جلوههایی از تربیت حماسی در شاهنامه
مسعود علی آبادی
اشاره: آنان را که قصد سخن به میان آوردن و دفاع از مقولهای به نام تربیت حماسی است، به راستی کدامین اثر همچون شاهنامهی بینظیر حکیم طوس، ابوالقاسم فردوسی میتواند گواه و یار و یاور باشد؟ گنجینهای بینظیر در تمدن و فرهنگ بینالملل و شاهکاری بدیع در ادبیات ایرانیان که با درهم تنیدن حکمت، حماسه و تربیت، شورمندان را به ساحل دریای بیکرانهی خود میکشاند و جذبهی خود را به رخ دیگران میکشاند.
شاهنامه اثری ماندگار است و فرا زمان و راز این ماندگاری را نه در فرم و توانمندیهای ادبی حکیم فردوس، که در معارف، حکمتها و اندیشههای جاری و ساری در بیتبیت این اثر شگرف باید کاوید و از آن بهرهها برد. شاهنامه بیشک سرشار از معارفی است که فردوسی از خوان تشیع نیوشیده است؛ تشیعی که هماره جلوهگاه حماسه و خِرَد و عشق و عاطفه است و آن که را این ادعا بر او گران میآید، چاره ای نیست جز زانو زدن در مکتب تشیع و نشستن بر سفرهی شاهنامه؛ تا دلیل مدعی بیابد و خویش را از شک برهاند.
شاهنامه میراثی ماندگار و الگویی کارآ و مانا در زمینهی تربیت حماسی است؛ حماسهای که بند بندش از حکمت و تربیت موج میزند و خروش پهلوانان و قهرمانانش، دعوت کننده به بازگشت به هویت دینی و ملی خویش است؛ آنهم در زمینههای مختلف تعلیم و تربیت و پرهیز از وادادگی و انفعال در برابر سبکها و مکتبهای اغیار. تبار تربیت حماسی بیشک نمیتواند از شاهنامه عبور نکند و این تبار شناسی، ما را میهمان این حماسهسرایی با شکوه مینماید. حال گذاری داریم بر برخی از ویژگیهای حماسهسازان در شاهنامه.
اخلاق و حکمت
شاهنامه پیش از آنکه بخواهد از اسطوره بگوید، قهرمانسازی کند و تخیل شاعر را به رخ خواننده بکشد، کتاب زندگی و تربیت و اخلاق است؛ اخلاق و تربیت و حکمتی که در گوشهگوشهی این اثر لانه کرده و کبوتر وار در آسمان روح و روان خواننده به پرواز در میآید. شاهنامه نخواسته فقط داستان جنگآوریها باشد، بلکه عزم خود را جزم کرده که در اوج جنگها، کشاکشها، هیاهوها و نبردها، حکمت و تعلیم و تربیت را رها نکند و از رسالت آموزندگی خود دمی کوتاهی نکند.
هر آنکس که اندیشهی بد کند به فرجام بد با تن خود کند
از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه سازد زمان
بدانگه که یابی تن زورمند ز بیماری اندیش و درد و گزند
بدانگه که در کار سستی کنی همه رای با تندرستی کنی
چه چیره شود بر دل مرد رشگ یکی دردمندی بود بی پزشگ
وگر بر خرد چیره گردد هوی نخواهد به دیوانگی بر گوا
وگر مرد بیکاره بسیار گوی نماندش به نزد کسی آبروی
بکژی تو را راه تاریکتر بوی راستی راه باریک تر
اگر جفت گردد زبان با دروغ نگیرد زبخت سپهری فروغ
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ همه دانش و داد دادن بسیج
دگر با خردمند مردم نشین که نادان نباشد بر آیین دین
سخن گفتن کژ ز بیچارگی ست به بیچارگان مر بباید گریست
از گیلگمش تا ایلیاد و اودیسه و مهابهاراتا و از منظومهی هلالی تا منظومهی هایکهها و دیگر حماسههای ادبیات و فرهنگ جهان، کدامین اثر را سراغ دارید که همچون شاهنامه از اخلاق گفته باشد، بنای تربیت و اصلاح داشته باشد و از حکمت و معرفت سرشار باشد!؟
نخستین چو از پند بگشاد لب به یزدان ستودن هنر داد لب
دگر گفت روشن روان کسی که کوتاه گوید به معنی بسی
کسی را که مغزش بود پر شتاب فراوان سخن باشد و دیر یاب
مدارا خرد را برادر بود خرد بر سر جان چو افسر بود
چو دانا تو را دانش جان بود به از دوست مردی که نادان بود
چو گفتار بیهوده بسیار گشت سخنگوی در مردمی خوار گشت
همه روشنی تن از راستی ست زتاری و کژّی بباید گریست
همه راستی باید آراستن ز کژّی دل خویش پیراستن
مگو آن سخن کاندر او سود نیست کزان آتشت بهره جز دود نیست
توانگر شد آن کس که خرسند گشت از او آز و تیمار در بند گشت
به آموختن چون فروتن شوی سخنهای دانندگان بشنوی
بیاموز و بشنو ز هر دانشی بیابی ز هر دانشی رامشی
شاهنامه دعوت به حکمت و سکوت، خردورزی و راستی، جدّ و جهد، مدارا و اخلاقی زیستن است و بنای مکتب تربیتی خود را بر دانش استوار میسازد و از دانش، معرفت حقیقی را اراده میکند. دانشی که آموختنش شرط سزاواری برای مردانگی است:
چو بنیاد دانش بیاموخت مرد سزاوار گردد به تنگ و نبرد
ز دانش نخستین به یزدان گرای که او هست باشد و همیشه به جای
بدو بگروی کام دل یافتی رسیدی به جایی که بشتافتی
بندگی خدا
و بدینگونه، مبنای تربیتی شاهنامه از یزدان پاک و خدای یگانه آغاز میشود؛ خدایی که پهلوانان حماسه، قوت و قدرت خود را از او میگیرند و مدام لب به ذکر و ثنایش دارند:
سپاس خداوند دانا کنم روان و خرد را توانا کنم
ستایش کنم ایزد پاک را که گویا و بینا کند خاک را
به موری دهد مالش نره شیر کند پشه بر پیل جنگی دلیر
تربیت حماسی شاهنامه با ذکر و فکر و شکر معبود یگانه آغاز میشود و در مذمت ناسپاسی او ادامه مییابد:
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس بدلش اندر آید ز هر سو هراس
خوی مرد دانا بگوییم پنج وزین پنج عادت نباشد به رنج
نخست آنکه هر کس که دارد خرد ندارد غمِ آنکه زو بگذرد
نه شادی کند زانکه نایافته نه گر بگذرد زو شود نافته
به نابودنیها ندارد امید نگوید که بار آورد شاخ بید
تربیت حماسی شاهنامه در پهلوانان تجلی مییابد و پهلوانان و قهرمانان شاهنامه، همگی خداشناس و خداپرستند. آنها که در هنگام خوشیها و پیروزیها رو به او دارند، همه را از خواست و قدرت او میدانند و زبان شکر به زمزمه میاندازند؛ شکر خدایی که:
جهان و مکان و زمان آفرید پی مور و کوه گران آفرید
خرد داد و جان و تن زورمند بزرگی و دیهیم و تخت بلند
و اینگونه اسفندیار در پیروزی خود در خوان اول و کشتن دو گرگ شکر او به جای میگذارد که:
همی گفت کاِی داور دادگر تو دادی مرا هوش و فرّ و هنر
تو دادی تن گرگ را خاک جای تو باشی به هر نیک و بد رهنمای
و در خوان دوم، پس از به خاک هلاک کشیدن شیران و پس از طهارت در آب پاک، جز خدای را نگاهدار نمییابد:
به آب اندر آمد سر و تن بشست نگهدار جز پاک یزدان نجست
چنین گفت کای داور داد و پاک به دستم ددان را تو کردی هلاک
و از اینگونه، در منش و روش پهلوانان شاهنامه فراوان است:
به پیروزی چین چو سر بر فراخت همه کامکاری ز یزدان شناخت
مرا کرد پیروز یزدان پاک سر دشمنان رفت در زیر خاک
ز یزدان بخواهید تا هم چنین دل ما بدارد به آیین و دین
پهلوانان شاهنامه در مسیر تربیتی خود آموختهاند که در هنگامهی سختیها و مشکلات، توکل بر یزدان پاک و معبود یگانه داشته باشند و از سلاح دعا و نیایش بهره جویند؛ در اوج سختیها و شکستها تا امید به او دارند، نا امید نگردند و در مواقع اضطرار، چنگ به دامان او بزنند:
بکشتند چندان ز ایران سپاه که دریای خون گشت آوردگاه
در و دشت گشته پر از برف و خون سواران ایران فتاده نگون
ز کشته نَبُد جای رفتن به جنگ ز برف و ز افگنده شد جای تنگ
نَبُد جای گردش در آن رزمگاه شده دست لشگر ز سرما تباه
سپهدار و گردنکشان آن زمان گرفتند زاری سوی آسمان
که ای برتر از دانش و هوش و رای نه در جای و بر جای و نه زیر پای
همه بندهی پر گناه توایم به بیچارگی دادخواه توایم
ز افسون و از جادوی برتری جهاندار و بر داوران داوری
تو باشی به بیچارگی دستگیر تواناتر از آتش و زمهریر
از همین روست که رستم، هنگامی که خود را پیروز بر اژدهای دژم مییابد، طهارت پیشه میسازد و یاد خدا میکند:
چو رستم بر آن اژدهای دژم نگه کرد بر زد یکی تیز دم
بیابان همه زیر او بود پاک روان خون گرم از بر تیره خاک
تهمتن از او در شگفتی بماند همی پهلوی نام یزدان بخواند
به آب اندر آمد سر و تن بشست جهان جز به زور جهانبان نجست
به یزدان چنین گفت: کای دادگر تو دادی مرا دانش و زور و فرّ
که پیشم چه شیر و چه دیو و چه پیل بیابان بی آب و دریای نیل
و از این دست معرفتها، توکلها، نیایشها، نیازها و رازها در شاهنامه بسیار است.
حکمت و خرد
تربیت حماسی شاهنامه آمیزهای از خرد و عاطفه است و از همین رو، شاهنامه از خرد آغاز میشود:
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد
در اصول تربیتی شاهنامه، کمتر عنصری را همچون خرد میتوان یافت که اینقدر مورد تأکید و توجه بوده و به آن اهتمام شده باشد. حماسه و قدرت و توانایی پهلوانان و قهرمانان شاهنامه، نه از زور بازو و قوت هیکل، که از دانش و خرد زاییده میشود و از همین روست که آنان در تاریخ ماندگار و محبوب میگردند:
خرد افسر شهریاران بود خرد زیور نامداران بود
بداند بد و نیک مرد خرد بکوشد به داد و بپیچد ز بد
تربیت حماسی شاهنامه بر مبنای آموختن شکل میگیرد و بر آن اصرار میورزد:
میاسای از آموختن یک زمان ز دانش میفکن دل اندر گمان
چه گویی که کار خرد توختم همه هرچه بایست آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار که بنشاندت نزد آموزگار
و یا اینکه:
خرد گیر کآرایش جان توست نگهدار گفتار و پیمان توست
هم آرایش تاج و گنج و سپاه نمایندهی گردش هور و ماه
و از این روست که در تربیت شاهنامه، با توجه به اصل ارتباط و همنشینی، بر معاشرت با خردمندان و دوری از جاهلان تاکید میشود:
دگر با خردمند مردم نشین که نادان نباشد بر آیین و دین
تربیت حماسی، تربیتی جوانگرایانه است؛ دغدغهاش جوان است و جوان را باور دارد و از همین رو نیز شاهنامه الگویی است که طراوت جوانی در آن موج میزند. بسیاری از پهلوانان و قهرمانان اسطورهای شاهنامه جوانانی هستند که به این حماسهی شگرف، جوش و خروش و نشاط و تازگی میبخشند؛ اگرچه هیچگاه بینیاز از تجربهی کار آزمودگان و یلان نیستند. در شاهنامه، جوانی که درست تربیت شده باشد، باور میشود. جوان در شاهنامه که نماد عفت، دادخواهی و استقامت به شمار میرود، گاه حتی بر سالخوردگان هم مقدم میشود:
دگر مرد با دانش و یاد گیر چه نیکوتر از مرد دانا و پیر
جهاندیدگان را همه خواستار جوان و پسندیده و بردبار
جوانان دانا و دانش پذیر سزد گر نشینند بر جای پیر
چو لشگر برفتی به جایی به جنگ خرد یار کردی و رای و درنگ
عزم، اراده و پرهیز از سستی
دغدغهی تربیتی شاهنامه بر دوری از سستی، بیهودگی، تنبلی و کسالت است و لذا به نبرد با تربیتهای عافیتگرایانه برمیخیزد. تربیت در شاهنامه با حرکت، فعالیت، عمل و با دوری از عافیتطلبی و آسودهخواهی در هم میآمیزد. حکیمی که در پای مکتب امیرالمؤمنین علیه السلام زانو زده باشد، هماره آویزهی گوش خود دارد که «اِیَّاکَ وَ الْکَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَاِنَّهُمَا مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ»[۱]؛ یعنی: بر تو باد دوری از تنبلی و سستی که این دو، کلید ورود همهی بدیهایند. برای همین میسراید:
ز نیرو بود مرد را راستی ز سستی کژی آید و کاستی
از همین رو مدام بر تحمل و صبر و استقامت در راه تعلیم و تربیت تأکید میکند:
به رنج اندر آری تنت را رواست که خود رنج بردن به دانش سزاست
و اینجاست که عنصری تربیتی به نام آزمون و محک، در شاهنامه نقشی جدی مییابد؛ تا کسی که در کوره راه حوادث، آبدیدهتر شده و سختی بیشتری به جان خریده و از دانش و خرد و حکمت و حماسه، بهرهی بیشتری برده، مقدم گردد. در شاهنامه نه تنها برای تقسیم قدرت و سلطنت، که حتی برای امور عادی زندگی همچون ازدواج نیز محک گذارده میشود تا عیارها مشخص گردد، سره از ناسره تمییز داده شود و جوهر فرد در مواجهه با خوشیها و سختیها عیان گردد. محکی که منوچهر برای ازدواج زال و رودابه قرار میدهد، از همین نوع است تا جوهرهی دانشوری و دلاوری زال نمایان گردد. منوچهر از زال دربارهی دوازده درخت سهی که از هر کدام سی شاخه بَر زده است، میپرسد و زال پاسخ میدهد:
به سالی ده و دو بود ماه نو چو شاه نو آیین ابرگاه نو
به سی روز مه را برآید شمار بدین سان بود گردش روزگار
و دیگر بار منوچهر از زال دربارهی دو اسب سیاه و سپید میپرسد که هیچگاه به هم نمیرسند و زال در پاسخ گوید:
شب و روز باشد که میبگذرد دم چرخ بر ما همی بشمرد
نیابند مر یکدگر را به تگ دوان همچو نخجیر از پیش سگ
شاهنامه به نفس آزمایش و محک و امتحان بها میدهد و خود، آن را مایهی دلاوری و رشد میداند:
چنین داد پاسخ به مادر که شیر نگردد مگر ز آزمایش دلیر
و یا:
هر آنکس که جوید همی برتری هنرها بباید بدین داوری
یکی رای و فرهنگ باید نخست دوم آزمایش بباید درست
حضور فعال در صحنه
شاهنامه از انفعال، بیتفاوتی، گوشهگیری و سلب مسؤولیتهای فردی و اجتماعی از خود، بیزار است و پهلوانان و قهرمانان او هماره انسانهایی کنشگر و دغدغهمند و فعال و پویا در صحنههای عینی جامعه هستند. قهرمانان و پهلوانان شاهنامه هیچگاه منافع فردی خود را بر منافع مردم مقدم نمیکنند و اوج این دغدغهمندی، در داستان کاوه و ضحاک متجلی میشود؛ آن هنگام که کاوهی آهنگر داد خود را از ضحاک ماردوش میستاند و فرزندان خود را از مرگ میرهاند؛ اما به خواست ضحاک که در این قبال گواه سلطنت او باشد، تمکین نمیکند و قیام فریدون را زمینهسازی مینماید. قهرمانان و پهلوانان شاهنامه که دلی پر ز دانش و سری پر ز درد دارند، هماره ملجأ و پناهگاه مردمان بوده و زبان گویای مظلومان در اجتماع و نقطهی امید حاجتمنداناند:
کنون آمدم با دلی پر امید دو رخساره زرد و دو دیده سپید
تو را دیدم اندر جهان چاره گر تو بندی به فریاد هر کس کمر
امر به معروف و نهی از منکر
پهلوانان و قهرمانان شاهنامه اهل امر به معروف و نهی از منکرند و آن را در همهی سطوح به خوبی به انجام میرسانند؛ حتی آنجا که با کژروی و بیعدالتی پادشاهان و قدرتمندان مواجه میگردند، به امر به معروف و نهی از منکر برمیخیزند و به اصلاح امور قامت میبندند:
بگوییم بسیار و پندش دهیم به پند اختر سودمندش دهیم
به نوذر در پندها برگشاد سخن های نیکو بدو کرد یاد
پهلوانان شاهنامه کاووس را که گمراه شده و سبکسری میکند، با امر به معروف و نهی از منکر هدایت میکنند و از سقوط باز میدارند. آنان سلطنت را از خاندان نوذر میگیرند و کیقباد را به پادشاهی میرسانند. امر به معروف شهریاران و حاکمان و قدرتمندان در جایجای شاهنامه یافت میشود و گویا رسالت حقیقی شاهنامه هم همین است:
ز دانا سخن بشنو ای شهریار جهان را براین گونه آباد دار
چو خواهی که آزاد باشی ز رنج بی آزار و بی رنج آگنده گنج
بی آزاری زیر دستان گزین بیابی به هرکس به داد آفرین
محل تأمل آنکه در شاهنامه، امر به معروف و نهی از منکر منحصر و مختص به پهلوانان نیست و این روحیه حتی در زنی روستایی هم یافت میشود که به امر به معروف و نهی از منکر سلطان میپردازد و او را از ستمگری پرهیز میدهد و اتفاقاً اصلاح او مؤثر واقع میشود؛ آنجا که زن خطاب به بهرام شاه میگوید:
چو بیدادگر شد جهاندار شاه ز گردون نتابد ببایست ماه
به پستان مادر شود شیر خشک نبودی به نافه درون نیز مشک
زنا و ربا آشکارا شود دل نرم چون سنگ خارا شود
به دشت اندرون گرگ مردم خرد خردمند بگریزد از بی خرد
شود خایه در زیر مرغان تباه هر آنگه که بیدادگر گشت شاه
چو بهرام شاه این سخن ها شنود پشیمانی آمدش ز اندیشه زود
به یزدان چنین گفت کای کردگار توانا و دانندهی روزگار
اگر تاب گیرد دل من زداد از این پس مرا تخت شاهی مباد
شجاعت
سراسر شاهنامه مدح و ستایش شجاعت و دلیری است و تربیت حماسی شاهنامه با دمیدن روحیهی شجاع بودن و دلیر ماندن در خواننده جان میگیرد. شاهنامه ستایشنامهی فضائل اخلاقی چون شجاعت و غیرت است و اگر بنا به استناد و نمونهآوری از شجاعتهای پهلوانان شاهنامه باشد، این مقال را صدها صفحه لازم است. پهلوانان شاهنامه در تربیت حماسی خود آموختهاند که جز از خدا نباید ترسید و بیمی به دل راه داد:
تهمتن چنین پاسخ آورد باز که هستم ز کاووس کی بی نیاز
مرا تخت زین باشد و تاج ترگ قبا جوشن و دل نهاده به مرگ
چرا دارم از خشم کاووس باک چه کاووس پیشم ، چه یک مشت خاک
سرم گشت سیر و دلم کرد بس جز از پاک یزدان نترسم زکس
آزادگی
پهلوانان شاهنامه مدافعان کرامت انسان و آزادی و آزادگیاند؛ آزادی و آزادگی که موهبتی الهی است و شایسته نیست که انسان به این موهبت پشت پا بزند و خود را در بند بندگی و بردگی و دست بستگی احدی جز خدا قرار دهد. این خود یکی از ارکان و اصول تربیت حماسی در شاهنامه است؛ آنهم بر مبنای کلام نورانی حضرت امیر علیه السلام که فرمود: «وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّا»[۲].
زمن هرچه خواهی تو فرمان کنم ز دیدارت آرامش جان کنم
مگر بند، کز بند عاری بود شکستی بود، زشتکاری بود
نبیند مرا زنده با بند کس که روشن روانم برین است و بس
مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم بر آید به ننگ
که گر چرخ گوید مرا کاین نیوش به گرز گرانش بمالم دو گوش
من از کودکی تا شدستم کهن بدین گونه از کس نبردم سخن
که گوید برو دست رستم ببند نبندد مرا دست چرخ بلند
مرا خواری از پوزش و خواهش است وزین چرب گفتن مرا کاهش است
عزت نفس
عزت، یکی از شاخصترین و پر فروغترین اصول جاری و ساری در شاهنامه است. پهلوانان شاهنامه به عنوان الگوهای مورد توجه در این اثر، همواره بر عزت نفس و دوری از ذلت و حقارت پای میفشارند و بر زندگی عزیزانه اصرار میورزند. عزیزانه زیستن پهلوانان شاهنامه آنقدر اهمیت مییابد که سزاست برای تن ندادن به زندگی ننگین همراه با خواری و ذلت، تن به مرگ داد و مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت مقدم داشت؛ و این مهم، نشانگر جریان روح حماسی شیعی در شاهنامه است؛ چرا که انسان را به یاد نداهایی آسمانی میاندازد که فرمودند: «فَالْمَوْتُ فِی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ وَ الْحَیَاهُ فِی مَوْتِکُمْ قَاهِرِین»[۳] و یا «الْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعَار»[۴]
مرا مرگ بهتر از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی
یکی داستان زد برین در پلنگ چو با شیر جنگ آورش خاست جنگ
به نام ار برزی مرا گفت خون به از زندگانی به ننگ اندرون
از همین روست که مناعت طبع و دوری از طمعورزی و دنیاطلبی، اهمیت مییابد و به عنوان یکی از لوازم اساسی عزت نفس مطرح میگردد. اگر رستم عزیز میزید و تن به ذلت و خواری و اسارت و حقارت نمیدهد، رمز و رازش را باید در بینیازی او از بندگان خدای و طمع نداشتن به قدرت و سلطنت و مال و مکنت جستجو کرد:
من آن رستم زال نام آورم که از چون تو شه خم نگردد سرم
دلیران به شاهی مرا خواستند همان گاه و افسر بیاراستند
سوی تخت شاهی نکردم نگاه نگاه داشتم رسم و آیین راه
عدالتخواهی و ظلمستیزی
در بررسی حماسهسرایی ماندگار حکیم طوس، کمتر صفتی همچون عدالتطلبی، دادخواهی و ظلمستیزی یافت میشود که مدام مهر تأیید و تکرار خورده باشد. در شاهنامه همهی فعالیتها و حرکتها، از شهریار و شاه گرفته تا پهلوانان، همه و همه حول محور دادخواهی چرخ میزند. اگر شهریاری مدح میشود، به دادخواهی و انصاف و عدالت محوریاش مدح میشود و اگر تازیانهی شماتت و سرزنش و نقد بر گردهی پادشاه یا حکومتی مینشیند، به خاطر دوری از داد و عدالت است. شاهنامه اما تنها به وصف داد و عدالت بسنده نمیکند؛ بلکه میکوشد تا روحیهی عدالتخواهی و ظلمستیزی و کرنش نکردن در برابر ظلم و جور را در وجود خواننده زنده میکند تا با برقراری ارتباطی نزدیک و همدلانه، از خواننده نیز قهرمانی دادخواه همچون پهلوانان خود بسازد. بیتردید اوج تجلی عدالتخواهی در شاهنامه، داستان ضحاک ماردوش ستمگر و قیام کاوه و فریدون علیه اوست. کاوهی آهنگر که در شاهنامه بر عدالتخواهی و ظلمستیزی او انگشت گذاشته میشود و با عنوان «کاوهی دادخواه» از او یاد میشود، اگرچه از طبقهی مردم معمولی است، اما در مقابل ظلم ضحّاک ساکت نمینشیند و هنگامی که فرزندان خود را در چنگال ضحاک میبیند، بر شاه میشورد:
خروشید و زد دست بر سر ز شاه که شاها منم کاوهی داد خواه
یکی بی زبان مرد آهنگرم ز شاه آتش آید همی بر سرم
تو شاهی و گر اژدها پیکری بباید بدین داستان داوری
که گر هفت کشور به شاهی توراست چرا رنج و سختی همه بهر ماست
شماریت با من بباید گرفت بدان تا جهان ماند اندر شگفت
مگر کز شمار تو آید پدید که نوبت ز گیتی به چون من رسید
که مارانت را مغز فرزند من همی داد باید ز هر انجمن
سرانجام فریاد دادخواهی کاوه شاه را بهت زده و مرعوب میکند و او را به تسلیم در برابر کاوه میکشاند:
سپهبد به فرمان او بنگرید شگفت آمدش کاین سخنها شنید
بدو باز دادند فرزند او به خوبی بجستند پیوند او
این نقطه اما، نقطهای است که ضحاک بر آنست تا کاوه را به خاطر منافع فردی به سازش بکشاند. از همین رو از کاوه میخواهد تا به خاطر آزادی فرزندانش، بر محضر پادشاه به حقانیت او گواهی دهد و مجیزگوی سلطان گردد. اما عدالتخواهی کاوه، منفعتطلبی فردی نیست و آزادی فرزندانش آغاز ماجرای دادخواهی و قیام او علیه ضحاک است، نه بهانهای برای نشستن و سکوت:
بفرمود پس کاوه را پادشا که باشد بران محضر اندر گوا
چو بر خواند کاوه همه محضرش سبک سوی پیران آن کشورش
خروشید کای پای مردان دیو بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی سپردید دل ها به گفتار اوی
نباشم بدین محضر اندر گوا نه هرگز براندیشم از پادشا
کاوهی دادخواه زبان به شماتت و سرزنش خواص و اطرافیان و پیران حکومتی میگشاید و با بیان سر تسلیم نداشتن، بیباکانه و شجاعانه آن گواهی را که برای امضاء به او عرضه کردهاند، پاره میکند و زیر پا میاندازد؛ سپس فریاد انقلاب عدالتطلبانهی خود را در کوی و برزن طنین انداز میکند:
خروشید و بر جست لرزان ز جای بدرید و بسپرد محضر به پای
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه بر او انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازار بر خاست گرد
خروشان همی رفت نیزه بدست که ای نامداران یزدان پرست
کسی کاو هوای فریدون کند دل از مهر ضحاک بیرون کند
بپویید کاین مهتر اهریمنست جهان آفرین را به دل دشمنست
عدالتخواهی در شاهنامه به مثابهی عملی دینی و فرمانی الهی که تحققش امری است واجب در نظر گرفته میشود:
به فرمان یزدان پیروز گر به داد و دهش تنگ بستم کمر
و از همین روی وظیفهی پهلوانان شاهنامه مبارزه با ستمگران و ظالمان میشود:
جهان را سراسر همی گشتهام بسی شاه بیدادگر کشتهام
خاتمه
جلوههای تربیات حماسی در شاهنامه آنقدر زیاد است که پرداختن تخصصی به این موضوع و استناد و ذکر شواهد موجود در این اثر ماندگار و حکیمانه، شاید حتی از چند جلد کتاب نیز فراتر رود. نویسنده در تحقیقات خود در کنار آنچه به صورت ناقص ذکر شد، مؤلفههای بسیار دیگری از تربیت حماسی در شاهنامه را استخراج کرده است که پرداختن به آنها، پای فراتر گذاشتن از ظرفیت یک مقاله جهت انتشار در نشریه است. از آن جملهاند موضوعاتی همچون: اعتدال، دشمنستیزی، جوانمردی و مردانگی، همت بر نشر و ترویج دین، تقوا و عفت پهلوانی، مردمدوستی، وطندوستی و دفاع از وطن، وفای به عهد و دوری از فریب و نیرنگ، بیآزاری در اوج قوت و قدرت، خدا شناسی و یزدان پرستی و…
البته همهی اینها خود فقط اشاره به اصول و مبانی تربیت حماسی در شاهنامه است. در شاهنامه میتوان به شیوههای تربیتی نیز اشاره داشت که این، خود موضوعی مستقل و جداگانه است که در جای خود باید به آن پرداخت. به عنوان حسن ختام بحث، بیان ارادتی از حکیم طوس به محضر بلند حضرت امیرالمؤمنین(ع) تقدیم میگردد:
تو را دانش و دین رهاند درست در رستگاری ببایدت جست
و گر دل نخواهی که باشد نژند نخواهی که دایم بوی مستمند
به گفتار پیغمبرت راه جوی دل از تیرگی ها بدین آب شوی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و خداوند نهی
که: من شهر علمم علیم در است درست این سخن قول پیغمبر است
گواهی دهم کاین سخن راز اوست تو گویی دو گوشم پر آواز اوست
منم بنده اهل بیت نبی ستاینده خاک پای وصی…
اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه من است چنین است و این دین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم…
نباشد جز از بی پدر دشمنش که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آن کس که در دلش بغض علی است از او زارتر در جهان زار کیست؟!
[۱]. بحار الأنوار، ج۷۵، ص۱۷۵
[۲] . بحار الأنوار، ج۷۴، ص۲۱۶
[۳] . نهج البلاغه، ص۸۹
[۴] . بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۹۲