قاسم بن حسن(ع)، الگوی نوجوان عاشورایی
نویسنده: محمدجواد مقدمی شهیدانی
وقتی سخن از قاسم(ع) به میان میآید، تاریخ زندگانی دو امام(ع) پیش روی آدم یکجا جلوه میکند! گرچه نامش در پهنه تاریخ هماره بلند است و راهش همیشه رفتنی، ولی این هم از غربت قاسم(ع) است که در سطور قطور تاریخ، کمتر از او خواندنی وجود دارد، اما همان مختصر که هست، کافیست برای آنکه حضرتش را به عنوان الگویی نمونه برای نوجوان مسلمان بشناسیم؛ الگویی برای هر زمان و همیشه دوران. از زندگی درس آموز حضرت قاسم(ع) نکتههای پرشماری قابلیت الگوگیری دارد که در ادامه با نگاه تطبیقی به تاریخ زندگی ایشان به برخی از آنها اشاره میرود؛
پرده اول: نقش تربیت حسینی در زندگی قاسم(ع)
بنا به برخی نقلهای تاریخی قاسم(ع) در سال چهل و هفت هجری به دنیا آمده و در هنگامه حادثه عاشورا هنوز به سن بلوغ نرسیده است.[۱] بعد از شهادت پدر در دامن عمو رشد کرده است. شمایل ظاهری و فضائل باطنیاش، عجیب به پدر میماند. حتماً در تمام سالهای قد کشیدن قاسم(ع) هر وقت امام حسین(ع) او را میدید، در آغوشش میگرفت و نوازشش میکرد! و هربار انگار دوباره امام حسن(ع) را جلوی چشمانش دیده بود، یوسف آل فاطمه(س) را! شکوفایی شخصیت او در سایه سار تربیت الهی امام حسین(ع) است که شکل میگیرد.
پرده دوم: آمادگی برای جانبازی در راه ولی خدا
سه روز پیش از اینکه کاروان کربلا راهی شود، امام(ع) صدایش زد و در گوشش زمزمهای کرد؛ عزیز برادر، آماده باش! جان عمو در خطر است. امشب ولید به دارالامارهام خواسته است! همراهم باش در مجلس ولید! معاویه مرده و حاکم مدینه قصد بیعت گرفتن از من را دارد. من هرگز با یزید بیعت نمیکنم. همراه تو عباس و اکبر و احمد و عبدالله و جعفر نیز هستند! امام بعد از این درخواست جواب چنین میشنود؛ عمو جان، جان چیزی نیست که تقدیمت کنم. کاش هزار بار فدای جان عمو شوم، مگر قاسم بمیرد که قلب عمو را غبار غم بگیرد! همراهی قاسم(ع) با عمو تنها به آن روز مربوط نمیشود، او در هنگامهای دیگر و بلکه هزارها برابر دشوارتر همین حرف را در عمل ثابت میکند! این است که قاسم(ع) به همراه مادرش رمله و دو برادرش عبدالله و حسن مثنی، در کربلا حاضر بود. در میانه فوران آتش و خون!
پرده سوم: اشتیاق شهادت
شب عاشورا که میرسد یاران به فرمان امام(ع) در خیمه ایشان جمع میشوند و بشارت مییابند که فردا همه شهید خواهند شد! هر کدام بر میخیزند و سخنی بر زبان میرانند و حدیث حماسهای میخوانند! قاسم(ع) اما گوشهای از مجلس نشسته است. باید مطمئن شود، شاید این مژده شهادت که امشب حسین(ع) به یاران خود میدهد، او را شامل نشود.
این است که از جا بر میخیزد. آیا من هم فردا کشته میشوم؟![۲] سؤال سختی از عمو پرسیده است! اینجا دیگر امام حسین(ع) فقط یک فرمانده نظامی نیست. پای عاطفه در میان است، پای محبت تنها یادگار برادر. قاسم امانت برادر در دست حسین(ع) است.
پرده چهارم: نوع نگاه به مرگ
وقتی سؤال قاسم(ع) با سوال دیگری جواب داده میشود؛ «یا بنی کیف الموت عندک؟» مرگ در کام تو چه طعمی دارد؟، او محکم میگوید؛ «یا عم احلی من العسل» مرگ در کام من شیرینتر از عسل است. و امام(ع) لب به سخن میگشاید؛ «ای والله فداک عمک انک لاحد من یقتل من الرجال بعد این تبلو ببلاء عظیم». آری به خدا سوگند عمویت فدایت شود تو نیز فردا در زمره مردانی هستی که کشته میشوند اما تو کشته میشوی بعد از آن که به بلای بزرگی دچار میگردی![۳]
پرده پنجم: وفای به عهد در هنگامه عمل
قاسم(ع) عشق به شهادت را در حدّ یک آرزوی خوش رها نمیکند، گام به گام مردان مؤمن کربلا پیش میآید، کم نمیآورد، روی حرف خودش میایستد و به عهد نانوشتهاش با امام(ع) وفا میکند. این است که اگر فرصت وفای به عهد نیابد، به گریه میافتد، خود را به دست و پای امام(ع) میاندازد، تا فرصت را از دست ندهد.
عصر عاشورا که میرسد، یاران یکییکی مژده شهادتشان عینی میشود، قاسم هم آماده میشود برای جنگیدن، مثل همه مردان لشکر میرود برای اذن گرفتن از امام علیه السلام، اذنش نمیدهد. غمگین و دلشکسته به کناری مینشیند به گریه کردن! اسرار او نشان از مردانگیاش دارد. عمو و برادرزاده دست در گردن یکدیگر شروع می کنند به گریه کردن. قاسم(ع) خود را به دست و پای عمو میاندازد و التماس میکند برای اذن گرفتن. اجازه صادر میشود[۴]، چون زره به تنش بزرگ است عمو عمامه را دو نیم میکند و میگذارد بر سرش.
نوجوانانی از تبار قاسم بن حسن(ع) در روزگار ما کم نبودهاند؛ نوجوانانی از جنس جبههها. انها که شناسنامهشان را دستکاری میکردند برای حضور در جبهه، منت فرمانده را میکشیدند برای حضور در خط مقدم و منت خدا را میکشیدند برای امضای شهادتنامه شان!
پرده ششم: شور شجاعت
رجزخوانی قاسم شنیدنی است و شجاعت حسینیاش دیدنی! او به میدان آمده است. میغُرَّد و میگوید:
ان تنکرونی فانابن الحسن سبط النبی المصطفی المؤتمن
هذا حسین کالاسیر المرتهن بین اناس لاسقو صوب المزن
انی اناالقاسم من نسل علی نحن و بیت الله اولی بالنبی[۵]
ای لشکر پرده در! آیا میشناسیدم؟! منم قاسم، فرزند حسن(ع)، نوه نبی اعظم(ع)! پیامبری که کفیل امت است و امین آنان! این حسین(ع) است که چونان اسیری زمینگیر با او مواجهاید. من قاسمم، از نسل علی(ع)! ما از آلالله به پیامبر(ص) از هر کسی اولیتریم!
این قاسم است که محکم میگوید؛ تا وقتی که شمشیر به دست دارم عمویم کشته نخواهد شد![۶] زندگی در کرانه حماسه و غیرت دینی چیزی است که در شخصیت قاسم تجلی تامّ و تمامی دارد.
پرده هفتم: شهادت
قاسم در رجزهایش با نفس خویش نیز سخنها دارد، که مبادا در هنگامه وفای به عهد بیتاب شود؛
لا تجزعی نفسی فکلّ فان الیوم تلقین ذری الجنان[۷]
بیتاب مشو جانم، هر زنده بود فانی امروز بهشت خُلد، از بهر تو ارزانی[۸]
او هم شهید میشود و امام(ع) را بالای سرش عزادار میبیند. امام(ع) جسم قاسم را به خیمه شهدا میکشاند و میگذارد کنار پیکر علی اکبر(ع). حالا دو ماهپاره در کنار یکدیگر آرمیدهاند. این هر دو کوتاهزمانی پیشتر در آغوش حسین(ع) با گریه و غشوه، رازها با امام(ع) باز گفتهاند.
[۱] . ر.ک: چهرهها در حماسه کربلا، ص ۱۳۹٫ به نظر اکثریت مورخین قاسم به پانزده سال نرسیده بود(پیشوای شهیدان، ص۳۶۱) اما برخی مانند بیهقی نیز سن او را شانزده سال می دانند. ر.ک: لباب الانساب، ج۱، ص۳۹۷٫
[۲] . معالی السبطین، ج۱، ص ۳۴۳؛ نفس المهموم، ص۲۳۰٫
[۳] . همان.
[۴] . منتهی الآمال، ص۳۷۹؛ ثارالله، ص۳۱۴٫
[۵] . خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج۲، ص۳۱
[۶] . حیاهالامام الحسین بن علی(ع)، ج۳، ص۲۵۴
[۷] . امالی صدوق، ص ۱۶۳؛ نفس المهموم، ص ۳۲۲٫
[۸] . ثارالله، ص۳۱۵٫