بر پرنیان دعا
محمدرضا صفیخانی
با عصبانیت خیابانها را طی میکردم؛ حال خانه را نداشتم. مشکلم حاد شده بود. نمیدانستم بن بست زندگیام را چگونه دور بزنم. تمام راههای ممکن را رفته بودم؛ ناامیدی یقهام را سفتتر از همیشه گره زده بود. آخر مگر میشود در یک سال، این همه اتفاقهای ناجور بیفتد و آدم تاب بیاورد؟ کوه هم باشی خراب میشوی! خستهتر از همیشه در ایستگاه اتوبوس نشستم. سرم را به نشانۀ شکایت بالا آوردم. آسمان آبی را با ناراحتی تمام، نگاه کردم و گفتم: «خدایا! دیگه بسه! کم آوردم». ناگهان اتوبوس خط واحد جلوی پایم ایستاد. روی بدنهاش نوشته بود: «اى کسى که گره هر سختى به دست تو گشوده شود و دشواریها به کمک تو آسان گردد! برایم نجات و خلاصی سریع از گرفتاریها مقرر کن».۱ انگار آب سردی روی کورۀ داغ ریخته باشی؛ آرام شدم. دیگر سنگینی مشکلات اذیتم نمیکرد. بله! فهمیدم تا الآن با کرم و لطف خداوند، همه چیز حل و فصل شده است، از این به بعد هم گشایش هر در بستهای، به دست او خواهد بود. به طرف خانه به راه افتادم. یاد بیتی از حافظ افتادم؛ آن را تا خانه خواندم که نکند دوباره ناامیدی به سراغم بیاید. آن بیت این بود:
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
پینوشت:
(۱) «یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُالْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یُفْثَأُ بِهِ حَدُّالشَّدآئِدِ، وَ یا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُالْمَخْرَجُ اِلى رَوْحِ الْفَرَجِ، ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعاب وَاجْعَلْ لى مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِیّاً» (صحیفۀ سجادیه، دعای هفتم).