سیرهزندگیدینیبزرگانانقلاب
محمدعلی رضاپور
چرا دو دوتای ما چهار تا نمیشود؟!
این روزها زندگی ما شده است شتر سواری؛ یعنی همان چیزی که دولادولا نمیشود!
از یک طرف هر چه بخواهیم صحبت از صداقت و سادگی و خوبی و گل و بلبل میکنیم، اما نوبت به خودمان که میرسد، اهل و عیالات میبایست راحت باشند.خودمانیم، هزاربار به دیگران از بابت سادگی و ساده زیستی، خطابههای فراوان کردهایم، اما آیا یک بار هم حتی در حد یک جملهی قصار، خودمان را در همین بابت موعظه نمودهایم؟
نگاهی دوباره به بزرگان عرصهی صداقت و سادگی، برای ما تذکر مجددی است.
اما این مباحث در چند بخش میآید. نخست رعایت حساب و کتابهای اصولی در زندگی شخصی این بزرگان است. از بحثها و مدارک و خاطرات فراوان، تعدادی را گلچین کردهایم، که در ادامه خواهید خواند.
- ساده زیستی
شاید در گام نخست، و در اولین تصور از زندگی ساده و اصولی، واژهی پر استفادهی «ساده زیستی» بهذهن متبادر گردد، که خوب است در این مجال چند نکته از خاطرات حضرت امام (ره)، مقام معظم رهبری و شهید رجایی را دوباره مرور کنیم!
من احتیاجی به چتر ندارم
حجت الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی: هر گروهی که به ملاقات امام میآمدند، امام با آنها ملاقات میکردند؛ اگرچه بنا بود ساعتها در هوای سرد و گرم بمانند. بارها امام حتی در حالی که برف و باران میبارید به پشت بام میآمدند و به احساسات مردم پاسخ میگفتند. بعضی مواقع که برف میآمد و ما میخواستیم بالای سر ایشان چتر بگیریم، عصبانی میشدند و میفرمودند: «مگر مردم چه میکنند؟ من احتیاجی به چتر ندارم.»[۱]
همدردی با مردم
امام در پاریس با وجود آن هوای سرد و به رغم کهولت سنی که داشتند، دستور دادند وسایل گرمازای خانهی مسکونی ایشان را خاموش کنند، تا با مردم ایران که در زمستان ۵۷ دچار مضیقهی شدید نفت بوده و مجبور بودند سرما را تحمّل کنند، وضعی مشابه داشته باشند.[۲]
امام به شدت سرما خوردهاند
آقای علی محمد بشارتی: زمستان سال ۶۲ امام دو هفته ملاقاتهایشان را قطع کردند.این طبیعی بود؛ امام هر چند مدت ملاقاتهایشان را قطع میکنند، مثل ماه مبارک رمضان. بعد از تقریباً ده روز که ملاقاتهایشان آزاد شد، مجدداً دو هفته ملاقاتهایشان قطع شد. من تلفنی از جناب آقای رسولی سؤال کردم که چی شد که امام مجدداً ملاقاتشان قطع شد؟ فرمود: از روزی که امام شنیدند در غرب کشور کمبود نفت وجود دارد ـ چون آن سال زمستان سرد بود ـ دستور دادند بخاریهای جماران را خاموش کنند، لذا امام به شدت سرما خوردهاند.[۳]
دست و صورت کبود امام
حجت الاسلام و المسلمین سید محمدباقر حجتی: یک بار که خداوند رحمان به این بنده توفیق عنایت فرمود که به دست بوسی امام تشرف حاصل کنم، آن جناب در سرمای سوزان در رواق کوچک خانۀ خود روی یک صندلی کهنه نشسته بودند، و سرمای آزار دهندۀ جماران دست و صورت ایشان را تقریباً از سرخی به کبودی متمایل ساخته بود. علت را جویا شدم که چرا وسیلهی گرم کنندهای در این سرمای سخت و فضای باز نزد ایشان گذاشته نمیشود؟ پاسخ شنیدم که امام میخواهند با مردم همدرد باشند.[۴]
مگر میخواهند کوروش را وارد ایران کنند
حجت الاسلام و المسلمین فردوسی پور: روزی از کمیتهی استقبال از تهران به پاریس تلفن زدند. من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم. تلفن کننده، شهید مظلوم دکتر بهشتی بود که میگفت: برای ورود امام برنامههایی تنظیم شده، به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش میکنیم، چراغانی میکنیم، فاصلهی فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلی کوپتر میرویم. وقتی خدمت امام مطالب را عرض کردم، پس از استماع دقیق که عادت همیشگی ایشان بود – که اول سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آن گاه جواب گویند – با همان قاطعیت و صراحت خاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر میخواهند کوروش را وارد ایران کنند؟ ابداً این کارها لازم نیست. یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز میگردد. من میخواهم در میان امّتم باشم و همراه آنان بروم، ولو پایمال بشوم.»[۵]
پناه بردن به موکت
حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی:
بر خود واجب میدانم که شهادت دهم زندگی داخلی آیت الله خامنهای نه از باب این که رهبر عزیز انقلاب ما به این حرفها نیاز داشته باشند، بلکه وظیفهی خود میدانم تا این مهم را به مردم مسلمان و انقلابی ایران بگویم.
من از داخل منزل ایشان مطلع هستم. مقام معظم رهبری در خانه، بیش از یک نوع غذا بر سفره ندارند. خانوادهی معظملَه روی موکت زندگی میکنند. روزی به منزل ایشان رفتم، یک فرش مندرس آنجا بود. من از زبری آن فرش به موکت پناه بردم!
مدتی بود پنیر نداشتیم
سردار شوشتری: یکی از دوستان من که به منزل مقام معظم رهبری رفته بودند، میگفتند: من یک روز صبح برای کار مهمی به منزل آقا رفتم، دیدم در سفره ایشان فقط نان و پنیر بود. من میدیدم که بچهها با اشتهای فوقالعاده صبحانه را میخورند. گفتم: چرا اینطور؟ آقا فرمودند: «مدتی بود پنیر نداشتیم و تازه کوپن اعلام شده.»[۶]
مگر شما پزشک خصوصی ندارید؟
حجت الاسلام احدی: یک روز در جماران منبر رفتم و خاطراتی را از زندگی مقام معظم رهبری بیان کردم. بعد از سخنرانی، پزشکی به من مراجعه کرد و گفت: بگذار من هم یک خاطره برای تو بگویم. روزی در مطب نشسته بودم. یک خانم به همراه فرزندش به من مراجعه کردند. پس از معاینه، چهرهی فرزند مرا به فکر فرو برد، چون به مقام معظم رهبری شباهت داشت. نام و فامیلش را پرسیدم. از آن خانم هم سؤال کردم که آیا شما با آیتالله خامنهای نسبتی دارید؟ گفت: بله، اما شما به کسی نگویید؛ من همسر ایشان هستم. تعجب وجودم را گرفته بود. به خانم مقاممعظم رهبری گفتم: مگر شما پزشک خصوصی ندارید؟ ایشان گفت: خیر، آقا اجازهی چنین کاری را نمیدهند و میگویند شما باید مثل سایر مردم، در نوبتهای بیمارستان به پزشک مراجعه کنید.
من این خاطره را از زبان آن پزشک در جماران شنیدم. تمام مشخصات وی نیز نزد من موجود است؛ اما با این حال بیشتر تحقیق کردم و از آیتالله مصباح هم پرسیدم؛ ایشان هم موضوع را تأیید فرمودند.[۷]
برنج کوپنی ما تمام شد
حجه الاسلام و المسلمین سیدعلیاکبر حسینی: یکی از نزدیکان ما که در ایام جنگ و بعد از آن با حضرت آقای خامنهای رفیق و همراه بود، و الآن هم به طور خیلی نزدیک و صمیمی با ایشان مراوده دارد، روزی به من گفت: در ایامی که ارزاق، کوپنی و محدود بود و آقا نیز رییس جمهور بودند، یک روز به من فرمودند: حسین! برنج کوپنیمان تمام شده. شما یک مقدار برنج برای ما قرضی بیاور، تا بعد از دریافت برنج کوپنی، قرض شما را بپردازیم.[۸]
لازم نیست دوچرخه بخرید
حدود سال ۱۳۶۵، یک روز آقا فرمودند: بروید از میدان سید اسماعیل، یک دوچرخهی دست دوم برای بچهها بخرید. وقتى به آنجا مراجعه کردم، هر چه گشتم، دیدم قیمت دوچرخههای دست دوم پنج هزار تومان به بالاست. از مشهد هم قیمت گرفتم؛ همان مقدار بود. از طرفى، بچههای آقا مرتب به من میگفتند: آقاى رجب زاده! دوچرخه چه شد؟ وقتى خدمت آقا رسیدم و قیمتها را خدمتشان گفتم، فرمودند: «نه؛ با این قیمت ها، لازم نیست براى بچهها دوچرخه بخرید.»[۹]
میترسم خیلیها باور نکنند
حجت الاسلام و المسلمین سیدعلیاکبر حسینی: ما زمانی خدمت ایشان رفتیم و از حضرت آقا درخواست نمودیم تا اجازه بفرمایند از داخل منزلشان و وضعیت زندگیشان فیلم برداری کنیم، تا مردم وضعیت زندگی رهبر خود را ببینند و بفهمند که ایشان چگونه زندگی میکنند؛ حضرت آقا فرمودند: «اگر شما بخواهید زندگی مرا نشان بدهید، میترسم خیلیها باور نکنند.»[۱۰]
به جز آن قالی، قالی دیگر در منزل نداریم
آیت الله مصباح یزدی: ایشان خودشان به من فرمودند: «من وقتی ازدواج کردم، همسرم از پدرش ـ که فرش فروش بوده ـ فرشی به عنوان جهیزیه به همراه داشته است که هنوز نیز، با وجود فرسودگی آن، در منزل ما از آن استفاده میشود و به جز آن، قالی دیگری در منزل نداریم. چند مرتبه هم اخ الزوجه گفتهاند که این قالی نخ نما شده و خواستهاند که آن را عوض کنند، ولی من اجازه ندادهام. من در طول این دوران یک مرتبه گوشت تازه نخریدهام، کوپن گوشت سردی که همهی مردم از آن استفاده میکردند، ما نیز از آن استفاده میکردیم؛ مگر آن که گوشت نذری میآوردند. سایر مایحتاج زندگی مثل پنیر، نفت و کره نیز به همین صورت تهیه میشود».[۱۱]
همین هم زیادی است
پسر خواهر شهید رجایی[۱۲] میگوید: وقتی فرصتی دست داد که با داییام در یک موقعیّت خصوصی مانند گذشته، گفت و گوی خودمانی داشته باشم، به او گفتم: ما چه گناهی مرتکب شدیم که شما رییس جمهور شدید و فامیل از دیدنتان محروم شدند؟ گفت: راست گفتی. مسؤولیّت و رسیدگی به مشکلات جامعه تا حدودی وظایف خانوادگی را تحت الشعاع خود قرار داده است. فلان روز ساعت شش صبح، همه با هم به نهاد ریاست جمهوری بیایید که دیدار و صلهی رحم انجام شده باشد.
روز موعود جمعی از بستگان به دیدنش رفتیم. او مانند مسافران، همراه خانوادهاش در یکی دو تا اتاق زندگی محقّرانهای داشت. گویی هر چه زودتر باید از آنجا برود! در شگفت شدم وقتی دیدم در یک اتاق، روی یک موکت، با یک فلاکس چای بر میز ساده و چند صندلی حصیری آمادهی پذیرایی از ماست!
به شوخی گفتم: خدا وکیلی، شما با این زندگی ساده آبروی هر چه رییس جمهور را بردهاید!
گفت: شما راست میگویید.
گفتم: یعنی میگویید اینطور نیست؟ آخر، دایی جان! از شما توقّع نداشتیم مبلمان سلطنتی داشته باشید، امّا این صندلیها مخصوص باغچه است، نه اتاق پذیرایی شما.
گفت: بله، اگر قرار است در حکومتی که دم از اسلام و جمهوریت میزند، مسؤول حکومت بخواهد ـ و باید هم بخواهد ـ بر اساس اسلام، عدالت اجتماعی را در آن جامعه برقرار نماید، بیتردید باید ـ پیش از همه، خود رییس حکومت ـ مثل همه یا اکثر مردم باشد. بنابراین، همین هم برای من زیادی است.
صندلی و میزکار
وقتی شهید رجایی نخست وزیر شده بود، یکی از همکاران سابق دوران معلّمی به دیدنش آمد. او که ابتدا محلّ سابق وزارت آموزش و پرورش در خیابان اکباتان را محلّ نخست وزیرى و اتاق منشى وزیر فرهنگ شاه را برای دفتر کار خود انتخاب کرده بود، امکانات دفتر و مخصوصاً صندلیهای اتاق کار آقای رجایی را نپسندید و گفت: آقای رجایی! حالا شما نخست وزیر هستید. این صندلیهای دسته چوبی برای کلاس درس و امتحانات دانش آموزان مدارس است. وزیران چه گناهی کردهاند که باید مثل دانش آموزان روی این صندلیها بنشینند؟
شهید رجایی گفت: اگر صندلی وزیران نرم و راحت باشد، آنان نمیتوانند مشکلات مردم را احساس و لمس کنند. اگر این صندلیهای خواب آور باشد، آقای وزیر یادش میرود که وزیر جمهوری اسلامی است!
خانهی مصادره شده
یک بار شهید رجایی یکی از وزیرانش را از کار برکنار کرد. وقتی یکی از یاران پرسید: چرا چنین کردید؟ گفت: این آقا هنوز جا خوش نکرده، میگوید: خانهی سی صد متریام برای خانواده و محافظانم کوچک است؛ یکی از خانههای مصادره شدهی طاغوتیان را به من واگذار کنید یا بفروشید، تا زن و بچّهام کمتر در عذاب باشند.
من به او گفتم: آقاجان! ما انقلاب نکردیم که خانههای مردم را مصادره کنیم، بعداً خودمان در آنها سکونت کنیم. ما آمدهایم مشکل مردم را حل کنیم. اگر قرار باشد مثل آنها (طاغوتیان) در آن خانهها زندگی کنیم، مشکلات مردم را فراموش خواهیم کرد.
من که نخست وزیر هستم، فکر میکنم خداوند بزرگترین جایی را که در جهنّم ممکن است برای نخست وزیر آماده کرده، به خاطر این است که هر جملهای که میگوید و هر حرکتی که میکند، با سرنوشت ۳۶ میلیون نفر[۱۳] انسان پیوند دارد.
- پرهیز از اصراف و تجمل گرایی
شاید نقطهی مقابل ساده زیستی، تجمل گرایی و به دنبال آن اسراف و بی بند و باری در الگوی مصرف زندگی باشد. بررسی این نکته و عزم مبارزه با آن در زندگی بزرگان نیز مهم و اساسی است.
میز و صندلی مطالعه مربوط به قبل از انقلاب بود
آیت الله هاشمی شاهرودی: زندگی شخصی آقا از سادگی و سلامت خاصی برخوردار است. این سادگی به زندگی نزدیکان ایشان نیز سرایت کرده است. آقا و فرزندانش اهل تجملات نیستند. همین اعتقاد، آنان را از سوء استفاده از مقام و موقعیت بازداشته است.
من این سادگی را در منزل ایشان به تماشا نشستم. روزی معظملَه مرا به کتابخانهی خود دعوت کردند. من در آن جا یک میز ساده و قدیمی دیدم. در کنار میز نیز یک صندلی کهنه بود. آن میز و صندلی مربوط به قبل از انقلاب بود. مقام معظم رهبری در کتابخانهی سادهی خود، هنوز از همان میز و صندلی استفاده میکنند.
بروید همان فرش را بیاورید
آقای محسن رفیقدوست: در خانهی آقا تعدادی زیلو بود. آنها را جمع کردیم و فروختیم و یک مقدار هم پول از مال شخصی خودم روی آنها گذاشتم، تا به جای آن زیلوها، برای منزل آقا فرش تهیه کنیم.
وقتی زیلوها را عوض کردیم و فرشها را پهن نمودیم، آقا تشریف آوردند و فرمودند: «اینها دیگر چیست؟!» گفتم: فرشها را عوض کردم.
فرمودند: اشتباه کردید که عوض کردید؛ بروید همان فرشها را بیاورید.
اصرار را بی فایده دانستم و با هزار مکافات رفتم و فرشها را پیدا کردم و توی خانه انداختم. آن فرشها زیلوهایی بودند که واقعاً وقتی به آنها نگاه میکردی، میدیدی که نخشان در آمده و ساییده شدهاند.[۱۴]
اجازه ندادند دو چراغ یک زمان روشن باشد
آیتالله موحدی کرمانی: یادم هست در زمان ریاست جمهوری ایشان، جلسهای را با آقای ربانی املشی خدمت آقا بودیم. جلسهی بسیار خوبی بود. وقتی صحبتها تمام شد، قرار شد برای صرف شام در آنجا باشیم. در یک اتاق بزرگ بودیم و بالای سر ما شب چراغ روشن بود. وقتی غذا را آوردند و روی میز گذاشتند، ایشان برخاستند چراغ بالای میز را روشن کردند و وقتی ما رفتیم روی صندلی نشستیم که غذا بخوریم، آقا چراغ طرف دیگر را خاموش کردند و اجازه ندادند دو چراغ یک زمان روشن باشد.[۱۵]
ماجرای شش عدد پلاس
پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، روزی آیتالله خامنهای به منزل ما تشریف آوردند. معظّم له که دیدند ما فرش نداریم، پس از چندی دو عدد پلاس برای ما فرستادند. بعدها مطّلع شدیم که ایشان فرش خانه خود را فروختهاند و با پول آن، شش عدد پلاس خریدهاند دو تا از آن را برای ما فرستادهاند. ایشان دو پلاس را نیز به طلبهای که تازه ازدواج کرده بود و فرش نداشت هدیه میکنند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی که معظّم له رئیس جمهور میشوند و تا به حال که عهدهدار رهبری این جامعه هستند، بارها که به منزل ایشان رفتهایم، همان فرشها را دیدهایم.
زندگی ایشان، چون پیش از انقلاب، بسیار ساده و بیتکلّف است. معظّم له زندگی شخصی خود را مطابق زندگی مستضعفان قرار دادهاند. این در حالی است که روزانه، به دستور ایشان میلیاردها تومان صرف زندگی دیگران میشود، ولی هرگز معظّم له به خود اجازه خرج از این بودجه را در امور شخصی خویش نمیدهند.
حجت الاسلام و المسلمین داودی
سماور برقی و مصلحت!
روزی آیت الله خامنهای در دوران ریاست جمهوری به من فرمودند: فلانی! سماوری برای ما تهیه کن. من نیز در پی این درخواست، به بازار تهران رفتم و با زحمت، سماوری برقی به قیمت تعاونی برای ایشان خریداری کردم.
روز بعد، مقام معظم رهبری به من فرمودند: سماور را پس بدهید!
خدمت ایشان عرض کردم: آقا! من خیلی تلاش کردم تا این سماور برقی را به نرخ تعاونی پیدا کردم.
معظمله فرمودند: بروید سماور نفتی پیدا کنید! مصلحت نیست در این شرایط جنگی که برق جنبهی حیاتی دارد، ما سماور برقی داشته باشیم.[۱۶]
صبحانهی شما همین است؟
حجتالاسلام والمسلمین داودی: اغلب صبحانه اش را همان جا میخورد. یک بار سفیر ایران در ایتالیا که با دادستان قرار داشت، زودتر رسیده بود. وقتی متوجه شد درِ دفتر آیتالله بهشتی باز است، خواست برود او را هم ببیند. نگهبانی که پیغامش را برده بود، برگشت و گفت: سلام رساندند و گفتند: بیست دقیقه وقت صبحانه است؛ اگر جسارت نیست، تشریف بیاورند. سفیر رفت تو. سلام و احوالپرسی که کردند، مستخدم سینی صبحانه را آورد؛ یک تکه نان سنگک، کمی پنیر و یک استکان چای. سفیر پرسید: «صبحانهی شما همین است؟»
آیتالله بهشتی خندید و به شوخی گفت: «همان طلبگی است دیگر؛ ما که سفیر نیستیم.»
همان طور که نان و پنیر را میخورد، به درد دل مهمان گوش میداد که میگفت: بودجهی تبلیغی سفارت هزار تومان است. به معاون وزیر خارجه تلفن کرد و ماجرا را پرسید. وقتی همین حرفها را از او هم شنید، گفت: با هزار تومان در اروپا نمیشود هزار برگ کاغذ چاپ کرد. بعد سفارش کرد با سفیر بیشتر همکاری کنند. موقع خداحافظی بلند شد، مهمانش را بدرقه کند. وقتی دست میدادند، گفت: زودرنج نباشید، کار جمعی مشکلات دارد؛ راه علاج هم صبر و بردباری است.
- رعایت حقوق دیگران (بیت المال و حق الناس)
یکی از کلیدی ترین موارد سبک زندگی دینی ـ به خصوص در بین مسؤولان و در سطح عمومی ـ رعایت حقوق دیگران است. که این مورد نیز فراوان در سیرهی عملی بزرگان انقلاب مشاهده میشود.
نکاتی از زندگانی امام (ره) در همین باره:
لباسها را شستند
حجت الاسلام والمسلمین برهانی: مرحوم آقای اسلامی تربتی که همسایهی امام در قم بود، نقل میکرد روزی با امام در حال رفتن به درس مرحوم آقای شاه آبادی بودیم. فصل زمستان بسیار سردی بود از کنار مدرسهی حجتیه عبور میکردیم، که دیدیم خانمی کنار رودخانه نشسته و دارد پارچهها و کهنههایی را میشوید. نمیدانم مال خودش بود یا کلفت بود. میدیدیم که یخهای رودخانه را میشکست وکهنه میشست بعد دستش را از آب بیرون میآورد و مقداری با دمای بدنش گرم میکرد و دوباره لباس میشست.
امام قدری به او نگاه کرد، بعد به من فرمود: شما بروید، بعد من میآیم. عرض کردم: چه کاری دارید؟ اگر امری هست، بفرمایید. گفتند: نه، شما بروید و خودشان ایستادند و به کمک آن خانم لباسها را شستند و کنار گذاشتند وچیزی هم یادداشت کردند که بعد معلوم شد آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند. هر چه از ایشان پرسیدم قضیه چه بود، فرمودند: چیزی نبود. بعد معلوم شد به آن خانم گفتهاند شما بیایید منزل، من دستور میدهم آب گرم کنند و دیگر شما اینجا نیایید. با آب گرم لباس بشویید و خود من هم کمکتان میکنم.
تو هم مثل دیگران در صف بایست
حجت الاسلام و المسلمین حسن ثقفی: بعد از پیروزی انقلاب، در روزهای اولی که امام به قم آمده بودند، اکثر روزها جمعیت زیادی برای دیدار ایشان به قم میآمدند. مسافر خانهها مملو از جمعیت بود، چلوکبابیها شلوغ و صف نانوایی طولانی بود.
در شهر قم جمعیت موج میزد. پیرمردی لاغر اندام بود که در منزل امام خدمت میکرد و او را بابا صدا میکردند. یک روز امام به او فرمودند: شنیدهام وقتی تو میروی در صف نان بایستی، میگویند: ایشان خدمتکار آقاست و تو را جلو میبرند و هر چند تا نان که بخواهی، بینوبت به تو میدهند. [۱۷] این کار را نکن. این خوب نیست که از این خانه کسی برود و بدون این که نوبت را رعایت کند، خرید کند. تو هم مانند دیگران در صف بایست؛ مبادا امتیازی برای تو باشد! [۱۸]
نکاتی نیز از زندگانی مقام معظم رهبری:
پیگیری کنید چقدر خرج برداشته
حجت الاسلام کبیری: در یک موردی فرزند مقام معظم رهبری که به درس طلبگی مشغول، با وسیلهی دولتی از قم به تهران آمده بود. آقا متوجه شده و خیلی ناراحت شده بودند و به مسؤولان دفتر فرموده بودند: «شما قضیه را پیگیری کنید و ببینید چقدر خرج برداشته، تا ما به ازاری آن را از خودمان به دولت بپردازیم.»[۱۹]
این غذا مال بیت المال است
آیت الله جوادى آملى: یک روز مهمان مقام معظم رهبرى بودم. سفره را که گستردند، فرزند ایشان آقا مصطفى نیز نشسته بود. آیت الله خامنهای به وى نگاهى کردند و فرمودند: پاشو برو! من خدمت ایشان عرض کردم: اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند؛ من از او خواستم که با هم باشیم. آقا فرمودند: این غذا مال بیت المال است؛ شما هم مهمان بیت المال هستید. براى بچهها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند. آنها به منزل بروند و از غذاى خانه بخورند. من در آن لحظه فهمیدم که خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا داده است. [۲۰]
شهید بهشتی و پیرمرد
ظهر یکی از روزهایی که داشت از محل کارش بر میگشت، پیر مردی را دید که داشت یک چرخ دستی را هل میداد. توی چرخ دستیاش پر از خربزه بود. رهگذرهایی که گاه و بی گاه از کنارش رد میشدند، اعتنایی به او نمیکردند؛ حتی وقتی از شیرینی خربزههایش میگفت، رغبت نمیکردند زیر آفتاب بایستند و خربزه بخرند. همه عجله داشتند زودتر به جای خنکی برسند. بهشتی، پیرمرد را که دید، نگه داشت، رفت با او خوش و بشی کرد و همهی بارش را خرید. خانه که رسید، وقتی خربزهها را یکی یکی از ماشین بیرون میآورد، همسرش تعجب کرد، پرسید: «این همه خربزه را کی میخورد؟»
خندید و گفت: «فکرش را نکنید؛ بگذارید توی زیر زمین، همه را خودم میخورم.»
- پرهیزاز افراط و تفریط
دو بلای بزرگ فکری که موجب اعمال ناهماهنگ با مشی اصولی زندگی دینی میگردد، افراط و تفریط در کارهاست. در این قسمت، نکاتی از زندگی شهید بزرگوار بهشتی را بیان میکنیم، که الگوی مناسبی در طرح این بحث بسیار مهم است.
مشکلها آدم را میسازد
میخواست اساس را درست کند، آن وقت دیگر لازم نبود کسی دنبال آشنا بگردد تا کارش راه بیفتد. درست کردن اساس نظام، کار راحتی نبود. باید سخت کار میکرد. از ساعت شش صبح که میرفت محل کارش، گاهی نیمه شب بر میگشت خانه. حقوقی جز حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش نمیگرفت؛ کسی هم تشکری نمیکرد. تمام کارها را با زحمت به آخر میرساند؛ مثل تصویب لایحهی قصاص. مخالفان لایحه میگفتند همهی قوانین اسلام را نمیتوان اجرا کرد؛ میگفتند قصاص خلاف حقوق بشر است؛ اما او راهش را از بین مخالفان باز کرد. یا وقتی طرح تشکیل پلیس قضایی را برای تصویب به مجلس میبردند، طرح چند بار در مجلس گم شد. معلوم نبود چه کسی آن را از مجلس بیرون میبرد. با این احوال، آخر سال گزارش داد: «در جمع، حدود دو میلیون پرونده در سال گذشته به دادگستریها آمده و حدود دو میلیون را هم مختومه کردهاند.»
او (شهید بهشتی) میگفت: «زندگی دردسر دارد، رنج دارد، مشکل دارد، زحمت دارد و همین مشکلها و زحمتها است که آدم را میسازد. از مشکل فرار کردن، ساخته شدن به همراه ندارد.»
کارهایش تازگی داشت
از زندان که آزاد شد، باز هم کارهایش را از سر گرفت؛ حتی جدیتر از قبل. با آدمهای زیادی سر و کار داشت؛ آدمهایی که هر کدامشان با آن یکی از زمین تا آسمان فرق میکرد. میگفت: «اگر کسی را پنجاه و یک درصد قبول داشتید، میتوانید با او کار کنید. اگر بخواهید دور هر کسی را خط بکشید که فلان ضعف را دارد، علی میماند و حوضش.» به خاطر همین خوش برخورد بودنش، خیلیها خانهاش میرفتند و چون خیلی هم منظم بود، برای این دیدارها روز و ساعت گذاشت.
میخواست شیعه و سنی از هم فراری نباشند. یک بار را چند نفر از ترکهای ترکیه که حنفی بودند، از محبت اهل بیت میگفت. آنها گفتند: مگر میشود مسلمان بود و اهل بیت را دوست نداشت؟ به نظر او هم «قصهی ناصبیها و دشمن اهل بیت، از قصهی برادر سنی جدا بود.» برای همین هم کارهایی میکرد که معمولاً امام جماعتهای دیگر نمیکردند. در مسجد مهر نمیگذاشت؛ در عوض، دستمال کاغذیهایی گذاشته بود که اگر کسی خواست، بتواند رویشان سجده کند. موقع اذان گفتن جملههای مستحبیاش را نمیگفت. تصمیم گرفته بود وحدت مسلمانها برایش از ذکر مستحبی مهمتر باشد. این تصمیم را وقتی گرفته بود که نوشتههای مستشرقین اروپایی را دربارهی پیامبر و اسلام خوانده بود. میدید نوشتهاند دو گروه مسلمان اطراف پیامبر را گرفتهاند که هر کدام دیگری را تکفیر میکند.
بیشتر طلبهها درس استاد را همان طور که میگفت، مینوشتند، یا به قول خودشان تقریر میکردند، اما محمد همیشه چیزهای دیگری هم به ذهنش میرسید و مینوشت. درسها را در کاغذهای بزرگی مینوشت و دور و برش را خالی میگذاشت، تا باز بتواند یادداشتهای جدیدتری در این حاشیهها بنویسد.
اگر میخواستند بگویند طلبهای خوب درس خوانده است یا نه، میگفتند در حد سیدمحمد بهشتی است یا نه؟ اگر کسی میخواست درسی بخواند یا درسی بدهد، میآمد پیش محمدبا او مشورت میکرد. هر طلبهای را نمیگذاشتند در قم درس بدهد، اما او این جا هم مثل اصفهان درس میداد. شاگردهایش میدانستند باید درس بخوانند. به طلبههایی که به جای درس، دنبال حاشیه بودند، به شوخی میگفت: «الا یا ایها الطلاب الناشی علیکم بالمتون و لا بالحواشی.»
تازه از اصفهان آمده بود. بیشتر طلبهها معمولاً بلند اذان نمیگفتند، اما محمد راحت ایستاده بود و اذانش را میگفت. هر چه بیشتر میگذشت، بیشتر از محمد حرف میزدند. کارهایش برایشان تازگی داشت؛ میدیدند با خودشان فرق دارد. نعلین نمیپوشد، کفشهایش پشت بسته است و لباسهایش مرتب و اتو کشیده. زیر عبایش لباده میپوشد و عمامهی مشکی کوچکی روی سرش میبندد. همیشه بوی عطر میدهد؛ عطر یاس. راه که میرود، سرش را پایین نمیاندازد. قامت بلندش، وقتی که راه میرفت و سرش را بالا میگرفت، بلندتر به نظرشان میرسید. روزهای آفتابی هم عینک آفتابی میزد، اما چیزی که بیشتر به چشم میآمد، درس خواندنش بود.
بعضی از استادهایش شاگرد میرمحمد صادق بودند. محمد را که میدیدند، یاد آقای خاتون آبادی میافتادند. با بقیهی طلبهها راحت دوست میشد. آنها هم نوجوان بودند مثل خودش. بعد از درس، قبل از درس، هر فرصتی که با هم بودند، میگفتند و میخندیدند. شاید محمد از همه بیشتر میخندید، که یکی از طلبههای بزرگتر نصیحتش کرد که باید کم بخندد. برایش از قرآن شاهد آورد که «فلیضحکوا قلیلاً و لیبکوا کثیراً.» محمد پرسید: «بگو ببینم خندیدن کار حرامی است یا نه؟» طلبهی بزرگتر گفت: «نه. محمد گفت: «حالا که حرام نیست، پس من میخندم.»
چند سال بعد وقتی داشت قرآن را با دقت میخواند و گاهی چیزهایی یادداشت میکرد، به همین آیه رسید و یاد آن طلبهی اخمو افتاد؛ دید اصلاً قرآن کسانی را که پیامبر را تنها گذاشتهاند، این طور نفرین کرده است. از همین نشانهها به این نتیجه رسیده بود که زندگی بانشاط، نعمت و رحمت خدا است و زندگی توأم با گریه و زاری و ناله، برخلاف رحمت و نعمت خدا است.
زهد فروشی
نوع زندگی و معاشرت شهید بهشتی از جمله عوامل دیگری بود که شایعات را علیه وی دامن میزد. عدهای که از زُهد، تفسیر و برداشتی غلط و انحرافی در ذهن داشتند،[۲۱] شیهد بهشتی را متهم به بیمبالاتی میکردند. ایشان خود در سخنانی با اشاره بدین موضوع، میگوید:
«من همان طور که با زهد فروشی در سایر شوون اجتماعی روحم سازگار نبود و نیست، با این زهد و تزهد سیاسی هم روحم سازگار نیست. اینضعف نفس است. وقتی انسان در یک انقلاب مسؤولیت دارد، باید شجاعت داشته باشد.»[۲۲]
مقام معظم رهبری با تبیین فرازهایی از زندگی شهید بهشتی از منظری دیگر بدین موضوع میپردازند. ایشان با نفی هرگونه تحجر و مقدس مابی در اندیشه و عمل شهید بهشتی، میفرمایند:
قیافه و هیات ایشان یعنیعمامه و محاسنش را اگر شما در آن وقت ببینید، با فضلایی که آن روز در ردیفهایشان بودند، از لحاظ شکل ظاهری و حتی با وضع خودش در این اواخر خیلی فرق داشت؛ دُگْم و متحجر نبود. اگر لزوم یک کاری را تشخیص میداد، آن کار را میکرد. آن روز اگر کسی آقای بهشتی را در قم میدید و میخواست فکر کند این آقا چه شغلی از مشاغل روحانی را میتواند بپذیرد، آن چیزی که تا آخر هم به خاطرش خطور نمیکرد، پیش نمازی بود؛ یعنی شغل پیش نمازی به آقای بهشتی نمیآمد؛ درحالی که مطمئناً اگر آقای بهشتی لازم میدانست باید برود در یک مسجدی پیش نماز بشود، میرفت و همان کارهایی را که بایستی در اجتماع انجام بدهد، آن جا انجام میداد؛ کما این که بعدها خودشان در این جا امام جماعت شدند.[۲۳]
نوع سلوک، زندگی و معاشرت شهید بهشتی رحمه الله علیه از جمله علل بروز شایعات در محفل دوستان بود. حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری در این باره میگوید:
«مرحوم بهشتی سبک خاصی در مدیریت داشت. حتی وضع ظاهری ایشان نیز بسیار مرتب بود و در خانهاش از مبل استفاده میکرد و گاهی هم لباده میپوشید. همهی این عوامل جمع شده بود که یک جوی بر ضد ایشان به راه اندازند که مثلاً ایشان «اشهد ان علی ولی الله» را در اقامهی نماز نمیگوید، پس اهل ولایت نیست. در حالی که ایشان میگفتند: «اشهد ان محمّد رسول الله و ان علیاً ولی الله». اما آنها این را بهانهای برای کوبیدن شهید بهشتی قرار داده بودند. از خصوصیات آقای بهشتی قبل و بعد از انقلاب این بود که هیچ موقع، در صدد این نبود که به این حرفها پاسخ بدهد. در جلسهای که روزهای چهارشنبه عصر در منزل ایشان برگزار میشد، بنده به طور متناوب شرکت میکردم. مباحث مختلف اقتصادی و سیاسی و اعتقادی مطرح میشد و ایشان مباحث مختلف فقهی را با تکیه بر فقه سنتی، منتها با واژهای مدرن طرح میکرد و معتقد بود که اطلاعات و دانش ما باید به روز باشد، منتها عدهای مقدس نما بودند و میگفتند: ایشان چون در خانهاش مبل استفاده میکند و به زبان انگلیسی حرف میزند و به خارج از ایران رفته است، آدم انقلابی نمیتواند باشد.»[۲۴]
شهید بهشتی به اندازهی کفاف و عفاف یک زندگی متوسط و متعادل از زخارف دنیا بهره میگرفت و همواره از تظاهر به زهد یا زهد فروشی اجتناب میکرد. او با این که در انظار برخی از مقدسین به بیمبالاتی و عدم احتیاط محکوم بود و بدین جهت؛ شایعات، افتراها و دروغهای زیادی پشت سرش وجود داشت، اما شاید به جرأت بتوان ادعا کرد که وی بر خلاف ظاهرش و آنچه عدهای به وی ندانسته نسبت میدادند، یکی از زاهدترین و محتاط ترین شخصیتهای برجستهی سیاسی بود که حتی کوران مبارزه با رژیم سفاک پهلوی نیز رویهاش را پاس میداشت.[۲۵]
و اما چه میخواهیم بگوییم؟
این چهار موضوع، قطعاً تعریف کاملی از سبک زندگی دینی نیست، اما در میان موارد و شاخصههای فراوانی که وجود دارد، اگر ما التزام به مواردی همچون نکاتی که عرض شد، داشته باشیم، شاید گامهای فراوانی را در اصلاح الگوی زندگی دینی و حرکت به سمت ایجاد سبک زندگی دینی در مشی فردی و اجتماعی خود، برداریم.
اما این سؤال باقی خواهد ماند که چرا با این همه الگو و اطلاعات، باز هم دو دو تای ما چهار تا نمیشود؟
شیوهی طرح بحث این موضوع در خیمههای معرفت
این بحث را به چهار شیوه میتوان مطرح نمود:
- استفاده به عنوان ایجاد انگیزه در طلیعهی بحث و جلب توجه مخاطب به عنوان بحث، بدون اشارهی مستقیم به عبارت اصلی عنوان مبحث؛
- استفاده به عنوان استناد در طرح بحث و یا گریزهای ظریف و فنی در ارایهی بحث؛
- ایجاد انگیزه در مخاطب برای ترغیب وی جهت تحقیق پیرامون بحث و ارایهی آن در جلسهی بعد؛
- استفاده به عنوان دلایل امروزی جهت طرح بحث سبک زندگی دینی و به چالش کشیدن و حلاجی کردن در مباحثهای که توسط مربی مدیریت شود و به سر انجام برسد، که چرا اصلا باید اینطور زندگی کرد؟ و آنهایی که اینگونه زندگی کنند، آیا سعادتمندند یا نه؟
[۱]. برداشتهایی از سیرهی امام خمینی(ره)، ج۱ ص۱۲۹.
[۲]. همان.
[۳] همان، ص ۱۳۰٫
[۴] برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (قدس سره)، ج ۱، ص ۱۳۰٫
[۵] همان. ص ۱۱۰٫
[۶] خورشید در جبهه، ص ۱۵۸٫
[۷]. هفته نامهی پرتو سخن، شمارهی ۱۰۹٫
[۸] همان، شماره ۱۱۴، نقل از حجه الاسلام سید علی اکبر حسینی
[۹]. کیهان، ۲۲/۳/۷۴٫
[۱۰]. خورشید در جبهه، ص ۱۵۱٫
[۱۱] در سایهی خورشید، ص ۱۷۰٫
[۱۲]. مجتبی رسولی.
[۱۳]. آمار جمعیت سال ۱۳۵۹٫
[۱۴]. کیهان،۲۰/۳/۱۳۷۴٫
[۱۵] مصاحبه، ۱۶/۵/۸۰، نقل از آیه الله موحدی کرمانی.
[۱۶]. آقای رجبزاده.
[۱۷]. این امر نشان میدهد امام تا چه حد در جریان همه اخبار و مسایل قرار میگرفتند.
[۱۸]. برداشتهایی از سیرهی امام خمینی(ره)، ج ۱، ص ۱۳۱٫
[۱۹]. خورشید در جبهه، ص ۱۴۸٫
[۲۰] آب، آیینه، آفتاب، ص ۴۷٫
[۲۱] امام علی (ع): «ای مردم، زهد یعنی کوتاه کردن آرزو، و شکرگزاری برابر نعمتها، و پرهیز در برابر محرّمات.» نهج البلاغه، خطبهی ۸۱، ص ۱۲۹٫
علامه شهید مرتضی مطهری (ره): «اسلام طرفدار این دو قدرت است: قدرت اخلاقی و قدرت اقتصادی. میبینید ما زاهدهایی هستیم که در هر دو ناحیه طرفدار ضعف هستیم و ضعف داریم. ما زاهدی هستیم که همیشه از قدرت اقتصادی، از ثروت دوری گزیده ایم؛ یعنی ضعف را انتخاب کردهایم. مردمی که پول و ثروت نداشته باشند، مسلم است کاری را که از اقتصاد ساخته است، نمیتوانند انجام بدهند و باید دست دریوزگی پیش دیگران دراز کنند. از ناحیهی روحی هم اتفاقاً ضعیف هستیم. چون وقتی ما خودمان را به این ترتیب تربیت کردیم که به وسیلهی دور نگه داشتن خود از مال دنیا، به خیال خودمان زاهد شدیم، یک روز که دنیا به همان زاهدها روی میآورد، میبینیم اختیار از کف بیرون رفت؛ میبینیم نه از ناحیهی روحی قوی هستیم نه از ناحیهی اقتصادی. پس زهد در اسلام قوت و قدرت روحی است. با این قوت و قدرت روحی، مال و ثروت دنیا که قدرت دیگری است نه تنها به شما صدمه نمیزند، بلکه در خدمت شما قرار میگیرد.» احیای تفکر اسلامی، صص ۶۲ ـ ۶۳٫
[۲۲] . او به تنهایی یک امت بود، دفتر اول، ص ۲۴۹٫
[۲۳] مجموعه مصاحبه های دوران ریاست جمهوری سال های ۱۳۶۴-۱۳۶۳، ص ۲۵۷
[۲۴] خاطرات حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری، ج ۱، صص ۱۰۱ ـ ۱۰۲٫
[۲۵] «مردم به میدان آزادی رسیدند و با شعارهایی که سر میدادند؛ خصوصاً خانمها، سربازان و درجه داران را منقلب کردند و اینها را به گریه انداختند و این علامت خوبی از داخل ارتش بود. مردم از شهید بهشتی میخواستند سخنرانی کند. به ایشان گفتیم: «چیزی نداریم که شما بر آن بایستید و سخنرانی کنید، بفرمایید روی ماشین که پارک شده است.» ایشان فرمود: «ماشین مردم است، حق الناس است و نمیشود که من روی ماشین بروم.» عاقبت ایشان روی بشکهای رفت و سخنرانی خود را شروع کرد.» همان، ص ۱۸۸٫