مدیر کلاس خود باش
صمد نظری
مهارتهای کلاسداری
هدف از تدریس و کلاسداری، اثرگذاری مطلوب دینی بر دانش آموزان در حوزه عقاید ، اخلاق ، احکام و … می باشد.
این اثرگذاری به سه بخش، تقسیم می شود:
- تأثیر بر عواطف و احساسات؛
- تأثیر بر اندیشه و فکر؛
- تأثیر بر رفتار و کردار؛
یعنی در نهایت، مربی می خواهد مخاطبانش عملا نماز بخوانند، در عمل غیبت را ترک کنند یا از نگاه کردن به نا محرم بپرهیزند. برای اثرگذاری بهتر و بیشتر بر مخاطب، مربیان گرامی در کلاس باید سه مرحله مهم را پشت سر بگذارند:
- ایجاد ارتباط با دانش آموزان؛
- ایجاد مقبولیت برای دانش آموزان؛
- ایجاد محبوبیت برای دانش آموزان؛
مربیان عزیز برای اجرای هر کدام از مراحل بالا باید مهارت لازم و کافی را در خود ایجاد نمایند.
تعریف تدریس:
تدریس یعنی، تعامل بین مربی دینی و مخاطب در کلاس، بر اساس طرّاحی هدفدار مربی، برای تغییر و یا بالا رفتن سطح دینی مخاطب.
این تعریف چند ویژگی دارد:
*مسلمان بودن و دغدغه اسلامی داشتن مربی؛
*هدف قرار گرفتن سطح دینی مخاطب؛
*وجود تعامل یا رابطهی متقابل بین معلّم و شاگرد؛
*هدفدار بودن فعّالیّتهای مربّی؛
*نگاه ویژه به شاگرد؛
در اهمّیّت جایگاه تعلیم آموزههای دینی به دانش آموزان، همین بس که همزمان با آفرینش حضرت آدم(ع) ، تشریع احکام الهی، تبلیغ و ترویج این معارف آغاز شده است. حضرت آدم(ع) نخستین انسانی بود که در محضر خداوند شاگردی کرد و معارف الهی را فرا گرفت:
«وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ کُلَّهَا ؛[و خدای عالم]، همهی اسماء را به آدم(ع) تعلیم فرمود. [۱]»
در ادامه، به یاری خداوند بخشی از مهارت های کلاسداری را با رویکرد تأثیر دینی بر اندیشه ، احساس و رفتار دانش آموزان و با نگاه کاملا کاربردی و اجرایی خواهیم آورد.
۱٫مهارت ورود به کلاس
ورود به کلاس باید به گونه ای باشد که دانش آموزان احساس صمیمیت کنند. البته این صمیمیت نباید به گونه ای باشد که از همان ابتدا حریم ها شکسته شود و ابتکار عمل را از دست مربی خارج بشود. وقتی از صمیمیت سخن می گوییم منظور آن است که روابط باید به گونه ای باشد که دانش آموزان برای شنیدن سخنان مربی بی اشتیاق نباشند. برای همین، پیشنهاد می شود در لحظه ورود به کلاس:
۱ . با لبخند وارد کلاس شوید.
۲ . مستقیم به چهره کسی نگاه نکنید.
۳ . با کسی تا چند دقیقه صحبت نکنید.
۴ . روی صندلی بنشینید.
۵ . روی میز را منظم کنید.
۶ . با نگاه اجمالی ، فضای کلی کلاس را کنترل کنید. (ظاهر کلاس، تابلو، میز و صندلی ها، نشستن بچه ها و …)
۷ . ماژیک ها را امتحان کنید.
۸ . به سر و صدای بچه ها اهمیت ندهید.
۹ . پس از ایجاد آرامش نسبی در کلاس ، سلام و احوالپرسی کنید.
۱۰ . هنگام احوالپرسی به چهره دانش آموزان نگاه کنید.
۱۱ . برای شروع رسمی کلاس از صدای پایین و فرود استفاده نمایید.
- خوب شروع کنید.
برای شروع خوب و مؤثر روشهای زیر پیشنهاد می شود:
۱ . شروع معمولی
وقتی که فرصتی نداریم صرفاً با نام خدا شروع میکنیم. نمونه ها:
۱ . بسم الله الرحمن الرحیم ، به نام خداوند پروانهها ، به نام خدای گل لاله و شبنم ، به نام خدای گل های محمدی
به نام کسی که از پدر و مادر برای ما مهربان تر است ، به نام آنکه که خواست من و تو سر کلاس بیاییم.
- شروع با داستان(خاطره ، داستان واره ، حکایت و قصه)
از آنجایی که داستان و خاطره و … جذاب هستند و معمولا همه مخاطبان به شنیدن داستان و خاطره تمایل دارند. برای همین، می توان در ابتدای جلسه با بیان داستان و خاطره ارتباط خوب و موثری با مخاطب برقرار کرد به طوری که مخاطب هم بپسندد و هم انگیزه گوش دادن در او ایجاد شود.
در واقع، شروع یعنی ایجاد ارتباط و پیوند به گونه ای که مخاطب با مربی همراه شود تا مربی او را از مبداء به سمت مقصد (هدف اصلی کلاس) ببرد. اگر مخاطب همراه نشود، نمی شود مخاطب را به مقصد (هدف از پیش تعیین شده ) رساند.
نکات اجرایی شروع با داستان و خاطره:
- داستان بسیار جذاب ، جالب و اثرگذار باشد.
- قسمت جذاب داستان، در ابتدای جلسه مطرح شود.
- داستان مستند باشد.
۴ . داستان پرورش داده شود.
۵ . داستان تحریف نشود.
یک نمونه از داستان:
روزی امام صادق(ع) در مسجد الحرام در حال طواف کعبه بود. در همین حال، یکی از حاجیها عبای امام صادق(ع) را محکم گرفت و گفت: کیسهی پول من گم شده و ۱۰۰۰ دینار در آن پول بوده و شما برداشتهای.
راستی اگر ما بودیم چه کار میکردیم؟ هر چه امام با او صحبت کرد که شاید کسی دیگر برداشته، شاید در خانه جاگذاشتهای، شاید اشتباه میکنی، فایدهای نداشت. حضرت فرمودند: حالا که فکر میکنی من برداشتهام، دنبال من بیا. او را به منزل برده، در یک کیسه ۱۰۰۰ دینار گذاشته، به او تحویل داد. آن شخص همین که وارد منزل خود شد، کیسهی پول خود را در خانه یافت. فوراً خدمت امام صادق(ع) آمد، عذرخواهی کرد، کیسهی پول را پس داد و گفت: من اشتباه کردهام. حضرت خطاب به او فرمودند: ما اهل بیت اگر چیزی به کسی دادیم، دیگر از او پس نمیگیریم.
یک نمونه از خاطره:
شهید مدنی میفرمود: من در دو موضوع نسبت به خودم شک کردم؛ یکی اینکه به من میگویند «سید اسدلله»؛ آیا واقعا من از اولاد پیامبر(ص) هستم، و دیگر اینکه آیا لیاقت آن را دارم که در راه خدا شهید بشوم یا نه؟ روزی به حرم امام حسین(ع) رفتم و در آنجا با ناله و زاری از امام خواستم که جواب را بدهند. پس از مدتی یک شب امام حسین(ع) را در خواب دیدم که بالای سرم آمده، دستی به سرم کشیده، این جمله را فرمودند: «یا بنّی، انت مقتول؛ ای فرزندم! تو کشته میشوی.» جواب دو سؤال من در آن بود. امام فرمودند: بنیّ، یعنی من سید هستم، و دیگر به من بشارت دادند که من شهید میشوم. [۲]
[۱]. بقره: ۳۱٫
[۲] روزنامهی کیهان، ۲۰/۶/۶۸؛ مجلهی عروه الوثقی، ش۸۲٫