زمین والیبال؛ زمین تربیت
یکی از بهترین خاطرات دوره های کاری و تبلیغیام ماه مبارک رمضان سال ۹۱ بود. چند روزی میشد که همراه عده ای از دانش آموزان نقاط مختلف کشور دراردوی تربیتی مشهد مقدس، مقیم اردوگاه بسیار زیبایی بودیم. روزها و شبهای خوبی بود. اردو با طعم شب های رحمت. برنامه های تربیتی و اعتقادی وزیارتی و ورزشی و تفریحی متنوعی ازطرف کادر اردو برنامه ریزی شده بود. یکی از برنامه هایی که هرشب اجرا میشد و طرفدارای زیادی داشت، مسابقات جام رمضان بود. از فوتبال و والیبال و تیراندازی گرفته تا تنیس روی میز و وسطی و هفت سنگ و…. خلاصه خیلی خوش میگذشت. یک شب تیم بچه های من با تیم یکی از مربی های دیگر مسابقه والیبال داشتند. تیم ما اکثرا مقطع راهنمایی بودند و تیم مقابل دبیرستانی و بلند قامت. اما بازی کاملا دوستانه و طنز گونه برگزار و در عین حال ، کلیه قوانین مسابقه با نظارت یک مربی کار بلد و بیطرف اجرا میشد.
تیم های دیگر هم که مشغول کارهای خودشان بودند با دیدن این مسابقه، به تماشای دو تیم رقیب آمده بودند و در هم و بر هم یک بار ما را تشویق میکردند و یک بار تیم مقابل را. بعد از سه تایم بازی، تیم مقابل ما، دو بر یک برنده شد و شروع کرد به تشویق خودش و کری خواندن برای تیم ما. یک نگاه به بچه های گروهم کردم و دیدم همۀشان غمگین و دلمرده دارند زمین را ترک میکنند و حسابی پکرند. از طرفی تیم برنده هم یکصدا با هم میگفتند: ” مربی باید چیکار کنه ؟ توپو بذاره فرار کنه…”
دیدم اوضاع خوبی نیست و باید دست به کار شوم. همینطور که بچه ها داشتند از زمین خارج میشدند، دلداریشان میدادم و میگفتم الان یک کاری میکنم که حساب کار دستشان بیاید. مگر ما چه چیزیمان از آنها کمتر است ؟؟؟ بچه ها چشم هایشان گرد شده بود و منتظر بودند ببینند مربی شان میخواهد چه کار کند؟؟؟؟ توپ را برداشتم و رفتم به طرف تیم برنده که حلقه زده بودند و داشتند خودشان را تشویق میکردند. شروع کردم به تشویق کردنشان و مربیشان را بغل کردم و تبریک گفتم. به حالت طنز، مثلا گریه میکردم. یک آن دیدم بچه های تیم خودمان هم کمکم برگشتند و آمدند و اطراف تیم برنده حلقه دوم را تشکیل دادند و یکصدا شروع کردند به تشویق آنها. صحنۀ قشنگی شده بود. همه با هم یکدست و یکصدا داشتیم تیم برنده را تشویق میکردیم که یک دفعه شعارها عوض شد و تیم برنده شروع کرد به تشویق تیم بازنده که ما باشیم!!! بعد هم دو به دو همدیگر را بغل میکردیم و پیروزیشان را تبریک میگفتیم. در این بین صحنه های طنزجالبی پیش می آمد. بعد هم همه با هم برگشتیم خوابگاه. دانش آموزان من با خنده و دلی شاد آن شب را پشت سر گذاشتند و به همدیگر میگفتند چه بازی خوبی بود. چقدر خوش گذشت. ما پیروزمندانه باختیم !
چند روز گذشت. یکی از بچه های گروه من که آنشب بعد از باخت والیبال خیلی ناراحت بود، در خاطراتی که از اردو نوشته بود به این نکته اشاره کرده بود که : خیلی خوشحالم از این که اونشب ما و مربی مون رفتیم و تیم مقابل رو تشویق کردیم و تبریک گفتیم .من از این بازی فهمیدم که گاهی اوضاع بر وفق مراد نیست ولی دلیلی برای ناراحتی و افسردگی هم نیست…ما امشب بازی رو باختیم ولی دوستیای که بعد از بازی بین ما بوجود اومد میارزه به برنده شدنی که بعدش غرور و خودبزرگ بینی باشه. میشه یه وقتایی به نتیجه دلخواه نرسید ولی از شادی تیم مقابل و از خوشحالی رقیب خوشحال بود.
این جمله و این نگرش، برای من درس بزرگی بود. همیشه این مربی نیست که آموزش میدهد؛ بلکه رابطه تربیتی بین مربی و متربی کاملا دوطرفه است. نکته دیگر اینکه تمام رفتار و حرکات مربی از طرف دانش آموز به صورت کاملا هوشمندانه رصد و نتیجه گیری میشود. شاید من به شخصه هدفم تربیت و آموزش نباشد ولی رفتارم برای متربی ملاک و معیار است. این یعنی مسوولیت ما در برابر متربیهای عزیز که امانت های نسل شیعهاند، چقدر سنگین است و صد البته یاری و نصرت الهی را میطلبد.