راهوروشابلاغپیامرسولان
عبدالله نصری
یکى از موضوعاتى که در بحث و رسالت انبیا باید مورد توجه قرار گیرد، بحث روشهای تبلیغ رسالت است. یعنى باید بررسى کرد که انبیا از چه راه و روشهایى براى پیشبرد اهداف خود استفاده میکردند. در واقع این مسأله بیانگر عوامل موفقیت آنهاست. اگر آنها از روشهای صحیح استفاده نمیکردند، هرگز پیامشان تداوم پیدا نمیکرد. اگر راه و روش ابلاغ رسالت درست نمیبود، اثرى از آن همه ایثارها در طول تاریخ یافت نمیشد.
ابتدا باید گفته شود یک روح کلى بر دعوت انبیا حاکم بود و آن این که تبلیغ انبیا یک تأثیر درونى داشت؛ یعنى به گونهای بود که افراد از درون به سوى آرمانهاى توحیدى به حرکت در میآمدند. و دیگر اینکه آنها از هر فرصتى براى این امر استفاده کرده و در راه تبلیغ دین در مقابل هر شکلى ایستادگى میکردند. این روح حاکم بر دعوت بود، اما در این راه، آنها از شیوههایى خاص نیز بهره میگرفتند.
ما در اینجا به راه و روشهایى که آنها در ابلاغ رسالت خود به کار میگرفتند، اشاره میکنیم.
- بشارت و انذار
یکى از روشهای انبیا در تبلیغ وحى، استفاده از «بشارت» و «انذار» بوده است. بشارت دادن یعنى امیدوار کردن، انسان را نسبت به آینده خوشبین و او را تشویق به کارهاى مثبت کردن. انذار یعنى اعلام خطر کردن و ترساندن. در انذار خطرها و ناگواریهاى آینده براى انسان تشریح میشود، تا مراقب اعمال و رفتار خود باشد.
انبیا هم بشارت میدادند و هم انذار میکردند. قرآن کریم میگوید که ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم، مگر اینکه مردم را هم بشارت میداد و هم انذار میکرد:
«وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ»؛ و ما پیامبران را نفرستادیم، مگر اینکه هم بشارت دهنده باشند و هم بیم دهنده. (کهف، ۵۶)
«فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ»؛ خداوند انبیا را براى بشارت دادن و انذار کردن برانگیخت. (بقره، ۲۱۳)
انبیا، هم مردم را به غفران و مغفرت الهى بشارت میدادند و هم آنها را از غضب الهى میترساندند. آنها به مردم این امید را میدادند که اگر در مسیر خدا حرکت کنند، در بهشت جاودان ساکن شده و از نعمتهاى همیشگى آن برخوردار خواهند شد. همچنین آنان را از عذاب دردناکى که نصیب کافران و طاغیان خواهد گردید، میترساندند:
«و بر الَّذِینَ آمَنُوا و َعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِها الْأَنْهَارُ»؛ (اى پیامبر!) به کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، بشارت ده که براى آنها بهشتهایى است که از زیر درختهاى آن نهرهایى جارى است. (بقره، ۲۵)
«وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»؛ (اى پیامبر!) کسانى را که کافر شدهاند، به عذاب دردناک بشارت ده. (توبه، ۳)
بشارت و انذارهاى انبیا بر دو قسم بود:
الف. بشارت و انذارهاى دنیوى؛
ب. بشارت و انذارهاى اخروى.
در آیات بسیارى به بشارتها و انذارهاى دنیوى انبیا اشاره شده است. در این دسته آیات، این مطلب مورد توجه قرار گرفته است که اگر انسانها دعوت پیامبران را بپذیرند، از نعمتهاى دنیوى برخوردار میشوند و اگر نپذیرند، از یک سلسله عذابهاى دنیوى برخوردار خواهند شد. براى نمونه، حضرت نوح پیامبر به قوم خود چنین فرمودند:
«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُم مِدْرَاراً وَیُمْدِدْکُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَل لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَل لَکُمْ أَنْهَاراً»؛ من به مردم گفتم: از پروردگارتان طلب بخشش کنید، او آمرزندهی گناهان است. (خداوند) ابرهاى بارانزا را به سوى شما میفرستد و شما را با ثروتها و فرزندان کمک میکند و باغها و جویبارها را در اختیار شما قرار مىدهد. (نوح، ۱۰ ـ ۱۲)
پیامبران، مردم را از عذابهاى دنیوى نیز که نصیب مجرمان میشد، بیم میدادند، اما متأسفانه بسیارى از آنها نمىپذیرفتند و عذابهاى دنیوى بر آنها نازل میشد. در این زمینه، آیات بسیارى در مورد هلاکت اقوام نوح و لوط و صالح و شعیب و سایر انبیا داریم. براى نمونه، حضرت شعیب(ع) به قوم خود چنین فرمودند:
«وَیَا قَوْمِ لاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شِقَاقِی أَن یُصِیبَکُم مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنکُم بِبَعِیدٍ»؛ اى قوم! مبادا دشمنى با من موجب شود تا آنچه به قوم نوح و هود و صالح رسید، نصیب شما شود، و قوم لوط از شما دور نیستند.(هود، ۸۹)
بشارت و انذارهاى اخروى نیز که انبیا به قوم خود میدادند، در آیات بسیارى آمده است.
انبیا با نقل تاریخ امتهاى گذشته ـ که بر اثر ظلم و ستم، فسق و فجور، کفران نعمت، تفرقه و پیمان شکنى و کبر و غرور به هلاکت رسیده بودند ـ مردم را از دست زدن به چنین اعمالى سخت میترساندند و به آنها تفهیم میکردند که اگر در مسیر ضد ارزشها حرکت کنند، هر آینه مورد غضب الهى قرار میگیرند و نابود خواهند شد؛ و در مقابل، اگر به فرامین الهى گوش فرا دهند و دستورات وحى را اجرا نمایند، از رشد و تعالى فردى و اجتماعى برخوردار خواهند گردید.
- تکیه بر مردم
یکى از ویژگیهاى دعوت انبیا، تکیهی آنها بر مردم بود. انبیا در تبلیغ و ارشاد خود، نیروهاى مردم را نادیده نمیگرفتند. کوشش آنها این بود که مردم خود بجوشند و خود قیام کنند. آنها میخواستند که مردم خود به حرکت درآیند، نه آن که همواره دیگران آنها را به حرکت درآورند. براى برپایى قسط و عدل در جامعه، از مردم استفاده میکردند و به نیروهاى عظیم پیروان خود بىاعتنا نبودند. آنها در این تلاش بودند که نیروهاى نهفتهی مردم را بیدار سازند، تا مردم، خود در جهت برپایى یک جامعهی توحیدى حرکت کنند:
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛ ما رسولان خود را با معجزاتى آشکار فرستادیم و بر آنها کتاب و میزان را نازل کردیم، تا مردم براى برپایى عدالت قیام کنند.(حدید، ۲۵)
این آیه میگوید که انبیا کوشش داشتند که مردم، خود قیام به قسط و عدل کنند. (لیقوم الناس بالقسط).
- تذکر
یکى از روشهایى که انبیا به مدد آن، انسانها را به سرحد رشد و کمال میرساندند، تذکر بود.
تذکر به معنى یادآورى است، و آگاه کردن انسان از فطرتش تذکر نامیده میشود.
میدانیم که انسان موجودى است که از فطرت الهى برخوردار است. انسان موجودى بدون تعین و ماهیت نیست، بلکه داراى امور فطرى بسیار است. فطریاتى دارد که گاه موجب غفلت و فراموشى قرار میگیرد؛ از خود غافل میشود؛ خدا را به فراموشى میسپارد؛ هدف حیات خود را نادیده میگیرد؛ به سعادت و رستگارى خود بیتوجه میشود؛ راه و مسیر رشد خویش را از یاد میبرد؛ مرگ را نادیده میگیرد؛ و به طور کلى نسبت به رشد و کمال خویش بیاعتنا میگردد.
براى اینکه بتوان انسان را از خواب غفلت بیدار کرد و او را در مسیر رشد آورد، قرآن میگوید که باید به او تذکر داد؛ یعنى فطرت خفتهی او را بیدار ساخت و خدا، قیامت، هدف حیات، نظارت خداوندى، مسیر رشد و… را به یاد او آورد.
به وسیلهی تذکر میتوان پردههای غفلت و فراموشى را ـ که چونان گرد و غبارى بر روى فطرت انسانى نشسته است و نمیگذارد در مسیر رشد قرار گیرد ـ کنار زد و او را با خود آگاهى فطرى به سوى رشد و کمال کشاند.
مسألهی تذکر، آن چنان اهمیت دارد که قرآن آن را یکى از وظایف انبیا دانسته است. انبیا به مدد تذکر توانستند فطرتهاى خفتهی انسانها را بیدار و آنها را به سوى هدف والای حیات رهسپار سازند:
«فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ»؛ یادآورى کن؛ تو فقط تذکر دهنده هستى و بر آنها سیطره ندارى. (غاشیه، ۲۱ ـ ۲۲)
«وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ»؛ یادآورى کن؛ آنها که اهل ایمان هستند، از یادآورى من بهره میبرند. (ذاریات، ۵۵)
انبیاى عظام پس از دعوت انسان به یکتا پرستى، نعمتهاى الهى را به یاد آنها میآوردند؛ چرا که با ذکر نعمتهاى الهى، میتوان فطرت خفتهی انسانها را بیدار ساخت و آنها را متوجه مبدأ متعال کرد. حضرت هود به قوم خود چنین فرمودند:
«فَاذْکُرُوا آلاَءَ اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»؛ نعمتهاى الهى را به یاد آورید؛ باشد تا رستگار شوید.(اعراف، ۶۹)
پیامبران در چند زمینه به مردم تذکر میدادند:
الف. نعمتهاى مادى و معنوى و دنیوى و اخروى؛
ب. نعمت وجود انبیا؛
ج. عذابهاى الهى؛
د. سرگذشت تبهکاران.
قرآن کریم در سورهی انبیا، به این مسأله اشاره میکند که: حضرت ابراهیم(ع) به وسیلهی یادآورى و بحث و گفتوگو با قوم خود، آنها را به سوى فطرت توحیدیشان باز میگرداند. تذکر ابراهیم(ع) آن چنان مفید واقع میشود که هر یک بر اثر تنبه و بیدارى، به خود میگویند که تو چقدر ظالم هستى:
«فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ»؛ پس به خویشتن خویش بازگشتند و گفتند: شما خود ستمگرید. (انبیاء، ۶۴)
نکتهی مهم اینجاست که انبیا تنها با زبان به مردم تذکر نمیدادند، بلکه اعمال و رفتار و شیوهی زیستن آنها نیز تذکر بود. و اگر جز این بود ـ یعنى اعمال و کردار آنها نمودار آیینشان نبود ـ هرگز نمیتوانستند با یادآورى زبانى، مردم را به سرمنزل مقصود برسانند.
- دعوت بر اساس بیّنه
انبیا در ابلاغ رسالت خود از بیّنه استفاده میکردند؛ یعنى در شیوهی تبلیغ خود از دلایل واضح و آشکار بهره میبردند. آنها مردم را بر اساس عقل و منطق به آیین خود دعوت مینمودند. آنها در برخورد با کفار، هم براى حقانیت دعوت خود استدلال میکردند و هم از آنها دلیل و برهان میخواستند:
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ»؛ ما رسولان خود را همراه با حجتهاى آشکار فرستادیم. (حدید، ۲۵)
حضرت صالح (ع) نیز به قوم خود فرمودند که دلیلى آشکار و واضح براى نبوت خود دارم:
«قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَه مِنْ رَبَّکُمْ هذِهِ نَاقَه اللّهِ لَکُمْ»؛ (صالح گفت): دلیل آشکارى از سوى پروردگارتان آمده است؛ و این ناقه دلیلى براى شماست. (اعراف، ۷۳)
حضرت یوسف (ع) نیز با دلیل واضح و آشکار به سوى قوم خود آمده بودند:
«وَلَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ»؛ یوسف از قبل با دلایل آشکار پیش شما آمده بود.(مؤمن، ۳۴)
حضرت موسى(ع) نیز در برخورد با فرعون، پس از آن که رسالت خود را اعلام کرده، به او فرمودند که من از جانب پروردگارم همراه با دلیل و برهان آمدهام:
«وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ»؛ به موسى و هارون فرقان را دادیم، که براى اهل تقوا مایهی روشنى و یادآورى است. (انبیاء، ۴۸)
حضرت رسول اکرم(ص) نیز به پیروان خود میفرمودند که من همراه با دلیل و برهان نزد شما آمدهام:
«قُلْ إِنِّی عَلَى بَیِّنَه مِن رَبِّی وَکَذَّبْتُم بِهِ»؛ بگو: من (براى رسالت خودم) دلیل آشکارى از جانب پروردگار دارم و شما آن را دروغ پنداشتهاید. (انعام، ۵۷)
بینات انبیا، هم شامل معجزات آنها بود و هم شامل دلایل منطقى و بشارتهاى آشکار آنها. آنان غیر از ارایهی معجزات، با کافران به بحث و گفتوگو مینشستند و از آنها میخواستند که با آزادى اندیشه و تفکر، سخن آنان را بپذیرند و همچنین از آنها میخواستند که اگر براى عقاید باطل خود دلیل و برهانى دارند، ارایه دهند. رسول اکرم(ص) از مشرکان میخواستند که دلیل ارایه دهند:
«قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ»؛ بگو: اگر راست میگویید (براى عقاید خود) دلیل ارایه دهید.(بقره، ۱۱۱)
در آیات قرآنى از استدلالهاى انبیا سخن به میان آمده است. استدلال حضرت ابراهیم(ع) با بتپرستان که در سورهی انعام آمده است و در آن از طلوع و غروب خورشید و ماه به نفى بتپرستى میپردازند، نمونهای از استدلالهاى عقلى انبیا است. همچنین آیهی زیر که در آن حضرت ابراهیم(ع) براى نفى بتپرستی، استدلال سادهای ارایه میدهند. در این استدلال، حضرت ابراهیم(ع) روى این نکته تأکید دارند که چون بتها نفع و ضررى براى شما ندارند، پس قابل پرستش نیستند:
«أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَالاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُم أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»؛ آیا جز خدا (موجوداتى) را میپرستید که نسبت به شما سود و زیانى ندارند. اف بر شما و معبودانى که میپرستید؟ چرا نمیاندیشید؟ (انبیاء، ۶۶ ـ ۶۷)
خلاصه آن که دعوت انبیا همواره توأم با بصیرت و آگاهى بود؛ یعنى مردم را از طریق آگاه ساختن به آیین خویش دعوت میکردند، نه آن که با تحمیق و تخدیر، آنها را وادار به پذیرش عقیدهی خاصى نمایند:
«أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَه أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی»؛ من و پیروانم مردم را از روى آگاهى و بینایى به سوى خدا دعوت میکنیم. (یوسف، ۱۰۸)
- حکمت، موعظه و مجادله
انبیا براى تبلیغ آیین خود، از سه روش استفاده میکردند. این سه روش عبارتند از: حکمت، پند و اندرز نیکو، و مجادلهی بسیار نیکو.
«ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَه وَالْمَوْعِظَه الْحَسَنَه وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؛ با حکمت و اندرز نیکو به سوى راه پروردگارت دعوت کن و با آنها (مخالفان) به روشى که نیکوتر است، مجادله کن. (نحل، ۱۲۵)
(قدس) حکمت: سخن متقن و محکم که قابل شک و تردید نبوده، بلکه بر اساس دلیل و برهان باشد، حکمت نامیده میشود. آیهی فوق میگوید که مردم را به وسیلهی دلیل و برهان به سوى پروردگارت هدایت کن.
(رض) موعظهی نیکو: سخنى است که دل را نرم میسازد، رقت قلب ایجاد میکند، انسان را تسکین میدهد، آدمی را از هوا و هوسهاى نفسانى آگاه ساخته و او را بر آن میدارد تا با آنها به مبارزه برخیزد. موعظه، دل را از کدورتها تهى میسازد و به آن صفا و پاکى میبخشد. موعظه میتواند زنگارها را از فطرت انسان دور کند و آدمی را به خود آورد و او را ناگزیر از اصلاح خویش سازد. در این روش، از عواطف و احساسات استفاده میگردد؛ در حالى که در روش اول، از عقل و اندیشه مدد گرفته میشود. به بیان دیگر، موعظه جنبهی عاطفى دارد و حکمت جنبهی عقلى.
قرآن کریم، موعظهای را مفید میداند که حسنه باشد؛ یعنى موعظهای که بتواند منشأ اثر واقع شود. چنین موعظهای از شرایطى چند برخوردار است، که از آن جمله این است که: گوینده خود به آنچه که میگوید، عمل کند؛ موعظه کننده، واعظ غیر متعظ نباشد؛ گوینده سخنى را که بر زبان جارى میسازد، خود به آن ایمان داشته باشد و اثر آن در اعمال و رفتارش مشاهده شود. آن موعظهای میتواند بر فرد تأثیر گذارد و وى را دگرگون سازد، که در خلق و خوى و اعمال و رفتار گویندهی آن متجلى باشد. در این جا از نمونههای بسیارى میتوان سخن گفت؛ از جمله میتوان از برخورد موسى و هارون با فرعون مثال آورد، که در آن از روشهای فوق، استفاده شده است؛ به این بیان که خداوند به موسى و هارون دستور میدهد تا نزد فرعون رفته، به او بگویند که ما فرستادگان پروردگار تو هستیم:
«فَأْتِیَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّکَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَنی إِسْرائِیلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ»؛ به سراغ او بروید و بگویید: ما فرستادههای پروردگار تو هستیم، پس بنىاسرائیل را بفرست و آنها را اذیت و آزار نکن. (طه، ۴۷)
طبق آیهی فوق، خداوند میگوید که به فرعون بگویید: ما از سوى «پروردگار تو» آمدهایم. موسى و هارون نمیگویند که از سوى پروردگار خودمان آمدهایم؛ چرا که میخواهند از یک سو عواطف او را تحریک کنند و از سوى دیگر، به صورت کنایه به او بفهمانند که ربوبیت فقط از آن خداست و تو هیچگاه رب نیستى. همچنین به فرعون گوشزد مینمایند که بنىاسرائیل را شکنجه نکن. پس از آن اشاره به این نکته میکنند که ما سخن بدون دلیل را بر زبان جارى نمیسازیم، بلکه آنچه که میگوییم، بر اساس دلیل و برهان است و تو نیز باید به حکم عقل آن را بپذیرى:
«قَدْ جِئْناکَ بِآیَه مِّن رَّبِّکَ»؛ ما نشانهی روشنى از سوى پروردگار تو آوردهایم. (طه، ۴۷)
سپس موسى و هارون این نکته را گوشزد میکنند که سلامت و آسایش در دو جهان، از آن کسانى است که هدایت الهى را بپذیرند، نه آنهایى که با فرامین خدا به مبارزه برمیخیزند:
«وَالسَّلاَمُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى»؛ و سلام و درود بر کسى باد که از هدایت الهى پیروى میکند.(طه، ۴۷)
سرانجام آنها او را چنین موعظه میکنند که اگر از دعوت الهى سر باز زند، عذاب خداوندى دامانگیر او خواهد شد:
«إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَن کَذَّبَ وَتَوَلَّى»؛ همانا بر ما وحى شده است که عذاب نصیب کسى خواهد شد که (آیات الهى را) تکذیب کند و از آنها سرپیچى نماید.(طه، ۴۸)
دقت در آیهی فوق، نشان میدهد که آنها مستقیماً فرعون را خطاب نمیکنند؛ یعنى نمیگویند ای فرعون! اگر تو سخنان ما را نپذیرى، گرفتار عذاب خواهى شد، بلکه غیر مستقیم و کلى با او سخن میگویند؛ به طورى که هر مخالفى را شامل میشود؛ خواه فرعون باشد و خواه غیر او. در ضمن، براى اینکه او گمان نکند که این نظر موسى و یا هارون است، میگویند بر ما وحى شده است. (اوحى الینا)؛ یعنى این سخنى را که ما میگوییم، از جانب پروردگار است، نه از جانب خودمان.
(س) مجادله:
راغب ـ لغت شناس معروف ـ سخن گفتن از طریق نزاع و غلبهجویى را جدال میگوید. روش مجادله در موردى به کار میرود که فرد مقابل نمیخواهد سخن حق را بپذیرد، بلکه از خود عناد و لجاجت نشان میدهد و میکوشد تا حرف باطل خود را بقبولاند.
قرآن کریم، مجادلهی حسنى را میپذیرد و آن را یکى از روشهای رشد و هدایت به شمار میآورد. آیهی ذیل، صفت احسن (نیکوتر) را در مورد مجادله به کار میبرد؛ یعنى به هنگام جدال باید رعایت ادب را کرد، سخن زشت را بر زبان جارى نساخت، به طرف مقابل خود اهانت نکرد، هیچ گاه دروغ نگفت و از خدعه و نیرنگ استفاده نکرد، و به عبارت دیگر از مسیر حق خارج نشد:
«وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؛ با اهل کتاب، جز با روشى که نیکوتر است، مجادله نکنید. (عنکبوت، ۴۶)
(ره) تبلیغ بدون مزد
یکى دیگر از روشهای دعوت انبیا، این بود که در برابر کارى که انجام میدادند، هیچگاه از مردم اجر و مزدى نمیخواستند. آنها از مردم نه مال و ثروت میخواستند، و نه جاه و مقام. آنان بدون هیچ گونه چشمداشتى به تبلیغ روشهای الهى میپرداختند؛ چنان که قرآن کریم از زبان حضرت نوح(ع) ـ خطاب به قوم خود ـ نقل میکند:
«یَاقَوْمِ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى الَّذِی فَطَرَنی أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»؛ اى قوم من! از شما اجرى نمیخواهم. اجر من بر عهدهی کسى است که مرا آفریده است. آیا نمیفهمید؟ (هود، ۵۱)
قرآن کریم حدود هفده بار نخواستن انبیا را مطرح نموده؛ از جمله در سورهی شعراء از زبان نوح(ع)، هود(ع)، صالح (ع)، لوط(ع) و شعیب(ع) این مطلب را نقل کرده است:
«وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ»؛ من از شما هیچ مزدى نمیخواهم. اجر من تنها بر عهدهی پروردگار جهانیان است.(شعراء، ۱۰۹ و ۱۲۷ و ۱۴۵)
(قدس) برخورد صحیح
یکى دیگر از نکاتى که انبیا براى رشد و هدایت انسانها در نظر داشتند، طرز برخورد صحیح آنها بود.
اساساً هنگامی میتوان افراد را در مسیر رشد و هدایت قرار داد که با آنها به گونهای صحیح برخورد شود. هرگز برخوردى نادرست نمیتواند موجبات رشد فرد را فراهم آورد. چه بسیار برخوردهایى که فرد را نه تنها در جهت رشد قرار نمیدهد، بلکه حتى از مسیر رشد نیز خارج میسازد.
انبیا در برخوردهاى خود از سخنانى نیکو، لحنى ملایم و رویى گشاده استفاده میکردند؛ از اهانت کردن خوددارى مینمودند؛ و عواطف و احساسات طرف مقابل را جریحهدار نمیساختند. برخورد آنها به گونهای بود که صفا و صمیمیت و خلوص و پاکى در آن مشاهده میشد، نه تخریب و سرکوب در لباس اصلاح.
در برخوردى که بنا بود میان موسى(ع) و برادرش هارون با فرعون اتفاق افتد، خداوند از قبل به آنها دستور داد که با او به نرمی سخن بگویید؛ چرا که در این صورت یا سخن نرم و ملایم شما را که همراه با دلایل عقلى و منطقى است، از جان و دل میپذیرد و یا اینکه از ترس مجازات الهى، سر تسلیم فرود آورده، آیین حق را میپذیرد:
«اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى»؛ بروید به سوى فرعون که طغیان کرده است. با او به نرمی سخن بگویید؛ شاید متذکر شود یا خشیت پیدا کند. (طه، ۴۳ ـ ۴۴)
برخورد صحیح از آن چنان اهمیتی در تبلیغ انبیا برخوردار بود، که خداوند به رسول اکرم(ص) میفرماید اگر بدخوى و سخت دل بودى، مردم از کنار تو پراکنده میشدند:
«فَبِمَا رَحْمَه مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ (اى پیامبر!) به سبب رحمت خداست که نسبت به آنها نرم خوى شدى و اگر تندخوى و سخت دل میبودى، از اطراف تو پراکنده میگشتند. (آل عمران، ۱۵۹)
سیرهی پیامبر بزرگوار اسلام(ص) پر از برخوردهاى صحیحى است که منشأ هدایت مردم و تأثیر کلام ایشان شدهاند.
(ص) دعوت آزادانه
انبیا در تبلیغ آیین خود، هیچ گاه کسى را مجبور به پذیرفتن دعوت الهى نمیکردند، بلکه همواره فرصت اندیشیدن و انتخاب راه را براى انسانها فراهم میآوردند:
«فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ»؛ آگاه باشید که (وظیفهی) فرستادهی ما فقط ابلاغ آشکار است. (مائده، ۹۲)
اگر آنها میخواستند افراد را با اجبار به آیین حق دعوت کنند، آن همه رنج و اندوه را تحمل نمینمودند و هرگز برای آنها بیش از حد خود را ناراحت و نگران نمیکردند و از اینها گذشته، اگر اجبار در کار بود، هرگز پیروانى بیشمار در طول تاریخ نمییافتند؛ آن هم پیروانى که در راه آرمانهاى اصیل مکتب خویش، گاه جان خویش را نثار میکردند.
(ع) سادگى در سخن و پرهیز از تکلف
انبیا در تبلیغ آیین خود، اولاً، به زبان قوم خود سخن میگفتند و ثانیاً، از تکلف پرهیز داشتند. هیچ پیامبرى مبعوث نمیشد، مگر آن که به زبان قوم خود سخن میگفت. حتى اگر پیامبرى مانند لوط اهل سرزمین دیگرى بود، با زبان قوم لوط با آنها سخن میگفت. به عبارت دیگر، هر پیامبرى با زبان نخستین قومی که به سوى آنها مبعوث شده بود، سخن میگفت؛ حتى کتاب آسمانى وى نیز به همان زبان نازل میشد:
« وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ»؛ ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم، مگر به زبان قومش، تا (احکام الهى را) براى آنها بیان کند.(ابراهیم، ۴)
پیامبران از این جهت به زبان قوم خود با آنها سخن میگفتند که آنها بتوانند مقاصد وحى را درک کنند. آنان هرگز از طریق غیر عادى مردم را هدایت نمیکردند، بلکه از طریق روشنگرى و تبیین احکام ـ آن هم به زبان رایج ـ مردم را راهنمایى و ارشاد مینمودند.
همچنین پیامبران در بیان احکام الهى، هیچگاه سادگى در بیان را نادیده نمیگرفتند. آنها با بیانى عارى از تکلف و پیچیدگى با مردم سخن میگفتند؛ به گونهای که هم افراد بیسواد و ناآگاه آن را درک میکردند و هم افراد باسواد و آگاه. آنان به گونهای سخن میگفتند که حتى قرنها پس از آنها، هم افراد عادى سخن را درک میکردند و هم فلاسفه و دانشمندان. در هر عصر و زمانى نیز همهی افراد به اندازهی ظرفیت خود از سخن آنان بهره میگیرند. از همین جاست که قرآن کریم پیام انبیا را با صفت مبین یعنى روشن و آشکار توصیف میکند:
«فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ»؛ آیا پیامبران وظیفهای جز ابلاغ روشن و آشکار دارند؟ (نحل، ۳۵)
در احادیث هم آمده است که پیامبران به اندازهی عقول مردم، و با هر کس به اندازهی ظرفیت علمی و ادراکیاش سخن میگفتند: «نحن معاشر الانبیا امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم».(۱)
پینوشت:
- تحف العقول، ص ۳۶٫