درمیانانقلابهاىبزرگجهان
منوچهر محمدی
اشاره:
این مقاله به مقایسهی انقلاب اسلامی ایران با انقلابهای فرانسه و روسیه ـ که بزرگترین انقلابات معاصر اروپا و جهان خوانده شده و منشاً رواج گفتمان لیبرالیستى و سوسیالیستى در قرن گذشته شدند ـ میپردازد. و نشان مىدهد که چگونه انقلاب اسلامی ایران، از جهات متعدد؛ عمیقتر، جدىتر و مردمىتر از آن دو بوده و گفتمان سومی را به بشریت معاصر عرضه کرده است.
در این مقاله سعى شده است که انقلاب اسلامی ایران با انقلابهاى فرانسه و روسیه در وجوه اقتصادى، سیاسى و اجتماعى مقایسه شود.
- موقعیت اقتصادى رژیمهاى پیش از انقلاب
در فرانسه، در دوران قبل از انقلاب ۱۷۸۹، نشانههاى روشنى دال بر وخامت موقعیت اقتصادى از هر لحاظ وجود داشت و این کشور از پنجاه سال قبل از انقلاب، دچار مشکلات و بحرانهاى مالى و اقتصادى فراوانى بود، که روز به روز بر دامنه و ابعاد آن افزوده مىشد.
شرایط اقتصادى در روسیه نیز قبل از انقلاب، از آغاز دههی اول قرن بیستم، وضع مطلوبى نداشت. دو جنگ خارجى که در این دوره اتفاق افتاد، بر شدت نابسامانیهاى اقتصادى افزود. رکود اقتصادى که تا سال ۱۹۰۹دوام داشت، شرایط ناگوارى را براى کارکنان و دهقانان ایجاد کرده بود؛ از یک سو، بیکارى را سخت دامن مىزد و از سوى دیگر، شرایط کار و میزان درآمد این دو طبقه را غیر قابل تحمل ساخته بود. اعتصاباتى که کارگران در این دوران راه مىانداختند، عمدتاً ماهیت اقتصادى داشت و مرتباً تعداد اعتصابات و شمار شرکت کنندگان در اعتصابات افزایش مییافت.
حال آن که در ایران، در اواخر حکومت شاه، رژیم ایران در مطلوبترین سطح از قدرت اقتصادى که در تمام سلطنت ۵۷ سالهی رژیم پهلوى بىسابقه بود، به سر مىبرد. با افزایش سریع و غیر قابل پیشبینى درآمد نفت، رژیم ایران نه تنها تبدیل به یکى از دولتهاى ثروتمند شده بود، بلکه جامعهی ایرانى را به یک جامعهی کاملاً مصرفى تبدیل کرده بود. بدین ترتیب، ملاحظه مىگردد در حالى که دولتهاى فرانسه و روسیه از نظر اقتصادى در بدترین شرایط بودند و در حقیقت در مرحلهی ورشکستگى نهایى قرار داشتند، دولت ایران با توجه به افزایش ناگهانى و غیر قابل پیشبینى قیمت نفت، از نظر ذخایر ارزى و تواناییهاى مالى، در مطلوبترین و مناسبترین شرایط اقتصادى در تاریخ خود بود.
- اقتدار نظامی رژیمهاى پیش از انقلاب
از مهمترین و در عین حال محسوسترین ابزار قدرت و اعمال حاکمیت هر رژیم سیاسى ـ به ویژه نظامهایىکه با بحرانها و فشارهاى داخلى مواجه مىباشند و نیاز به تهدید و ارعاب و احیاناً سرکوب حرکتهاى معارض و مخالف خود را دارند ـ قدرت نظامی آنها است. هر گاه در یک نظام سیاسى، قدرت نظامی از انسجام لازم برخوردار نباشد، و روحیهی خود را در اثر شکستهاى پى در پى از دست بدهد؛ همچنین دولت به دلیل مشکلات اقتصادى، امکان تأمین تدارکات و خواستههاى آنها را نداشته باشد، و در نهایت قدرت نظامی اعتقاد و ایمان خود را به رژیم سیاسى از دست بدهد؛ نه تنها قدرت سیاسى قادر به بهرهبردارى از چنین نیروى نظامى براى سرکوب قدرت اجتماعى معارض نخواهد بود، بلکه خود به صورت یک مدعى خطرناک درآمده، احیاناً به گروههاى اجتماعى مخالف خواهد پیوست و احتمال سقوط قدرت سیاسى را شدیداً افزایش خواهد داد.
فرانسه در طول پنجاه سال قبل از انقلاب، مدت ۲۶ سال در جنگ و منازعات مهم بینالمللى بود و در این منازعات، جز یک ایالت، نه تنها چیزى به دست نیاورد، بلکه شکستها و خسارتهاى عظیم مالى، جانى و ارضى به همراه داشت و قابل پیشبینى بود که افسران ارتش نسبت به سرکوب مقاومت در دورهاى که بحران علیه مقامات دولتى افزایش یافته بود، بىعلاقه باشند و این امر موجب اختلاف و تضاد سیاسى و اجتماعى شد؛ به طورى که در نهایت هر حرکت محدودى را براى سرکوب مخالفان پادشاه و طبقات محافظهکار مسلط غیرممکن ساخت و زمینه را براى پیروزى انقلاب فرانسه مهیا کرد.
موقعیت نظامی روسیه نیز در اروپا به دلیل جنگهاى کریمه و جنگ ۱۹۰۵، تغییر کرده بود. کشورى که در ۱۸۱۵ تنها قدرت قوى قارهی اروپا بود و بعد از ۱۸۴۸ به نظر مىرسید که هنوز فاصلهی زیادى با سایر قدرتهاى اروپایى دارد، بعد از جنگ کریمه به حد یکى از چند قدرت مساوى تنزل یافت و تا زمانى که تزار در سنپترزبورگ حاکم بود، هرگز موقعیت ۱۸۱۵ را پیدا نکرد. به این ترتیب، ملاحظه مىگردد که نظام سیاسى حاکم بر روسیه قبل از انقلاب، نه تنها نیروى نظامی و قواى مسلح نیرومند و وفادار به قدرت سیاسى با خود نداشتند، بلکه ارتش شکست خورده، روحیه از دست داده و عاصى شده از نظام، با پیوستن به کارگران اعتصابى، نقشى مهم در پیروزى انقلاب بازى کردند.
اما ارتش شاهنشاهى ایران بر خلاف فرانسه و روسیه، در طول حداقل ۵۷ سال قبل از پیروزى انقلاب، در هیچ جنگ خارجى مهمی شرکت نکرده بود، و بیش از هر پادشاهى در ایران، محمدرضا شاه به نیروهاى مسلح توجه داشت. او به عنوان فرمانده نیروهاى مسلح، احساس مىکرد که یک ارتش قوى و نیرومند و در عین حال وفادار به پادشاه، نه تنها مىتواند نظام سیاسى او را در قبال مخالفان داخلى حفظ کند، بلکه با توجه به جاه طلبیهایش، مىتواند ابزار و اهرم لازم را براى دخالت در امور منطقه و همسایگانش و پیشبرد اهداف بینالمللى او فراهم نماید.
مىتوان با قاطعیت ادعا کرد در فرانسه و روسیه، از نظر نظامی با توجه به شکستهاى پى در پى در جنگهاى متعدد، ضعیفترین و نامطمئنترین وضعیت بود و ارتشهاى آنها، نه تنها حمایت لازم را از نظام سیاسى حاکم نمىکردند، بلکه نسبت به انقلابیون گرایش نشان داده، بعضاً به آنها مىپیوستند؛ در حالی که ارتش ایران در بهترین شرایط از نظر نیرو و تجهیزات بود و جز در موارد استثنایى و آن هم به صورت پراکنده، تا آخرین لحظات عمر رژیم شاه نسبت به نظام وفادار باقى ماندند و اکثراً در سرکوب انقلابیون نیز کوتاهى نکردند.
علاوه بر این، در حالی که دولتین فرانسه و روسیه از نظر حمایت بینالمللى در شرایطی نامناسب به سر مىبردند و دولتهای اروپایى اغلب نسبت به رژیمهاى این دو کشور در شرایط قبل از انقلاب، نظر مساعدى نداشتند و بعضاً در تخاصم بودند و نه تنها هیچگونه حمایتى از نظامهاى سیاسى در آن شرایط نکردند، بلکه در مواردى به حمایت از انقلابیون پرداختند. اما دولت ایران از این نظر در شرایط مطلوبى به سر مىبرد.
- پیچیدگى و استحکام رژیمهاى قبل از انقلاب
در هر نظام و سیستم سیاسى، وجود ابزارهاى قدرت ـ از جمله قدرتهاى اقتصادى، نظامی و حمایت بینالمللى ـ بالقوه و به خودی خود نمىتواند در جهت تحکیم و تثبیت قدرت سیاسى حاکم کارساز و مفید باشد؛ بلکه توانایى، مهارت و مدیریت مطلوب در نظام سیاسى است که مىتواند در مواقع بحرانى، ابزارهاى قدرت را از قوه به فعل درآورد و به بهترین وجه و در مناسبترین زمان و مکان مورد استفاده قرار دهد. در نبردهاى نظامی، اغلب این امر به اثبات رسیده است که فرماندهى لایق و کارآمد، مىتواند با کمترین امکانات، تجهیزات و نیرو، بر فرماندهى نالایق و ناتوان و در عین حال با امکانات وسیع پیروز شود. در حالی که نظامهاى سیاسى فرانسه و روسیه، به رغم وجود استبداد حاکم، به علت بىکفایتیهاى پادشاهان و نفوذ افراد ناصالحى که در دربار حضور داشتند، هرگز نتوانستند منافع خود را تشخیص دهند و در جهت حفظ ثبات و موقعیت رژیم خود، مدیریت مناسب و توانایى برقرار نموده، تغییرات لازم را اعمال کنند. رژیم شاه بعد از گذراندن دورهی پرتلاطمی از تاریخ ۳۸ سالهی حکومت خود، تدریجاً به مرحلهاى از اعتماد به نفس و حاکمیت مطلقه رسیده بوده و با برخوردارى از مستشاران ورزیدهی داخلى و خارجى، و به ویژه برخوردارى از پلیس مخفى خشنى همچون ساواک، از توانایى لازم براى حفظ و تداوم قدرت مستبد خود برخوردار بود.
در تئورى، نظام دولتهاى مستبد مىبایست ضعیف شده باشد، تا حرکتهاى انقلابى مردمی بتواند توفیقى کسب نماید یا حتى بروز کند. در حقیقت، از نظر تاریخى، شورشهاى مردمی به خودى خود قادر نبودهاند دولتهاى مستبد را واژگون کنند. در عوض، فشار نظامی از خارج، اغلب با تضادها و انشعابهاى سیاسى میان طبقهی مسلط و دولت به موازات هم مىبایست وجود داشته باشد، تا استبداد را تضعیف کرده و راه را براى شورشها و نهضتهاى انقلابى باز کند.
به سبب همین ضعفها بود که در انقلاب فرانسه، نظام سیاسى حاکم، نه به علت مخالفت نیروهاى مردمى، بلکه تنها به علت استیصال کامل در حل معضلات اقتصادى و سیاسى و اجتماعى کشور، به مجلس طبقات سهگانه روى آورد و خود را تسلیم آنها کرد و آنگاه بود که حرکتهاى مردمیو ترکیب گروههاى اجتماعى شکلگرفت و به روند انقلاب شتاب فزایندهاى داد.
در انقلاب روسیه نیز اگرچه نیروهاى مخالف وجود داشتند، دستهبندیها و احزاب سیاسى مختلف که با آرمانها و اهداف خاص و متفاوت خود از اوایل قرن بیستم شکل گرفته بودند، نه تنها هیچگونه نقشى در سقوط نظام رومانوفها نداشتند، بلکه تصور هم نمىکردند که بدین سادگى نظام امپراتورى روسیه سقوط کند. البته دولت تزار روسیه به رغم استیصال و فشار زیادى که تحمل مىکرد، داوطلبانه خود را تسلیم ملت نکرد، ولى در مقابل اولین حرکت و شورش مردمی که ناشى از انفجار و وجود بحران اقتصادى بود و به صورت تظاهرات و اعتصابات کارخانجات و صنایع در شهر پتروگراد متبلور شد، تسلیم گردید و همچون کوه یخى ذوب شد.
در حالی که انقلاب ایران در شرایطى پیروز شد که نظام شاهنشاهى، خود را در اوج قدرت و استحکام و تثبیتشده مىدید و در مقابل مخالفتها و معارضهها، تا آخرین حد توان خود مقاومت مىکرد و گروههاى اجتماعى براى به زانو درآوردن چنین نظامی، مىبایست بر اساس برنامهریزى و بسیج تمام نیروها و قربانىکردن بسیارى از انسانها، نظام قدرتمند حاکم را سرنگون سازند.
قدرت اجتماعى
قدرت اجتماعى، متشکل از گروههاى اجتماعى فعالى است که بر پایهی ارزشها و باورهاى مسلط و مشترک به هم نزدیک شدهاند و زمانى که قدرت سیاسى، توانایى تأمین ارزشها و خواستههاى آنها را نداشته باشد، یا نخواهد این ارزشها و خواستهها را تأمین کند، گروههاى اجتماعى مأیوس میشوند و به دنبال رهبر یا رهبرانى که مىتوانند خواستهها و نظرات آنها را تعقیب و تأمین نمایند، حرکت خواهند کرد. در ایجاد و تشکل قدرت اجتماعى، سه رکن اساسى قابل تفکیک هستند: مردم، رهبرى و ایدئولوژى.
الف. مشارکت مردمی
در حالى که در فرانسه و روسیه میزان مشارکت مردم در براندازى رژیمهاى مستبد حاکم، بسیار اندک بود و حتى در فرانسه ـ همانطور که گفته شد ـ نقشى نداشتند و رژیم فرانسه به دلیل ضعفهاى خود الزاماً تسلیم شد، و در روسیه تعداد محدودى از کارگران کارخانجات پترزبورگ و سربازان پادگان همان شهر سر به شورش برداشتند و موجبات سقوط خانوادهی رومانوفها را فراهم کردند؛ در انقلاب اسلامیایران، به استثناى اقلیت محدودى و بخش اعظم ارتش که وابسته به نظام بودند، همهی اقشار مردم از همهی طبقات و گروههاى اجتماعى و در سراسر کشور ـ اعم از شهرها و روستاها، کارگران، کارمندان، کشاورزان، اصناف و … ـ چرخهاى اقتصادى و ادارى کشور را از کار انداختند و در مقابل رژیم تا بندندان مسلح، آن هم با دستخالى، ایستادند و آن را ساقط کردند.
مطالعات بعدى هم نشان داد که حتى بعد از پیروزى انقلاب که زنجیرهاى استبداد و دیکتاتورى گسسته و زمینهی مناسب براى ایجاد آگاهى سیاسى و مشارکت تودههاى مردم فراهم شده بود، به تدریج و به علت بىمیلى حاکمیتهاى بعد از انقلاب ـ اعم از میانهروها و رادیکالها در دو انقلاب فرانسه و روسیه ـ این مشارکت رو به کاهش نهاد. تاریخ و آمار مشارکت مردم در انتخابات بعد از انقلاب، این نظریه را ثابت مىکند.
در مقابل، تودههاى ملت ایران بعد از پیروزى انقلاب اسلامی، در انتخاباتهاى مکرر و پى در پى شرکتکردهاند و حتى در شرایط بحرانى و بمباران شهرها، هیچ یک از انتخاباتهای لازم براى تداوم فعالیتهاى سیاسى نظام جمهورى اسلامی متوقف نشد یا به تأخیر نیفتاد. در طول سی سال گذشته، مردم کشور ما در بیست و چند انتخابات (نه انتخاب ریاست جمهورى، هشت انتخاب مجلس شوراى اسلامى، چهار انتخاب مجلس خبرگان، یک انتخابات نوع حکومت، دو انتخابات رفراندوم قانون اساسى و سه انتخابات شوراهاى اسلامى) شرکت کردهاند. آمار مشارکت مردم در این انتخاباتها، چشمگیر و جالب توجه است؛ و از آن مهمتر، حضور همه سالهی مردم در اجتماعات و تظاهرات میلیونى در سالگرد پیروزی انقلاب و در مناسبتهای دیگر، نشانهی حضور، بیدارى و حمایت مردم از انقلابشان مىباشد.
ب. رهبرى
نقش و شخصیت رهبر، به ویژه زمانى روشنتر و برجستهتر مىشود که توسلات ایدئولوژیکى گروههاى انقلابى، پراکنده و غیر منسجم، یا سازماندهى آن ضعیف باشد. در این صورت، نقش و اهمیت رهبرى در سیر انقلابى و در طول زمان توسعه مىیابد. از طرف دیگر، نقش رهبران انقلاب را مىتوان در سه بعد مهم مشاهده کرد، که عبارت است از: رهبر به عنوان ایدئولوگ انقلاب، رهبر به عنوان فرمانده و رهبر به عنوان معمار نظام بعد از پیروزى انقلاب.
در بررسى و مقایسهی اجمالى میان نقش رهبران در سه انقلاب مورد بحث، میبینیم که در این رکن از انقلاب نیز مانند رکن مردم، انقلاب اسلامی داراى قدرت، امتیازات و ویژگیهایى فوقالعاده و استثنایى بوده است، که دو انقلاب فرانسه و روسیه از آن بىبهره بودهاند.
- در انقلابهاى فرانسه و روسیه، رهبران انقلاب از طبقات متوسط و بالاى جامعه بودند؛ در حالی که در انقلاب اسلامی ایران، رهبران انقلاب وابسته و متعلق به طبقات محروم و متوسط جامعه بودهاند.
- در انقلابهاى فرانسه و روسیه ـ به ویژه در انقلاب روسیه ـ رهبران، مدافع و نمایندهی طبقهاى بودند که خود متعلق به آن طبقه نبودند؛ در حالی که در انقلاب اسلامی، رهبران انقلاب دقیقاً مدافع طبقهاى بودند که از آن طبقه برخاسته بودند.
- در انقلابهاى فرانسه و روسیه، طبقهی روشنفکر و تحصیل کرده رهبرى انقلاب را بر عهده داشته و اشراف و روحانیون نقش ضد انقلاب را داشتند؛ در حالی که در انقلاب اسلامی، رهبرى ضد انقلاب را روشنفکران وابسته به چپ و راست بر عهده داشتند.
- در انقلاب فرانسه و روسیه، ما به چهرهی شاخصى که همهی ویژگیهاى سهگانهی رهبرى را در خود جمع داشته باشد و از نظر ارایهی ایدئولوژى، فرماندهى انقلاب و سازندگى بعد از انقلاب؛ داراى استعداد، نبوغ و قدرتى همچون رهبرى در انقلاب اسلامی باشد، برخورد نمىکنیم. در انقلاب فرانسه، چهرههایى مانند لافایت، روبسپیر، دوک د. اورلئان مطرح هستند، که هیچ کدام رهبرى انقلاب را در تمام دوران شکلگیرى و پیروزى آن به طور جامع در دست نداشتند.
در انقلاب روسیه، چهرهی لنین از چهرههاى شاخص و برجستهی تاریخ این انقلاب بود. وى در واقع داراى امتیازات و استعدادها و نبوغ مشخصى بود. که در جهت به مرحلهی عمل درآوردن آنچه که به انقلاب اکتبر۱۹۱۷ معروف است، نقش اصلى و محورى داشت؛ در حالی که در سقوط رژیم رومانوفها در فوریهی همان سال، مطلقاً نقشى نداشت. چهرههایى مانند زینوویف، کامنف، استالین، تروتسکى و کرنسکى هم از شهرت ویژهاى برخوردارند، ولى آنها هم دخالتى در سقوط رژیم نداشتند. در حقیقت، سقوط رژیم تزارى در اثر یک حرکت خودجوش و بدون رهبرى صورت گرفت.
به طور خلاصه، مطالعات ما نشان مىدهد که نه در انقلاب فرانسه و نه در انقلاب روسیه، به چهرهاى با ویژگیهاى ایدئولوگ و فرمانده انقلاب برخورد نمىکنیم؛ و آنهایى را که نام بردیم، هیچ کدام نه ایدئولوگ انقلاب بودند و نه فرمانده آن، بلکه سازندگان و معماران دولتهاى بعد از انقلاب بودند. آنها اشخاصى بودند که بر اسب سرکش تحولات بعد از سقوط نظام سوار شدند و در سیر تحولات بعدى اثر گذاشتند. در حالی که در انقلاب اسلامی، رهبر انقلاب حضرت امام خمینى(ره)، به ویژه با برخوردارى از جایگاه مرجعیت دینى و با نبوغ، قدرت و ویژگیهاى خاصى که داشتند ـ که در نوع خود بىنظیر بود ـ نقش ایدئولوگ، فرمانده و معمارى انقلاب را به نحو احسن و در طول ربع قرن از حیات پربرکت خود بر عهده گرفتند و ایفا کردند.
ج. ایدئولوژى
با توجه به این که تنها عامل مشروعیت و انسجام در جامعه و نظام قبلى در هر سه کشور، نهادهاى پادشاهى بود که در موقعیت انقلابى بىاعتبار شدند، بنابراین ایدئولوژیهاى انقلاب مطرح مىشوند، تا آن که تجدید بنا و اعمال قدرت دولتى را بر مبناى جدیدى توجیه و استدلال کنند. ضمناً مکاتب مطرح شده به نخبگان انقلابى کمک مىکند تا انسجام و تشکل لازم را براى حرکت تودهها در جهت مبارزات و فعالیتهاى سیاسى تحقق بخشند.
با بررسى اجمالى از ایدئولوژیهاى حاکم بر انقلابهاى مورد نظر، درمىیابیم در حالى که مکتبهاى لیبرالیسم و مارکسیسم در فرانسه و روسیه با برداشتهاى مادى خود، افق محدودى را براى پیروان خود در همین دنیا و تنها از یک زاویه فراهم مىکردند، نقش مهمی هم در ایجاد انگیزهی لازم در براندازى رژیمهاى پادشاهى فرانسه و روسیه نداشتند و حتى در پیاده کردن ارزشها و معیارهاى خود بعد از سقوط نظامهاى مطرود، با مشکلمواجه شدند و الزاماً تغییرات زیادى بر نظریات تئوریکى خود اعمال کردند. از طرف دیگر، هر دو مکتب براى مردم فرانسه و روسیه نامأنوس بود و با بنیانهاى عقیدتى عامهی مردم که غالباً مذهبى بودند، در تعارض بود؛ لذا این ایدئولوژیها هرگز نتوانستند خمیرمایهی لازم را در ایجاد تشکل، انسجام، و وحدت اقشار و تودههاى جوامع خود فراهم کنند و تنها به عنوان ایدئولوژى طبقهی خاص روشنفکر و با تعابیر متفاوت باقى ماندند.
در حالى که مکتب اسلام که از ۱۴۰۰ سال قبل به ایران وارد شده بود و با مردم مأنوس بود و قاطبهی مردم به آن اعتقاد داشتند و با آن زیسته، در تاروپود زندگى آنها نفوذ و رسوخ کرده و با توجه به جهانبینى الهى، افق بسیار وسیعى براى پیروان خود فراهم نموده بود. همچنین علاوه بر آنکه سعادت اخروى را نوید مىداد، براى همین دورهی کوتاه زندگى در این دنیا نیز دستورالعملها و راهنماییهاى لازم براى امور روزمرهی زندگى فردى و اجتماعى و ادارهی جامعه در جهت تأمین سعادت دنیوى فراهم کرده و در مقایسه با دو مکتب دیگر، از عظمت ویژهاى برخوردار است. به ویژه آن که در مکتب تشیع ـ با برخوردارى از جوهرههاى لازم انقلابى ـ زمینههاى کاملا مساعدى براى بهرهمندى از یک مکتب قدرتمند در سیر انقلاب اسلامی در ایران فراهم بود.
انقلابهاى فرانسه و روسیه، نه تنها علیه دولت، بلکه علیه روحانیت و کلیسا بود. کلیسا در فرانسه فرانسوى شده، از حیطهی اقتدار پاپ در واتیکان خارج گردید و در روسیه مطرود و مقهور شد؛ در حالى که در انقلاب اسلامی، تمام روحانیت شیعه علیه دولت قیام کرد و انقلاب را رهبرى نمود.
موفقیت ایدئولوژى انقلابى اسلام، همچون امرى ارزشمند و علامت ممیزهی انقلاب اسلامی در ایران بود. این ایدئولوژى، پاسخى قدرتمند به خواستههاى سیاسى شدهی معاصر و در عین حال مأیوس شده از مکاتب مادى بود.
بدین ترتیب، ملاحظه مىگردد که رمز پیروزى انقلاب اسلامی را تنها مىتوان در عظمت و مدیریت و میزان اعمال گستردهی سه رکن انقلاب ـ یعنى مردم، رهبرى و مکتب ـ جستجو کرد، که توانست برخلاف پیشبینیها و محاسبات تحلیلگران و حیرت جهانیان، نظام قدرتمند و کهن شاهنشاهى را به زانو درآورد و آن را سرنگون سازد.
پیروزى انقلابهاى فرانسه و روسیه، ناشى از انسجام، استحکام و قدرت نیروهاى انقلابى نبود، بلکه به سبب ضعف بنیادین رژیمهاى حاکم بود، که ساختار حکومتى را شدیداً پوسانده و بحرانهاى نظامى و اقتصادى و فشارهاى بینالمللى، این ضعف را تشدید کرده بودند؛ به طوری که سقوط نظام سیاسى را امرى اجتنابناپذیر ساخت. در واقع، گروههاى اجتماعى رقیب در جو ناشى از خلاء قدرت و حاکمیت سیاسى، وارثان نظام از هم پاشیده و دور از صحنه شدند و به عنوان نیروهاى انقلابى به تلاش و رقابت برخاسته، قدرت را به دست گرفتند. بر این اساس، ملاحظه مىگردد که انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلابهاى فرانسه و روسیه، از عظمت به مراتب بیشترى برخوردار است.
پیروزى انقلاب اسلامی، بیشتر در کانونهاى سیاسى و دانشگاهى موجب حیرت شد، که بر اساس مطالعات خود از انقلابهاى گذشته، هرگز نمىتوانستند تصور کنند که چنین حادثهاى در ایران اتفاق افتد. مطالعات سازمانهاى اطلاعاتى امریکا، چهار ماه قبل از سقوط رژیم شاه به این جمعبندى رسیده بود که ایران نه در شرایط انقلابى و نه پیش از انقلاب است و براى ده سال آینده رژیم شاه پابرجا است.
تداسکاچیل در این زمینه مىگوید:
«سقوط رژیم شاه، آغاز نهضت انقلابى ایران بین ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹، به عنوان یک شگفتى ناگهانى براى ناظران خارجى اعم از دوستان شاه تا روزنامهنگاران و دانشمندان علوم سیاسى و اجتماعى ـ از جمله آنهایى که همچون من به اصطلاح از کارشناسان انقلابها هستیم ـ بود. همهی ما حوادث انقلاب را با حیرت و ناباورى نظاره مىکردیم. بالاتر از همه، انقلاب ایران پدیدهاى کاملا خلاف قاعده و طبیعت بود. این انقلاب محققاً یک انقلاب اجتماعى است. با این حال، سیر انقلاب ـ مخصوصاً حوادثى که منجر به سقوط شاه بود ـ علتهایى را که در مطالعهی تطبیقى خود از انقلابهاى فرانسه، روسیه و چین مطرح کرده بود، زیر سؤال برد. انقلاب ایران، آشکارا آن قدر مردمی بود و روابط اساسى و پایهی فرهنگى – اجتماعى و اقتصادى – اجتماعى را در ایران تغییر داد، که حقیقتاً از نمونه انقلابهاى اجتماعى – تاریخى بزرگ مىباشد.»
اینک این سؤال مطرح میشود که اگر انقلابهاى فرانسه و روسیه را انقلابهاى کبیر بنامیم، انقلاب اسلامى را چه بنامیم و اگر انقلاب اسلامى، انقلابى واقعى و تمام عیار است، آنچه را که در فرانسه و روسیه رخ داده، چه باید نامید؟ به همین جهت است که گفتهی اسکاچیل صدق مىکند، که انقلابهاى فرانسه و روسیه آمدند و ساخته نشدند، ولى انقلاب اسلامی ایران نیامد، بلکه با توجه به شرایط موجود ساخته شد؛ آن هم نه به سادگى، بلکه با تجهیز همهی امکانات مردمی سراسر کشور و از همهی اقشار و طبقات اجتماعى و با رهبرى قوى و پرداخت بهایى گزاف که قربانى کردن چند صد هزار انسان عاشق انقلاب بود، و به همین دلیل بود که پیروزى انقلاب اسلامی، حیرت و شگفتى همگان را برانگیخت. به یقین مىتوان ادعا کرد که انقلاب اسلامى، انقلابى بىنظیر در تاریخ بشریت است.