عقل و دین در دنیای اسلام
نگاهی گذرا به نگرشهای مربوط به عقل و دین و ارتباط آن دو با یکدیگر
عقل و دین در دنیای اسلام
به کوشش سمانه بغیری (پژوهشگر و نویسنده)
آنچه که مربی و خواننده محترم در این مقاله از نظر میگذراند نگاهی تاریخی پیرامون عقل و وحی و افراط و تفریط در بالابردن و پایین آوردن جایگاه عقل در میان متفکران و علمای اسلامی است. توجه به این نکته اساسی به نظر میرسد که آنچه اسلام را دینی جاوید خواهد کرد پیوند دادن میان عقل و وحی خواهد بود. در هر دورهای که افراط یا تفریطی در مورد تعریف عقل و یا ارزش گزارههای عقلی صورت گرفته نه تنها باعث نزاعهای قومی و فرقهای شده است، بلکه سرعت استیلای تمدن اسلامی را بر جهان کند کرده است.
در حال حاضر نیز دو تفکر کلی در دنیای اسلام حاکم است؛ تفکر ناب شیعی که با وجود شخصیت امام خمینی (ره) در قالب انقلاب اسلامی به عرصه ظهور رسید و قرائتی معقول و منطقی و در عین حال برگرفته از اسلام ناب را برای جهانیان به نمایش گذاشت و دیگری، قرائتی ظاهربین و قشرینگر از اسلام که تحت عنوان تفکر وهابیگری و سلفیگری همچون خورهای به جان جهان اسلام افتاده؛ تفکری که نه تنها پیروان خود را سعادتمند میداند، بلکه قتل عام دیگر مذاهب اسلامی اعم از شیعی و سنی که با ایشان مخالفاند را آزاد میداند. تفکری که گاهی در جهان نیز بهعنوان طلیعهدار تفکر اسلامی مورد ارزیابی قرار میگیرد و در واقع با این نگرش جلوهای وحشیانه و احمقانه را از اسلام عزیز به نمایش میگذارد.
رابطه عقل و دین در جهان اسلام دارای تنشهای فراوانی بوده است البته نه به اندازهای که در مسیحیت این تنش وجود داشته است. تاکید بزرگان دین و خود دین اسلام بر عقلانیت و تفکر مانع از شیوع بی حد این گونه تنشها بوده است. در قرآن کریم چهل و نه آیه انسانها را دعوت به تعقل کرده است و در هجده آیه دعوت به تفکر. از طرفی نیز دعوت به تعلیم و تربیت و یادگیری علوم اعم از دینی و غیر دینی نشان از نگاه دین مبین اسلام و شارع مقدس در این رابطه داشته است به طوری که بسیاری از کسانی که شدیدترین جبهها را در مقابل عقل گرفتهاند ارزشهای محدودی را برای عقل ذکر میکنند. (ابوالفضل عزتی، رابطه دین و فلسفه، ص ۸۳) نگاه غالب در میان فلاسفه و متفکرین اسلامی بر اساس هماهنگی و همنشینی رابطه عقل و دین اسوار شده است و کوششهای بسیاری برای هماهنگی این دو داشتهاند.
به طور اجمالی میتوان رابطه بین عقل و دین را در جهان اسلام به سه دسته تقسیم کرد:
- توافق بین عقل و دین؛ صاحب نظران این نظریه به دو دسته تقسیم شدهاند؛ گروهی که هیچ مخالفتی به بین گزارههای عقلی و دینی قائل نمیشوند و به عبارتی به طور مطلق قائل به توافق بین عقل و دین هستند و بر همین اساس حتی دین را با فلسفه یونان مطابق میدانند. از جمله این افراد میتوان به فارابی و ابن رشد اندلسی اشاره کرد. گروهی که توافق را به طور جزئی قبول دارند و نه به طور مطلق که غزالی از جمله این افراد است.
- توافق بین عقل، دین و عرفان؛ فلاسفهای از جمله شیخ اشراق و صداری شیرازی قائل به آن بودند.
- رابطه و توافق بین عقل، دین و علوم؛ رویکرد بسیاری از نواندیشان نسل اول همچون سیدجمال اسدآبادی، اقبال وعبده بوده است. ۱
به واسطه تعالیم پیامبر و تأکید ایشان بر خردورزی و همچین وجود آیات متعدد قرآن کریم در این رابطه، در جهان اسلام هرگز ایمانگرایی به معنای واقعی بر تفکر اسلامی حاکم نشد؛ هرچند گروههای مختلفی در میان مسلمانان بودند که با جمود بر ظاهر آیات پای عقل را در معرفت انسان بستند که هنوز هم کم و بیش در جهان اسلام وجود دارند. این توجه و تأکید بر ظاهر آیات و روایات را نصگرایی مینامند که در حوزه نصگرایی اهل سنت و نصگرایی در عالم شیعه میتوان به آنها پرداخت.
نصگرایی در میان اهل سنت
از جمله جریانهای عام فکری در جهان اسلام همین نصگرایان بودند که از طریق فرقههای اهل حدیث، حنابله و سلفیه دنبال شدهاند. اهل حدیث قائل به این بودند که مثلاً صفات خداوند را همانگونه که در آیات آمده باید فهمید و چون عقل راهی به شناخت این گونه صفات ندارد نظرش در این رابطه حجت نیست. اهل حدیث در واقع یک مکتب فقهی بودند که منابع استنباط احکام را کتاب، سنت و اجماع میدانستند. ایشان به تدریج این منابع را در معارف دین نیز جاری کردند و برای عقل جایگاهی در معرفت تعریف نکردند؛ بنابراین تمام عقاید ایشان برخاسته از ظاهر آیات و سنت بود. با شروع قرن چهارم هجری ابوالحسن اشعری به احیای تفکر حنابله پرداخت؛ با این تفاوت که وی با تکیه بر عقل سعی در تحکیم این اصول کرد؛ ولی در عین حال قائل به این بود که عقل در شناخت کلیاتی مانند حسن و قبح افعال ناتوان است.۲
در ادامه مکتب حنابله، مکتب ظاهریه نیز تأسیس شد که مؤسس آن داود بنخلف اصفهانی نام داشت. پس از ایشان عالمی که در بنیان نهادن نظریات سلفیه بسیار تأثیر داشت غزالی بود. اگرچه غزالی ادوار فکری مختلفی را طی کرد، ولی در نهایت با نوشتن کتاب «تهافت الفلاسفه» فیلسوفان را در بیست مورد نکوهش کرد و در سه مورد حکم به تکفیر فلاسفه کرد و تا اندازهای راه را برای عقل و معارف عقلی بست.
پس از ایشان در قرن هفتم و هشتم هجری ابنتیمیه دمشقی به احیای تفکرات اهل حدیث پرداخت و در کتابهای خود به نقد کسانی پرداخت که به جانب عقل اهمیت میدهند. وی با تأکید بر ظواهر گزارههای دینی برای بار چندم قشریگری و سطحینگری را در شکل افراطی آن تبیین نمود.۳هرچند این تفکرات در زمان خود ابنتیمیه مورد توجه قرار نگرفت، ولی بعدها توسط محمد بن عبد الوهاب (۱۱۱۵-۱۲۰۶ ق) مورد تأیید و پذیرش واقع شد. وی بهعنوان رهبری از فرقههای اسلامی معروف شد که به آن وهابیت گفته میشود و تا حال حاظر با سطحینگری و ظاهرنگری به دین، راه را برای پیشرفت اسلام ناب بستهاند.
نصگرایی در میان مذهب تشیع
این جریان فکری در میان دانشمندان به اخباریان معروف شدهاند. ایشان در مقابل مجتهدان که منابع استنباط احکام را کتاب، سنت، عقل و اجماع میدانستند، تنها دو منبع اول را قبول کردند؛حتی برخی از آنان پا را فراتر نهاده و قائل به این شدند که حتی ظواهر کتاب (قرآن) نیز حجب ندارد؛ زیرا قرآن مخصوص معصومین نازل شده و تنها ایشان هستند که قرآن را میفهمند؛ بنابراین تنها چیزی که میتوان برای استنباط احکام و عقاید شرعی به آن متوسل شد سنت و کلام معصومین است.۴مؤسس این نوع تفکر ملامحمد امین استرآبادی متوفای ۱۰۳۳ است. این تفکر در خلال قرنهای یازدهم و دوازدهم در میان دانشمندان شیعی منتشر شد. اخباریان در جمود بر ظواهر حدیث نیز تا جایی پیش رفتند که حکم نمودند باید بر کفن میت نوشته شود «اسماعیل یشهد ان لا اله الا الله» زیرا ایشان در احادیث خوانده بودند که امام صادق(ع) بر روی کفن فرزند خود این جمله را نوشته بود؛ لذا تمام شیعیان نیز باید همین کار را انجام دهند.۵این طرز تفکر که بر خلاف دیدگاه پیشوایان دینی بود پس از دو قرن استیلای فکری در جهان تشیع به وسیله بزرگانی چون وحید بهبهانی و شیخ مرتضی انصاری به اضمحلال رفت.
عقلگرایی افراطی
در جهان اسلام متعزلیان به عقلگرایان افراطی شهره شدهاند. ایشان معتقدند که کار وحی در واقع ارشاد به حکم عقل است. به عبارتی به اعتقاد ایشان عقل انسان برای کشف راههای هدایت و سعادت بشری کفایت میکند و آنچه که بر عهده وحی است راهنمایی عقل به سمت سعادت و یا تأیید آنچه که عقل کشف کرده است، میباشد. بر خلاف اهل حدیث، معتزله بر این باور بودند که شناخت خدا تنها از راه عقل و استدلال و برهان امکان پذیر است.۶برخی از دانشمندان ابن سینا را از این دسته از متفکران قرار دادهاند به عبارتی قائل به این هستند که ابن سینا گرایشهای عقلگرایی افراطی را دارا بوده است.۷البته بایدگفت ابن سینا در واقع یک عقلگرای افراطی نبوده است؛ زیرا چنانکه از بیانات وی روشن میشود هرچند او برخی از آموزههای دینی را قابل اثبات نمیدانست، ولی در عین حال به آنها اعتقاد داشته و این عقیده وی را از عقلگرایی افراطی خارج میکند. ابنسینا در مورد معاد جسمانی میگوید: «معاد جسمانی صرفاً از طریق شریعت اثبات میشود و شریعت حضرت محمد(ص) هم به تفصیل در مورد سعادت و شقاوت جسمانی بسط سخن داده است».۸ به نظر میرسد ابن سینا در جایی که عقل راهی برای اثبات نداشته است جانب وحی را ترجیح میداده و این با عقلگرایی افراطی جور در نمیآید.
عقلگرایی معتدل
طبق این نظر میان عقل و دین نه تنها تعارضی نیست، بلکه با یکدیگر تعامل کامل دارند. عقل پیامبر درون است و دین حجت بیرونی برای انسان. حرمت نهادن به هر طرف از عقل و دین نباید باعث بیحرمتی به دیگری باشد. هر دوی آنها با دستاوردهای یکدیگر در تعاملاند. از سویی دین لغزلشگاههای عقل را متذکر شده و از سوی دیگر عقل نیز کار معیار و میزان را برای دین به عهده گرفته است و کار روشنگری در مواردی بر عهده عقل است. این رویکرد تقریباً عامترین رویکرد در میان عالمان شیعی به شمار رفته است. در این میان ملاصدرا از جمله کسانی است که با برقراری و تعامل بین عقل و دین و عرفان سعی در پیوست آنها داشته است.۹ملاصدرا خود نیز هرگز طوری هواخواه فلسفه نبود که بخواهد ارزش و حرمت دین را کنار بگذارد. وی در سخنان خود میگوید: «شکسته باد آن فلسفه که قوانین آن با قرآن و سنت وفاق نداشته باشد».۱۰
پینوشت:
۱٫مرتضی مطهری؛اصول فلسفه و روش رئالیسم در مجموعه آثار؛ ص ۸۹۱٫
- شهرستانی؛الملل و النحل؛ ج۱ ،ص ۱۰۱٫
- احمد بن تیمیه؛درء تعارض العقل و النقل؛ صص۴-۲۲٫
- مرتضی مطهری؛ دهگفتار؛ ص ۱۰۴٫
- همان؛ ص۱۱۰٫
- محمدتقی سبحانی؛«عقلگرایی و نصگرایی در اسلام»؛مجله نقد و نظر؛ شماره سوم و چهارم، ص ۲۱۱٫
- ا.ج. آربری؛عقل و وحی از نظر متفکران اسلامی؛ ترجمه محسن جوادی؛ ص ۵٫
- ابن سینا؛ الاهیات من کتاب الشفاء؛ تحقیق حسن حسن زاده آملی؛ صص۲۶۰-۲۶۲٫
- محمد حسین طباطبایی؛ شیعه در اسلام؛ ص ۶۲٫
- صدرالدین محمد شیرازی؛ الحکمه المتعالیه؛ ج ۸، ص ۳۰۳٫