود: «اَیُّهَا النّاسُ لاتَستَوحِشوا فی طَریقِ الهُدی لِقِلَّهِ اَهلِهِ فَاِنَّ النّاسَ قَدِ اجتَمَعوا عَلی مائِدهٍ شِبَعُها قَصیرٌ وَ جُوعُها طَویلٌ» (نهج البلاغه، خطبه ۲۰۱)؛ ای مردم؛ در طریق هدایت، از کمی افراد وحشت نکنید؛ زیرا مردم در اطراف سفرهای اجتماع کردهاند که مدت سیری آن کوتاه و گرسنگی آن طولانی است.
برای خواص اهل بصیرت، تنها حق محور است و رهبر آنها در تمامی موضعگیریها «امام حق» است. آنها راهی جز راه امام حق را گزینش نمیکنند؛ همان صراط مستقیمی که امام صادق علیه السلام آن را تفسیر به امام واجب الاطاعه کردهاند. این راه، راه امامان معصوم و جانشینان خاص و عام آنهاست. اهل بصیرت پس از حضرت رسول صلّی الله علیه و آله دانستند که صراط حق، صراط علی است؛ همانند سلمان و ابوذر که در تنهایی و غربت مولا از او جدا نشدند؛ و این است معیار بصیرت در تمامی ادوار تاریخ.
عبدالرحمان بن حجاج (از یاران امام کاظم علیه السلام) گوید: روزی در مجلس «اَبان بن تَغلِب» (از خواص یاران امام باقر و امام صادق علیهما السلام) بودم که جوانی از او پرسید: چند نفر از صحابه پیامبر در رکاب امام علی علیه السلام بودند؟ ابان به او گفت: گویا تو میخواهی فضیلت و عظمت علی را با اصحاب پیامبر بشناسی؟ جوان گفت: همینطور است! ابان گفت: «وَاللهِ ما عَرَفنا فَضلَهُم اِلّا بِاتِّباعِهِم ایّاهُ»؛ به خدا قسم ارزش اصحاب پیامبر را جز با پیروی از مولا علی علیه السلام نمیشناسیم (آیت الله خویی، معجم رجال الحدیث، ج ۱ ص ۱۴۶). واین یعنی بصیرت.
راه رسیدن به بصیرت:
البته باید توجه داشت که این بصیرت در سایه خودسازی و تهذیب نفس به دست میآید. بصیرتی که از طریق بندگی خدا و اخلاص و تقوا حاصل شود، باعث میشود که انسان نادیدنیها را دیده و در تمامی بحرانها راه صواب و حق را گزینش کند:
«یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ …. وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ ….» (حدید ۲۸)؛ ای کسانیکه ایمان آوردهاید! تقوا پیشه کنید و به رسولش ایمان آورید تا … برای شما نوری قرار دهد که با آن راه را بیابید.
- حمایت از حق
جانبداری پیوسته از حق و باطلگریزی ویژگی دوم خواص است. این بدین معناست که خواص هیچگاه بیموضع نیستند؛ گاه موضع آنها سکوت و بیطرفی است و گاه جانبداری و حمایت صریح از حق.
این تفاوت در موضعگیری، بهخاطر وجود جریانهای متفاوت اجتماعی – سیاسی در جامعه خواص است؛ گاه بهخاطر وجود فتنه و روشن نبودن حق، موضع بیطرفی و گاهی هم به خاطر روشن بودن مسیر حق، موضع جانبداری صریح از حق.
الف) در موضع فتنه
در جریاناتی که مرز حق و باطل روشن نیست و یا اگر روشن است، هیچکدام از دو طرف نمیتوانند حق بودن صد در صد خود را اثبات کنند و یا اینکه موضعگیری و حمایت از حق، باعث سوء استفاده اهل باطل میشود، بنابر گفته حضرت امیر علیه السلام انتخاب موضع بیطرفی باعث فرار از فتنهها میشود:
«کُن فِی الفِتَنَهِ کَابنِ اللَّبونِ! لاظَهرٌ فَیُرکَبَ وَ لاضَرعٌ فَیُحلَبَ (نهجالبلاغه، حکمت ۱)؛ «در روزگار فتنه همانند بچه شتری باش که نه پشتی برای بار دادن و نه سینهای برای شیر دهی دارد.»
اینگونه جریانها در تاریخ اسلام فراوان بوده است؛ هم در دوره بنیامیه و هم بنیعباس، برای آنکه مردم مسایل اصلی خود را فراموش کنند، این خلفای ستمگر پیوسته دست به آفریدن جریانهای سیاسی و فرهنگی میزدند تا مردم را سرگرم کنند و از اصلیترین مسأله اسلام، یعنی ولایت غافل شوند؛ بسیاری از فرقهسازیها در همین جهت بوده و باهمین انگیزه صورت گرفته است. فتنه حدوث و قِدَم بودن قرآن و یا جبر و اختیار که تا مدتها با دامنزدن به آن باعث ترویج فتنه و اختلاف در جامعه اسلامی شد، از این نمونههاست.
آری، در فتنهها باید با بیطرفی و موضع سکوت، دامن خویش را از ورود در میدان جاهطلبی و خودکامگی پاک نگاه داشت.
ب) موضع به هنگام وضوح حق
اما در جریانهایی که حق از باطل کاملاً روشن است، مقتضای ایمان، جانبداری صریح از حق و برخورد منفی با باطل است.
امام صادق علیه السلام فرمودند: «اِنَّ مِن حَقیقَهِ الایمانِ اَن تُؤثَرَ الحَقُّ وَ اِن ضَرَّکَ، عَلَی الباطِلِ وَ اِن نَفَعَکَ» (خصال شیخ صدوق، ج ۱، ص ۵۳، حدیث ۷۰)؛ همانا از حقیقت روح ایمان آن است که حق را بر باطل ترجیح دهی، هرچند گرایش به حق به زیانت بوده و گرایش به باطل به نفعت باشد.
خواص آنجا که حق را ببینند، میایستند، حمایت میکنند و در این مسیر از هیچ مشکلی نمیهراسند و در برابر حق از خود بیطرفی نشان نداده و دچار سکوت نمیشوند. در روایتی، امام علی علیه السلام به آصل بن قیس فرمود:
«السّاکِتُ اَخُو الرّاضی وَ مَن لَم یَکُن مَعَنا کانَ عَلَینا» (بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۴۲۱)؛ آن کس که ساکت است (و از حق حمایت نکرده، باطل را محکوم نمیکند) برادرِ کسی است که به باطل رضایت داده و آن کسی که با ما نباشد، علیه ماست».
در زمانی که موضع حق روشن است، بی تفاوتی و سکوت خواص در مقابل حق، یعنی در برابر حق ایستادن و ضد حق بودن. با تأمل در تاریخ در مییابیم کسانی که حق را شناختند و به خاطر منافع چند روزه دنیای خود از آن دفاع نکردند، ضربهای بزرگ بر پیکره انسانیت و آزادگی و شرف زدند؛ چراکه باعث انحراف مردم عوامی شدند که از آنها پیروی میکردند.
در روایتی از حضرت امام علی علیه السلام میخوانیم: «خداوند به پیامبری از پیامبرانش وحی کرد: من تمامی صدهزار نفر قومت را نابود خواهم کرد؛ چهلهزار نفر از گناهکاران و شصتهزار نفر از خوبان! آن پیامبر عرض کرد: اشرار باید نابود شوند؛ اما خوبان چرا؟! پاسخ شنید: واهِنوا اَهلَ المَعاصی فَلَم یَغضِبوا لِغَضَبی؛ با اهل معصیت سازش کردند و به خاطر خشم من خشم نگرفتند.» (محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۱۹۹)
از این روست که عالمِ بیتفاوت در برابر منکرات و بدعتها، مورد نکوهش و لعنت خداوند است؛ زیرا عالمان همان خواصاند که حق را از باطل شناختند، اما از آن حمایت نکردند. پیامبر بزرگ اسلام صلّی الله علیه و آله فرمودند: «اِذا ظَهَرَتِ البَدَعُ فی اُمَّتی فَلیُظهِرِ العالِمُ عِلمَهُ، فَمَن لَم یَفعَل فَعَلَیهِ لَعنَهُ الله (اصول کافی، ج ۱، ص ۵۴، باب البدع و الرأی و المقایین، حدیث ۲)؛ وقتی بدعتها در امت من آشکار شد، باید عالم علمش را اظهار کند که اگر چنین نکرد لعنت خدا بر او باد!
باید در تحلیل همه حوادث محنتبار تاریخ اسلام، از سقیفه تا کربلا نیز سهم بزرگی را برای این گروه از خواص در نظر گرفت؛ آنان که به خاطر سکوت در برابر حق، باعث به بار آوردن فجایعی عظیم در تاریخ اسلام، همانند کربلا شدند.
چگونگی حمایت از موضع حق:
غنیمت شمردن وقت و استفاده از فرصتها در حمایت از حق، نقش کلیدی در حاکمیت آن دارد. حمایت دیر هنگام از حق، گاه همانند حمایت نکردن است. چه بسا در زمانی از حق حمایت شود که دیگر کار از کار گذشته و حمایت نقشی ندارد.
حمایت جانی و مالی حضرت خدیجه از اسلام، آن هم در زمان غربت آن، از نمونههای تاریخی حمایت به موقع از حق است؛ چراکه طرفداری از اسلام در چنین موقعیتی، جانبداری از حق در زمان لازم است که بیتردید همین حمایتهای قهرمانانه، زمینهساز پیروزی بزرگ اسلام بوده ااست:
«لایَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ اَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قَاتَلَ اُولَئِکَ اَعْظَمُ دَرَجَهً مِنَ الَّذِینَ اَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قَاتَلُوا» (حدید ۱۰)؛ کسانی -که پیش از پیروزی، انفاق کردند و سپس پیکار نمودند با کسانیکه پس از پیروزی انفاق کردند یکسان نیستند؛ آنها بلند مقامترند از کسانیکه پس از فتح انفاق نمودند و جهاد کردند.»
مقام معظم رهبری در تحلیل ارزشمند خود از حادثه عاشورا بر این نکته تأکید کرده اند که اگر کوفیان به هنگامِ نیاز به حمایت از حق، از آن حمایت میکردند و نماینده امام حسین علیه السلام را تنها نمیگذاردند، چهبسا حوادث دردناک بعدی اتفاق نمیافتاد. اگر امثال شَبَت بن رِبعی، در یک لحظه حساس از خدا میترسیدند – به جای اینکه از ابن زیاد بترسند – تاریخ عوض میشد! … .
عوام متفرق شدند، ولی چرا آن خواصّ مؤمنی که اطراف مسلم بودند، متفرق شدند؟ در بین آنها کسان خوبی و افراد حسابی بودند؛ بعداً بعضی از آنان به کربلا آمدند و شهید شدند؛ اما اینجا اشتباه کردند. البته آنها که در کربلا شهیدند، کفاره اشتباهاتشان داده شدو درباره آنها بحثی نداریم و اسمشان را هم نمیآوریم. اما از کسانی بودند که به کربلا هم نیامدند؛ نتوانستند بیایند! توفیق پیدا نکردند! بعداً مجبور شدند جزء توابین شوند! وقتی امام حسین علیه السلام کشته شد؛ وقتی فرزند پیغمبر از دست رفت؛ وقتی فاجعه اتفاق افتاد؛ وقتی حرکت تاریخ به سمت سراشیب آغاز شد؛ دیگر چه فایده؟ به همین دلیل، تعداد توابین در تاریخ، چند برابر عده شهدای کربلاست. شهدای کربلا همه در یک روز کُشته شدند؛ توابین هم در یک روز. امّا شما ببینید اثری که توابین در تاریخ گذاشتند، یک هزارم اثری که شهدای کربلا گذاشتند هم نیست! برای اینکه اینها در وقت خود نیامدند و کار را در لحظه خود انجام ندادند؛ دیر تصمیم گرفتند؛ دیر تشخیص دادند و … .
- مقاومت بر موضع حق
سومین ویژگی خواص، مقاومت بر موضع حق است. حق همیشه ارزش است، چراکه محدود به زمان و مکان نیست و خواص نیز به همین دلیل همیشه حامی آن بوده و در این راه تمامی مشکلات را به جان میخردند و با آغوش باز به استقبال پیامدهای دفاع از آن میروند. قرآن کریم اینان را «رِبّی» یعنی کسیکه پیوندش با خداوند محکم است، مینامد و میفرماید:
«وَ کَاَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا اَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ مَاضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکَانُوا وَاللهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ (آل عمران ۱۴۶)؛ و چهبسا بودند پیامبرانی که مردان الهی فراوانی به همراه آنها جنگیدند. آنها هیچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنها میرسید، سست نشدند و ناتوان نگردیدند و تن به تسلیم ندادند و خداوند استقامت کنندگان را دوست دارد.
خواص میدانند که مقاومت در مسیرحق، نیاز به سرمایهگذاری دارد؛ آن هم سرمایهگذاری از مال، آبرو، جان و … و آنها نیز این سرمایهگذاری را پذیرفته و دچار سستی و ناتوانی نمیشوند. اینان محبوب خداوندند، چون بر موضع حق خویش مستقیمند و خداوند نیز برای دلگرمی و صلابت آنها، باران لطف و رحمتش را بر سرشان فرو میفرستد که نه تنها مایه عمران آخرت آنها که مایه آبادی این جهان نیز میشود، چراکه ریزش الطاف حق در این جهان، مدیون مقاومت بر ایمان است:
«وَ اَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لَاسْقَیْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا (جن ۱۶)؛ «و اگر آنها (جن و انس) بر طبقه ایمان،استقامت ورزند، ما آنها را با آب فراوان سیراب میکنیم». فراوانی آب باعث فراوانی نعمتی میشود و این نتیجه همان مقاومت بر مسیر حق است.
نکته حائز اهمیت در امر استقامت، وجود ایمانی برخاسته از باور و اعتقاد قلبی است، نه برگرفته از ایمانهای موسمی و مقطعی بیارزش که در حقیقت بیدینی است که در هالهای از دین قرار دارد:
«اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَ جَاهَدُوا بِاَمْوَالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللهِ اُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ» (حجرات ۱۵)؛ مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده و سپس هرگز شک و تردید به خود راه نداده و با اموال و جانهای خود در راه خدا جهاد کردهاند؛ آنها راستگویانند.»
در تاریخ چهرههایی که در مقطعی مؤمن بودند، اما توفیق مقاومت در این راه را نیافتند بسیارند؛ چهرههایی که با سوابق درخشان، سرانجام به خاطر فرصت طلبی و تغییر مواضع بر اساس مطامع و منافع دنیوی، دچار انحراف از مسیر حق شدند. شیطان از جمله همین افراد بود که هم ایمان خدا و هم ایمان به معاد داشت. او سابقه ۶۰۰۰ ساله عبادت در پیشگاه خداوند را به خاطر یک لحظه تکبر نسبت به انسان به باد داد و از عرش به فرش رسید. حضرت امیرالمؤمنین در این مورد میفرمایند: «وَ کانَ قَد عَبَدَاللهَ سِتَّهَ آلافِ سَنَهٍ لایُدری اَمِن سِنِّی الدُّنیا اَم مِن سِنِّی الآخِرَهِ» (نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۲)؛ «او خداوند را ششهزار سال عبادت کرد که معلوم نیست از سالهای دنیایی است یا آخرتی!»
از دیگر نمونههای تاریخی، زبیر است که چهارمین یا پنجمین کسی بود که مسلمان شد؛ آن هم در سن دوازده یا پانزده یا شانزده سالگی. او در دوران پیامبر از خواص حضرت بود و نقل شده که پیامبر فرمود: «لِکُلِّ نَبیٍّ حَواریٌّ وَ حَواریّی الزُبَیر بن العوام»؛ برای هر پیامبر حواری (خواص) هست و زبیر پسر عوام از خواص من است. از سوابق شجاعت او همین بس که در جنگ خندق، هنگامی که پیغمبر خواست از حال مشرکان باخبر شود اعلان کرد: چهکسی میتواند از قریش برای ما خبر بیاورد؟ زبیر برخاست و گفت: من! حضرت سه بار این سؤال را تکرار کردند و در هر سهبار کسی به جز زبیر جواب نداد.
عاقبت هم او رفت و خبر آورد. او از علاقمندان و شیفتگان مولا بود و در غربت ایشان در کنار حضرت بود و به هنگامی که حضرت فرمودند: «وفاداران من فردا صبح با سرهای تراشیده و همراه با سلاح خود به منزل من بیایند»، تنها سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر به وعده خود وفا کردند. همچنین در شورای شش نفرهای که عمر تشکیل داد، او حامی امام علی علیه السلام بود. چهرهای با این سوابق درخشان، سرانجام دنیا او را فریفت و فتنه جمل را به پا کرد و در همین فتنه کشته شد.
آری؛ خواص از موضع حقی که اتخاذ کردهاند خارج نشده و بر آن استوارند و نسبت به آن دچار ندامت، حسرت، اندوه، حزن و ترس نمیشوند؛ زیرا اهل وظیفه و تکلیف هستند.
عوامل چرخش از موضع حق:
بحث مهم در باب خواص این است که چه عواملی سبب عدول برخی از خواص از موضع حق، و چرخش به سوی بی تفاوتی و یا ضدیت با آن شده است؟ در تاریخ اسلام کم نیستند آنان که بصیرت داشته، حق را از باطل میشناختند، ولی پشتپا به بصیرت خویش زدند و در جبهه مخالف قرار گرفتند؛ زبیر و طلحه از این قبیل بودند. بسیاری از آنان که در کوفه، حضرت مسلم نماینده امام حسین علیه السلام را تنها گذاشتند، از این قماش انسانها بودند. سؤال اساسی این است که راز این چرخشها و عدول از مواضع چیست؟
این راز را باید در دنیاپرستی جستجو کرد. وقتی دنیا در دیدگاه انسان «هدف» و «معبود» شد، باید منتظر این چرخشها هم بود. آری، اساس تمام چرخشها از حق، فتنهها و بحرانها، رذیله دنیاپرستی است که پیامبر آن را اصل و بنیان هر نافرمانی و سرآغاز همه گناهان نامید.
دنیاپرستی جلوههای مختلفی دارد؛ خودپرستی، مالپرستی، ریاستطلبی، ملاحظات خویشاوندی و دوستی از جمله این موارد است. سخن را در این زمینه با تعبیری از مقام معظم رهبری به پایان میرسانیم که فرمود:
«وقتی که خواص طرفدار حق در یک جامعه – با اکثریت قاطعشان – آن چنان میشوند که دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا میکند، از ترس جان، از ترس از دستدادن مال و مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر میشوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمیایستند و از حق طرفداری نمیکنند و جانشان را به خطر نمیاندازند – وقتی این طور شد – اولش با شهادت حسین بن علی علیه السلام با آن وضع آغاز میشود و آخرش هم به بنیامیه، شاخه مروانی، و بعد بنیعباس و بعد از بنی عباس هم سلسله سلاطین در دنیای اسلام تا امروز میرسد!»
[۱]. سید جلال الدین محدث، فهرست موضوعی عزرالحکم، صفحه ۲۲۹
[۲]. همان