عمار؛ ستارهای درخشان
صادق منتظری
حرف اول
بعضی از آدمها همین که قدم از قدم برمیدارند، تلوتلو میخورند و نقش بر زمین میشوند. باید دستانشان را گرفت تا راه بیفتند، حرکت کنند، و شاید به مقصد برسند.
بعضی از آدمها فقط میتوانند گلیم خود را از آب بگیرند، فقط قادر هستند بار خود را به مقصد برسانند. ظرفیت اندیشه، دل و اقدام این آدمها بیش از این توان ندارد.
بعضی از آدمها خود میروند و دیگران را هم میبرند. حرکاتشان عمیق و نگاهشان وسیع است و افق اهدافشان پیش پا افتاده نیست. آنان میروند تا اندیشهشان را بزرگ و بزرگتر کنند، احساسشان را جهت دهند و اقدامشان را گستردهتر نمایند. آنها چراغ و نشانه هستند؛ پناهگاههای مطمئن زندگی میباشند.
خیمهی رسول(ص) جای چراغها و نشانهها بود؛ جایگاه آدمهایی که سرشان به تنشان میارزید؛ آدمهایی که حرفها برای گفتن داشتند و عطش کسب معرفت در وجودشان هویدا بود. خیمهی پیامبر(ص)، خیمهی کسب معرفت، تمرین، تلاش و استقامت، حرکت و هجرت و… بود. خیمهی رسول(ص) جای یاسر، سمیه، عمار، سلمان و شیعیان خاص بود.
خیمهی تلاش و استقامت
یک مشت میز و صندلی زوار در رفته که گوشه و کنار مدرسه جمع شده است، یک انبار پر از خرت و پرت و گرد و خاک، یک مسجد غریب در کنار شهر که تار فراموشی بر در و دیوارش نشسته است. اعضای این خیمه، آستینها را بالا زدهاند تا کاری کنند کارستان. مربی حرفی بر زبان جاری نمیکند؛ فقط کار میکند و عرق میریزد. کار که تمام میشود، همه خسته و کوفته میروند به خانههایشان. خیمه میشود یک اقدام، یک حرکت برای ایجاد مفهوم تلاش و پویایی در اعضای خود. موضوع خیمهی این هفته، میشود تلاش و استقامت.
***
همه مشغول ساختن مسجد مدینه بودند. مسلمانان سنگها را از اطراف میآوردند. عمار به اندازهی دو نفر سنگ حمل میکرد. پیامبر(ص) به او فرمودند: عمار! این قدر به خودت زحمت نده. عمار گفت: دوست دارم در ساختن این مسجد بیش از این کار کنم. (۱)
خیمهی ایثار و دستگیری
قدیمیها میگفتند: دارالمجانین؛ امروزیها میگویند: آسایشگاه معلولان و ناتوانان ذهنی. یک عده آدم عجیب و غریب جمع شدهاند کنار هم، هرکدام ادا و اطوار خود را درمیآورد. گاهی طبیعی و گاهی غیر طبیعی هستند.
این هفته اعضای خیمه آمدهاند دارالمجانین، تا معرفت بیاموزند، تا به خود بیندیشند، تا قدر نعمتها را بدانند و تا لذت شکر را بفهمند. این خیمه با خیمههای دیگر فرق دارد. این خیمه، خیمهی حرف و حدیث نیست؛ خیمهی عمل است؛ خیمهی رجوع به خویشتن است.
رفتن به سراغ یک مشت آدم علیل و دستگیری از یک عده آدم بیبضاعت، میشود خیمهی معرفت. این هفته اعضای خیمه قرار گذاشتهاند تا جشن گلریزان بگیرند، تا برای یک جوان دم بخت پول پیش اجارهی خانه جمع و جور کنند.
***
پیرمرد غریبی با لباس پاره و اندامی لاغر در گوشهای نشسته بود. پیامبر (ص) از او پرسیدند: چه حاجتی داری تا برآوریم؟ پیرمرد گفت: مدتی است بیغذا و بیلباسم و خرج راه ندارم تا به سوی خانوادهام برگردم.
پیامبر(ص) در یک اقدام ظریف، تمامی اعضای خیمه را شریک در ایثار کردند و فرمودند: همراه من چیزی نیست تا به تو بدهم، اما تو را به خانهای راهنمایی میکنم که هرچه بخواهی، بدهد. پس حضرت او را همراه بلال به خانهی حضرت زهرا(س) فرستادند.
نکتهی قابل توجه آنکه پیامبر(ص) بلال را در این راه به همراهی میطلبد و زهرای اطهر(س) را به مدد سائل فرا میخواند. همه باید شریک این قافله باشند. زهرا(س) گردنبند خویش را به فقیر بخشید، تا از فروش آن نیاز خویش را برآورده سازد.
عمار گردنبند را به ۲۰ دینار و ۲۰۰ درهم پول نقد و لباس و نان و گوشتی که آن مرد را بپوشاند و سیر کند و رهتوشهای که او را به خانه برساند، خریداری کرد. عرب از سخاوت عمار به تعجب افتاد. عمار به خانه برگشت و گردنبند را در پارچهی گرانبها و معطری گذاشت و همراه با کنیزی که آن را از پول غنایم خیبر خریده بود، پیش رسول اسلام فرستاد و به پیامبر(ص) هدیه داد.
پیامبر(ص) گردنبند و کنیز را به فاطمه(س) عطا کردند. زهرای اطهر (س) گردنبند را گرفت و کنیز را در راه خدا آزاد کرد. کنیز خندید. حضرت زهرا(س) پرسید: برای چه میخندی؟ جواب داد: به این گردنبند میخندم؛ گرسنهای را سیر کرد، مرد برهنه و محتاجی را پوشانید، فقیری را بینیاز ساخت و بندهای را آزاد کرد و عاقبت هم به سوی صاحبش برگردانده شد. (۲)
در خیمهی معرفت رسول (ص) آنقدر زیبا مفاهیم به مخاطبان منتقل میشود که هر کس بر اساس ظرفیت خود به کسب معرفت میپردازد. خندهی کنیز، نمونهای زیبا از فهم مفهوم ایثار مال است.
خیمهی ادب و مدارا
عدهای آمدهاند تا بدگویی کنند؛ مربی را به باد تهمت و افترا بگیرند؛ خاک و خاشاک بر سر مربی بریزند، اما رسول مهر (ص) لام تا کام حرف نمیزند؛ فقط مدارا و محبت مینماید، اما تلافی نمیکند و عمار ریز به ریز سکنات مربی را به دل میسپارد تا سرمایهی آیندهاش باشد.
میان خالد بن ولید و عمار، مشاجرهای شد. خالد به عنوان شکایت، پیش پیامبر(ص) رفت و در حضور عمار، تا آنجا که توانست نزد پیامبر (ص) از او بدگویی کرد، تا آنکه عمار گریان شد، اما تلافی نکرد. پس به پیامبر(ص) گفت: یا رسولالله! میبینی که چه میکند؟
پیامبر (ص) سر برداشت، فرمودند: «هر کس عمار را به خشم آورد، خدا او را مورد غضب خود قرار میدهد. هر کس عمار را سفیه و بیخرد بشمارد، خدا او را سفیه و نادان میشمارد» (۳)
عمار، نشانه بود
«تو اهل بهشتی و گروهی ستمکار تو را میکشند». (۴)
سرا پای عمار را ایمان پر کرده و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است». (۵) سخنان پیامبر(ص) دربارهی عمار دهان به دهان میگشت. این کلمات، شخصیت عظیمی برای عمار پدید آورده بود. دیگر عمار نشانه بود، چراغ بود، خط هدایت بود. هرگاه امری بر یاران پیامبر(ص) مشتبه میشد، میگفتند: ببینید عمار یاسر چه میکند و کدام طرف را انتخاب مینماید؟
بعد از پیامبر(ص) اوضاع آشفته شد. هر کس حرفی میزد و مردم گیج شده بودند. علی(ع) در میان هجمهی نابخردان و سیاسان گرفتار آمده بود. کثیری از اصحاب پیامبر(ص) با مصلحت، منفعت، غفلت و جهالت همآغوش شده بودند. اما رسول اکرم (ص) کام عمار را با شهد شیرین ولایت برداشته بود و او ولیّ را میشناخت پس در جمع قریش فریاد برآورد:
«ای گروه قریش و ای مسلمانان! اگر ندانستهاید، بدانید که اهل بیت پیغمبر شما، شایستهترین میراثبران و مقامترین افراد در امر دین و ایمنترین مؤمنان هستند. علی(ع) طبق پیمانی که خدا و رسولش با شما بستهاند، ولیّ شماست. امتیازات آشکار علی(ع) را میدانید. شما در مشکلات دینی ناچارید به او رجوع کنید.» (۶)
در جای جای تاریخ، جای پای عمار نشانهی حرکت بر مدار ولایت بود. جنگ جمل، جنگ نهروان و اوج حماسهی این پیرمرد نود و پنج ساله در جنگ صفین نمودار شد. خون پاک عمار، سند گویایی از حقانیت امیرالمؤمنین(ع) بود.
***
زبده یعنی نشانه، و خیمه جایگاه پرورش نشانهها است. زبده یعنی چراغ، و خیمه جایگاه تربیت چراغهای راهنما است. زبده یعنی یک سر و گردن از دیگران بیشتر فهمیدن و فهم تنها با کلمات و گفتگو حاصل نمیشود. نیتها و اقدامها اگر بر مدار فطرت حرکت کند، مقصود خیمه حاصل شده است. پایهی اصلی محتوای خیمه، فرمایش گهربار امام صادق(ص) است:
«کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم لیروا منکم الاجتهاد و الصّدق و الورع».
مردم را به غیر زبانتان دعوت کنید، زیرا آنان تلاش، راستی و ورع را در شما مشاهده میکنند. (۷)
پینوشت:
- اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۳۷۳٫
- بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۵۶٫
- اسد الغابه، ج ۴، ص ۴۵٫
- اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۳۷۳٫
- همان.
- بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۱۹۸٫
- همان، ج ۶۷، ص ۳۰۹٫